رويدادنگاران كليسايي قسطنطنيه ۲۱ ماه مي سال ۶۳۰ ميلادي را روزي نوشته اند که درجريان زوال حكومت ساسانيان، پوراندخت دختر خسروپرويز، شاه ايران شد. حال آنکه ساير مورخان نوشته اند که پوراندخت در سال ۶۳۰ و چند هفته پس از قتل سپهبد شهربراز بر تخت شاهي ايران تکيه زده بود. شهربراز نهم ژوئن سال ۶۳۰ […]
رويدادنگاران كليسايي قسطنطنيه ۲۱ ماه مي سال ۶۳۰ ميلادي را روزي نوشته اند که درجريان زوال حكومت ساسانيان، پوراندخت دختر خسروپرويز، شاه ايران شد. حال آنکه ساير مورخان نوشته اند که پوراندخت در سال ۶۳۰ و چند هفته پس از قتل سپهبد شهربراز بر تخت شاهي ايران تکيه زده بود. شهربراز نهم ژوئن سال ۶۳۰ ميلادي در تيسفون به قتل رسيده بود. دوران سلطنت پوراندخت بيش از ۱۶ ماه طول نكشيد.
پوراندخت كه بانويي لايق و با تدبير بود، با اينكه ديگر خيلي دير شده بود سياست خارجي و داخلي تازه اي در پيش گرفته بود تا امپراتوري ايران را نجات دهد. او در دسامبر سال ۶۳۱ ميلادي با دولت روم شرقي قرارداد صلح امضاء كرد تا فرصت يابد دست به اصلاحات داخلي بزند. پوراندخت مي دانست كه ايرانيان از جامعه طبقاتي كه به آنان تحميل شده بود شديدا ناراضي هستند، قضات از عدالت و انصاف دور شده اند و سران ايالات براي خود اختيارات تازه اي خلق كرده و حتي سكه ضرب كرده اند. براي حل اين مسائل بود كه پوراندخت با روم (بيزانس) قرارداد صلح امضاء كرد و دستور رعايت عدالت، بخشودن ماليات عقب افتاده، لغو برتري هاي طبقاتي و اختيارات اضافي فرمانداران را داده و سكه ملي واحد ضرب كرده بود. پوراندخت حمله اعراب مسلمان از عربستان را به قلمرو ايران پيش بيني كرده و به فرماندهان ارتش اندرز داده بود كه اختلافات خود و جنگ قدرت را كنار بگذارند و آماده مقابله باشند. مسلمانان تا آن زمان بر سراسر جزيرة العرب مسلط شده بودند. با وجود تصميمات اصلاحي متعدد، حكومت پوراندخت هم، مانند ساير جانشينان خسرو پرويز دولتي مستعجل بود و اختلافات داخلي و نزاع بر سر قدرت در تيسفون ادامه يافت و …. پس از پوراندخت، خواهر آذرميدخت (آزرمي دخت ـ آزرمين دخت) دختر ديگر خسروپرويز شاه شده بود که عمر پادشاهي او نيز کوتاه بود.
تفنگت را زمین بگذار!
صادق صبور
در دنیای امروز، دنیایی که در سال های پایانی دهه دوم هزاره سوم میلادی به سرعت جاده تکنولوژی را می پیماید و به تبع آن بسیاری از آداب و رسوم گذشته یا به دست فراموشی سپرده می شوند یا رنگ می بازند، آدم ها دیگر مثل قدیم، فرصت و حال و هوای از هم با خبر شدن و از هم پرسیدن و از هم گفتن و شنیدن و در یک کلام هم زبانی را در فهرست اولویت های احساسی و اجتماعی و حتی بدتر از همه خانوادگی خود قرار نمی دهند.
استاد فقید باستانی پاریزی در کتاب <حضورستان> چه زیبا و گویا، آن هم در شرایطی که هنوز تکنولوژی این گونه به جان آدم ها نیفتاده بود، می نویسد: ” دنیای امروز هم زبانی قدیم را از میان برده است و متاسفانه این همان زبانی است که به آن زبان سیاسی می گویند. مردم دیگر حرفی برای گفتن با همدیگر را ندارند. جنگ ها و تضادهای چند هزار ساله مردم را به صورت کارد و پنیر درآورده است. زبان ها به جای اینکه منشا تفاهم باشند، عامل جنگ و کینه شده اند. بسیاری اوقات زبان های سرخ سر سبز را به باد می دهند”.
٭ ٭ ٭
آنچه که امروز در گوشه و کنار دنیا می گذرد به روشنی بر درستی سخن استاد فقید باستانی پاریزی مهر تایید می زند، چراکه به هر طرف سر می کشیم، می بینیم که روز به روز زبان ها بسته تر می شوند، نگاه ها بیش از همیشه از مهر و دوستی خالی و خالی تر می شوند و در عوض این صدا و دست و زبان خشونت و جنگ آفرین است که بر جهان حکومت می کند.
هنگامی که هم زبانی نباشد، زمانی که زبان در غلاف سکوت نشیند و شمشیرها از غلاف درآیند و تفنگها آماده شلیک باشند باز هم به قول زنده یاد استاد باستانی پاریزی، زبان ها محرم نباشند باید به سراغ “دل” رفت، دوست داشت و عاشق شد.
٭ ٭ ٭
چه زمانه ای شده است؛ زمانه ای که نمی توان حرف زد، نمی توان حرف دل را بر زبان آورد، در چنین زمانه ای هنر آن است که با ” دل” به میدان آمد و ” دل” را زبان حال کرد.
به قول فریدون مشیری، تفنگت را زمین بگذار!