هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی/ میتوانیم از روزهای داخل تقویم مثل روزمرگیهای معمول بگذریم و توجهی به آنها نداشته باشیم؛ «اینم مثل باقی روزهاست دیگه، چه ربطی به ما داره؟» یا «آقا ولمون کن تورو خدا، بذار به درد خودمون مشغول باشیم»… و از اینجور حرفهایی که بوی سکون میدهند، اما به من ربطی […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی/
میتوانیم از روزهای داخل تقویم مثل روزمرگیهای معمول بگذریم و توجهی به آنها نداشته باشیم؛ «اینم مثل باقی روزهاست دیگه، چه ربطی به ما داره؟» یا «آقا ولمون کن تورو خدا، بذار به درد خودمون مشغول باشیم»… و از اینجور حرفهایی که بوی سکون میدهند، اما به من ربطی ندارد که فرهنگ عمومی توی تقویم نشسته باشد یا نه چون همین که دچار روزمرگی شدهایم یعنی که نمیدانیم اهمیت فرهنگ چقدر زیاد است.
۱
فرهنگ غالب ما آن چیزیست که به آن باور داریم یا مثلا باور داریم اما برخلافش رفتار میکنیم. سالهاست (شاید هم قرنها) که از توسعه میگوییم و برایش مصداقهای متفاوتی هم میآوریم که در بعضیهاشان، فرهنگ را هم به شکل «زورچپان» گنجاندهایم.
شورای فرهنگ عمومی تشکیل دادهایم که مسئولان و دوستانی با تخصصها و گرایشهای گوناگون در آن حضور دارند و گاهی دور هم مینشینند و حرفهایی میزنند و تصمیمهایی میگیرند که شاید به درد دنیا و آخرت ما بخورند که البته اغلب نمیخورند! به جایش مثل یکی از همکارانم که بدون خوردن چای و شکلات و موز، روزش به شب نمیرسد، کیک و چای و موز میخوریم و به ریشههای پیدایش فرهنگ فکر میکنیم که انگار با فاصله دوری از ما ایستادهاند!
۲
اگر انتظار دارید در این مطلب برایتان تعریف فرهنگ عمومی را که امروز، روزش در تقویم است، بنویسم و درباره ارزشها و هنجارها و… مثل این سخنرانان همایشهای فرهنگی بیکارکرد، مدیحهسرایی کنم، کور خواندهاید! من مثل همکارم در دفتر روزنامه علاقهای به خوردن چای و شکلات و موز (چه ترکیب ابلهانهایست!) نیستم و ترجیح میدهم به جای شرکت در همایش های فرهنگی بیکارکرد، بنشینم گوشه اتاقم و چند تا فیلم خوب ببینم و کتاب خوب بخوانم تا شعورم از اینی که هست، اندکی بالاتر برود.
اینطوری شاید وقتی رفتم جلوی بیمارستان، بفهمم که نباید بوق بزنم یا در آپارتمان، آن هم نصفه شب، مثل اسب در راهپله نتازم و صدای تلویزیون لعنتی را روی ۵۰ نگذارم.
من انتظارم از خودم و فرهنگ عمومی خیلی بالاتر و خیلی بیشتر از جلسههایی با خروجی همراه با طعم موز و کیک و ساندیس است!
۳
اخیرا در جمعی، یک نفر به درستی گفت که قیمت کتابها خیلی گران شده و باعث میشود که مردم، کمتر کتاب بخرند و بخوانند. این حرف درست، اما غلط هم هست؛ کتاب اگر ارزانتر از قیمت امروزش بشود، آنچنان تاثیر شگرفی در میزان خریده شدنش ندارد چون انس با کتاب و اینکه کتاب در سبد خانوار قرار بگیرد و اهمیت حضورش در خانه و خانواده احساس شود، خیلی ربطی به قیمتش ندارد؛ فرهنگ کتاب و کتابخوانی، فرهنگ فیلم دیدن در سینما، فرهنگ… .
۴
پدربزرگ مرحومم، بیش از ۶۰ سال تمام، هر روز از خانه تا مغازهاش را پیاده طی میکرد. هر روز با کت و شلوار و کلاهی شیک و مرتب که با خط اتویش میشد یک سیب را از وسط به دو نیمه مساوی تقسیم کرد. او کمی بداخلاق به نظر میرسید و احتمالا مطالعه فرهنگی خاصی هم نداشت اما علیرغم انتقادهایی که به او داشتم و دارم، یکی از نوادر آدمهایی بود که به شکل خودجوش، به فرهنگ عمومی اعتقاد داشت و رعایتش میکرد.
نسلها به تدریج گسترش پیدا میکنند و جامعه تغییر میکند. مدرنیته قاطیشان میشود و هر چه جلوتر میرویم رفتارها از حرفها فاصله میگیرند. قدیمیترها همهچیزشان با امروزیها فرق میکرد. آنها به طبیعت و خیابان و حیوانات و گیاهان و آدمهای اطرافشان بیشتر احترام میگذاشتند. به سنتها و اعتقادات بیشتر احترام میگذاشتند. برای شهر و خودشان احترام بیشتری قایل بودند و… همه اینها یعنی، فرهنگ عمومی ما در گذشته بسیار وضعیت بهتری نسبت به امروزمان داشت. در گذشته، موز، یک میوه کمیاب و لاکچری محسوب میشد اما امروز، بسیار معمولی و در دسترس همه است؛ و این تعریف من از فرهنگ عمومی ماست!
۵
آدمی که جلوی بیمارستان بوق میزند، مسئولی که موز را دیگر یک میوه لاکچری نمیداند، هنرمندی که اگر اثرش در مثلا جشنوارهای پذیرفته نشود، زمین و زمان را به هم میریزد، ترافیکی که شعور ندارد اما شعور ما را به بازی میگیرد، کتابهایی که گران میشوند اما اگر ارزان هم بودند کسی سراغشان را نمیگرفت…، همه و همه فرهنگ خصوصی و عمومی را به سخره میگیرند و ته این ماجرا، توسعهایست که هیچ وقت اتفاق نمیافتد.