این هفته با بررسی کتاب هاییی چون افسانهی میگسار قدیس، بهترین خودمان باشیم،وقت رفتن و آقای چنار با من ازدواج می کنی؟ به بررسی تازه های بازار نشر می پردازیم. افسانهی میگسار قدیس یکباره رو به سمت راست گرداند و به کارولینه نگاهی انداخت. اکنون چیزی توجهش را جلب کرد که دیروز از چشمش پنهان […]
این هفته با بررسی کتاب هاییی چون افسانهی میگسار قدیس، بهترین خودمان باشیم،وقت رفتن و آقای چنار با من ازدواج می کنی؟ به بررسی تازه های بازار نشر می پردازیم.
افسانهی میگسار قدیس
یکباره رو به سمت راست گرداند و به کارولینه نگاهی انداخت. اکنون چیزی توجهش را جلب کرد که دیروز از چشمش پنهان مانده بود: ردپای پیری بر چهرهی کارولینه. او کنارش خفته بود، رنگپریده و پفکرده، سنگیننفس، غرق در خواب صبحگاهی زنان گذرکرده از بهار عمر. آندریاس به دگرگونی حاصل از گذر ایام پی برد، ایامی که خود او را هم بینصیب نگذاشته بود. دریافت که خود نیز دگرگون شده است. تصمیم گرفت بیدرنگ از جا برخیزد و به حکم سرنوشت از آنجا دور شود و پای به روزی تازه بگذارد، یکی از همان روزهای تازهی مألوف خویش.
افسانهی میگسار قدیس، مجموعهی سه داستان بلند بسیار مشهور از یوزف روت است، شامل وزنهی نادرست، افسانهی میگسار قدیس و لویاتان. یوزف روت، روزنامهنگار و رماننویس اتریشی عمدهی شهرتش را مدیون آن دسته از آثارش است که به زندگی پس از جنگ در اروپا میپردازد. مارش رادتسکی، ایوب و افسانهی میگسار قدیس از آثار شاخص اویند.
در سالهای ۱۹۳۰ آثار روت کمتر به مسائل روزمره میپرداختند و نوعی نوستالژیای ماخولیایی نسبت به زندگی اشرافی اروپای مرکزی قبل از ۱۹۱۴ پیدا میکنند. غالب شخصیتهایش ولگردهای بیخانمانیاند به دنبال مکانی برای زندگی، به خصوص مهاجران اتریش قدیم و یهودیها که با سقوط امپراتوریهای گذشته خانهی حقیقیشان را از دست دادهاند. این رویکرد گذشته محور روت به نوعی در تقابل با رویکرد ملیگرایانهی زمانهاش است که در قالب نازیسم شیوع پیدا کرده بود. با ذکر این نکتهی مهم که روت یهودی بود و در اوج به قدرت رسیدن هیتلر کشورش را برای همیشه به مقصد فرانسه ترک کرد. افسانهی میگسار قدیس آخرین اثر شاخص روت، به شکلی غمانگیز شبیه روزهای آخر عمر خود اوست که دائمالخمر و بیخانمان شده بود و در تنگدستی و در یک گرمخانه مخصوص تهیدستان مرد.
بهترین خودمان باشیم
تیم لیدی پاد با پیشینه ای درخشان و سال ها تجربه در کنار کارشناسان و مربیان مجرب در زمینه ورزش و تغذیه، در ادامه فعالیت حرفه ای خود، با هدف تلاش برای ایجاد سبک زندگی سالم و شادتر برای زنان، مجموعه سلامتپاد را راه اندازی کرد.
سلامتپاد قصد دارد با ایجاد یک مسیر دو طرفه میان سلامت ذهن و جسم، کمک کند که همه زنان در کنار یکدیگر، به افرادی شاد، قوی و الهام بخش بدل شوند؛ خوشحالی را تجربه کنند، قوی و مستقل رو به جلو حرکت کنند و هیچ چیز جلودار رشد آن ها نباشد. سلامتپاد با شعار سالم زیستن در تمام مراحل زندگی و با آرزی داشتن سهمی کوچک در سلامتی و شادی بانوان سرزمینش، فعالیت خود را آغاز کرده است و این مسیر را به همراهی مخاطبان خود، پرقدرت ادامه می دهد.
سلامتپاد مجموعه «۱۳ کاری که افراد با ذهن قدرتمند انجام نمی دهند» را با آرزوی داشتن سهمی کوچک در سلامتی و شادی مردم سرزمینش، با عنوان بهترین خودمان باشیم ترجمه و تألیف کرده است.این کتاب گزیده ای از تجربه کسانی است که قدرتمندانه تغییر مسیر دادند و سرنوشتشان را رقم زدند.مسیر درست، نه کوتاه ترین مسیر است و نه طولانی ترین؛ مسیر درست، مسیری است که در آن عمیقاً احساس خوشحالی می کنید و هرگاه در آن به پشت سر می نگرید، چشم هایتان می خندد و پیش خودتان می گویید: «سخت بود، ولی توانستم!»سخت است، اما می توانید آسان ترش کنید و دریچه ای شفاف و روشن به روزهای بهتر بازکنید؛ و با ذهنی قوی و آرام، تغییری مهم را در زندگی تان کلید بزنید
آقای چنار با من ازدواج می کنی؟
مجموعه داستان آقای چنار با من ازدواج می کنی؟ دومین مجموعه داستان میترا معینی در ۹ داستان است که با وسواس تراش خوردهاند.با وجود هویت مستقل هر داستان، کل مجموعه آمیزهای از حس مرگ،شگفتی زندگی و نبرد و رویارویی این دو است. نبردی که گوشههای دلاویز عشق و امید در آن روشن و سوکهای ناچاری و تسلیم در آن تیره و تارند. نویسنده با اجرای زبانی برساخته از عهدهی این احوالات رویاگون و خیالانگیز برآمده تا حدی که بتوان این داستانها را خواند و لذت برد و بهخاطر سپرد.
نالهی سه تار که بلند میشد، درویش یواش یواش زمزمه میکرد و اوج میگرفت. فریاد که میزد بند دلشان پاره میشد. بعضی وقتها هم دست میافشاند و چرخ میخورد و ریش و موهای سفید، صورتش را میپوشاند. این وقتها دلش میخواست نعره بزند و مثل بلبلی که توی قفس به تنگ آمده و پر و بال به میلهی قفس میکوبد، خودش را به سنگ و کوه بکوبد تا راحت شود. اما پریچهر مثل او نبود. ساکت بود و دل به رضا. عجیب تسلیم بود… درویش هم بالاتر از گل به او نمیگفت. پریچهر که میآمد درویش آرام میشد. آخرش هم سنگ به سنگ نزد که نزد.
وقت رفتن
شاید بتوان یوزف وینکلر را توماس برنهارتی دیگر نامید. وینکلر نیز همانند برنهارت از خمودگی ذهنها در محیطهای روستای اتریش مینویسد و از ریاکاری آشکار و پنهان سیاسی که از دوران فاشیسم بهویژه در اذهان روستاییها باقی مانده است.
وقت رفتن شرححال دهقانزادهای است که دوران کودکیاش در ملک و مزرعهی پدری گذشته است، ملک و مزرعهای که او آن را جهانی بیزبان مینامد. در این جهان، محبت پدری سهم حیوانان مزرعه و خشونت سهم بچههاست. آن دهقانزاده خود وینکلر است که در این اثر با زبانی کوبنده، با آمیزهای از کفر و ایمان، آیینهای کلیسای کاتولیک را نقد میکند.