توی فیلم «اعتراض» گفته‌اند؛ «خب معلومه پولایی که صبح تا شب لای این همه دست می‌چرخه تمیز نیست»؛ یا یک چیزی در این مایه‌ها! ۱اسم واقعیش الان یادم نیست ولی هم‌مدرسه‌ای بودیم. از آن بچه‌های ساده و ساکتی بود که هِر را از بِر تشخیص نمی‌دهند. اما بی‌آزار هم بود. همیشه لقمه‌هایم را با او […]

توی فیلم «اعتراض» گفته‌اند؛ «خب معلومه پولایی که صبح تا شب لای این همه دست می‌چرخه تمیز نیست»؛ یا یک چیزی در این مایه‌ها!

۱اسم واقعیش الان یادم نیست ولی هم‌مدرسه‌ای بودیم. از آن بچه‌های ساده و ساکتی بود که هِر را از بِر تشخیص نمی‌دهند. اما بی‌آزار هم بود. همیشه لقمه‌هایم را با او نصف می‌کردم. جنگ شد و بابایش رفت جبهه. بابای من هم رفت اما خیلی جلوتر از بابای او. بعد از جنگ ما رفتیم به یک شهر دیگر و خبری از او نداشتم. فیس‌بوک و اینستاگرام نبود که بشود راحت خبردار شد از حال هم – الان اسمش یادم آمد؛ ابراهیم.
من ازدواج کرده بودم و از زندگی‌ام راضی بودم (شاید هم نبودم؛ این روزها آدم از هیچی که مطمئن نیست!) سینما اما زیاد می‌رفتم -هنوز هم زیاد می‌روم.
بعدش یکهو یک شب توی یکی از این شبکه‌های تلویزیون که یادم نیست داخلی بود یا خارجی، دیدم یکی شبیه رفیقم، در یکی از این جشنواره‌های معروف، جایزه‌ بهترین کارگردانی را گرفته. فکر کنم اسم جشنواره‌ا‌ش مربوط به کشور سیرالئون یا پایین ونزوئلا بود! اولش شبیهش بود ولی بعد، ماجرا جدی شد و فهمیدم خودِ خودش است. خوشحال شدم اما تعجب هم کردم. آخر ابراهیم و سینما؟ آن هم کارگردانی! کلی سرچ کردم تا پیدایش شد. بهش پیام دادم و شماره‌ا‌ش را زورکی گرفتم. زنگ زدم. خیلی سرد و رسمی بود (داداش، لقمه‌ها پس چی؟) همان اول به من گفت که به او نگویم ابراهیم. آخر شده بود «کوهیار عطشانی»…! تلفن را که قطع کردم، کلا قطع کردم… .
سینمای ما مشکل زیاد دارد. پول کثیف هم حتما یکی از مهم‌ترین مشکلات آن است اما آدم‌های سینمایی هم مهم هستند؛ مثل هر پدیده و مقوله و موضوعی که با اجتماع و انسان سروکار دارد. آدمی که بعد از ساختن دو تا فیلم کوتاه که تازه خبرش هم توی یک سایت پیزوری منتشر شده، به مامان می‌گوید مامی و به رفیقش کامران، می‌گوید کامی، نه خودش توی سینما به جایی می‌رسد و نه سینمای ما را به جایی می‌رساند. و البته اصلا سینما قرار نیست به جایی برسد… .
ابراهیم هنوز هِر رو نمی‌تواند از بِر تشخیص بدهد… ، القصه؛ «ما به همه گفتیم زدیم، شمام بگو زده»!

۲ سینما آدم‌ها را قطعی‌تر می‌کند؛ این نظر شخصی من است و انتظار دارم به نظر شخصی من احترام بگذارید!
روزهایی که مقابل سینماهای ما صف تشکیل می‌شد و توی این صف‌ها بحث‌های سینمایی در می‌گرفت و گاهی هم عشق اتفاق می‌افتاد، الآن برای ما خیلی دور و برای نسل جدیدتر خیلی غریب می‌نماید.
اینها البته بخشی از دغدغه‌های سینما است اما وقتی کنار نگاه سلیقه‌ای مسوولان نسبت به سینما قرار می‌گیرد و هجوم تکنولوژی -که بعضی‌ها فکر می‌کنند سینما را در دسترس‌تر کرده است- و مهم‌تر از همه، این مسأله که نسل جدید که «گاو» را ندیده اما «هامون» را در حد قصه دوخطی می‌شناسد و به «رابرت دنیرو» می‌گوید استاد، قرار بدهیم، یعنی سینما نحیف شده است در ذهن و روح مخاطب امروز.
مخاطب امروز، «کازابلانکا» را اگر دیده باشد هم، آن را سیاسی می‌پندارد نه عاشقانه و «دوم خرداد» را عاشقانه می‌داند نه سیاسی و حضور مناسب و موقرانه در سالن را باسمه‌ای، و اصلا به جز جشنواره، از صف و ازدحام سینمایی دل خوشی ندارد و سرچ ساده اینترنتی را از خریدن مجله سینمایی و انتظار برای انتشارش، خوش‌تر می‌شناسد، پس جای خالی نوستالژی در سینمای امروز بدجوری توی ذوق می‌زند.
پدران و مادران ما اگر «درباره الی…» را و «درخت گلابی» را و «طعم گیلاس» را در پستوی ذهن‌شان نهان ندارند، اما «قیصر» را و «گوزن‌‎ها» را و حتی «گنج قارون» را به شکل یک نوستالژی کهنه در رادیکال‌های خانه‌های حیاط‌دارشان کناری گذاشته‌اند و هرازگاهی بر سر رویشان دستی می‌کشند اما امروزِ ما دارد منتهی می‌شود به سری‌های «تگزاس» و «سامورایی در برلین»؛ آن هم همزمان با اینکه دارند با بغل دستی‌شان درباره عمل زیبایی گونه حرف می‌زنند یا آخرین باری که به عشقشان، خیانت… .
این‌طرف تر از این تراژدی هم، عده‌ای نشسته‌اند و برای سینما نسخه‌های پارودی‌وار «فاخر» و «شریف» و «ملی» و این‌طور خزئبلات می‌پیچند و گروهی هم به فکر مصادره آن هستند و شستن چرک‌های کف‌دست و… .
ما اما هنوز دلمان ضعف می‌کند برای «اجاره‌نشین‌ها» و گریه می‌کنیم برای «خسرو»یی که نیست و برای استاد «انتظامی» و استاد «مشایخی» نازنین و اصلا این نوستالژی لعنتی را دوست داریم بی‌بهانه به تراژدی تبدیل کنین و گریه کنیم برای سینمایی که حتی اگر کامل نبود اما عزیز بود و دوست‌داشتنی. دلمان برای صف‌های زیر باران و برف جشنواره فجر و برای «هشت میلی‌متری»‌ها و برای خیلی چیزها تنگ شده است. اینها را ولی امروزی‌ها خیلی درک نمی‌کنند؛ شاید هم حق داشته باشند چون سینما دیگر ترکیب عشق و جنون و نوستالژی نیست.
و من همچنان معتقدم که سینما، آدم را قطعی‌تر می‌کند؛ حتی اگر با من موافق نباشید.