داوود بصیری – نویسنده و ترانهسرا/ در گیرودار حضور همهجانبه امواج فلسفی در دنیای امروز، شاید سؤال مهم در پسزمینه این باشد که آیا نمود ریشهدار این پدیده در فرهنگ و نقش انکارناپذیر مدگرایی در فراگیر شدن آنها از گذشته تا هنوز، در جای خود یک خطر محسوب میگردد یا یک فرصت به بیراهه […]
داوود بصیری – نویسنده و ترانهسرا/
در گیرودار حضور همهجانبه امواج فلسفی در دنیای امروز، شاید سؤال مهم در پسزمینه این باشد که آیا نمود ریشهدار این پدیده در فرهنگ و نقش انکارناپذیر مدگرایی در فراگیر شدن آنها از گذشته تا هنوز، در جای خود یک خطر محسوب میگردد یا یک فرصت به بیراهه رفته؟
برای شروع به نمایی کلی از این جریان نگاهی اجمالی میاندازیم. اگر این تعریف را بپذیریم که مد نوعی از کالا با کارکرد مصرفی است که با استفاده پیش چشم دیگران هویت پیدا میکند، میتوانیم به تحلیل این مطلب بپردازیم که آیا پدیده مد درواقع خطر محسوب میگردد یا خیر.
مُد در تعریفی ساده ماحصل نبود استمرار و تداوم یک نگاه در واحد زمان است. جدا از بحث فشنیسم آناتومیک و اقتصاد پوشاک، در این متن نیت پرداختن به پدیده مد در میان جامعه فرهنگی و یا مرتبط با تفکر در یک اقلیم است. مد فرهنگی یک شاخص بارز دارد و آن هم مشاهیر هستند. رمان، دهه ۸۰ در انحصار «پل آستر» بود، اریکهای که بعدها به «هاروکی موراکامی» رسید. تا همین چند سال اخیر، «نیچه» خواندن جزو فضائل هر اهل هنری محسوب میشد، همه فکتها از نیچه بود و همه نیچهخوان و تو اگر کلامش را نشنیده بودی، کلا خارج از دایره تفکر روز قرار میگرفتی!
در اوایل دهه ۸۰ «هایدگر» و «دریدا» بیوقفه ذهن خردهمتفکران ۲۰ تا ۳۰ ساله در وادی فلسفه را به خود معطوف کرده بودند؛ نوعی پساساختارگرایی مهوع و معلول. در این باور نوعی از تفرعن، پز، اظهار فضل و تحمیل عقاید را میتوان رصد نمود.
مسأله مد فرهنگی بزنگاه لغزش نسلهاست، با این آسیب که مدتی هجمه عمومی یک آرمان ذهنی را به افراد تحمیل میکند و پس از فروکش این تب به ایدهآل پوشالی دیگری سوقش میدهد؛ بدون هدفی معلوم و ثباتی معقول بر اساس نیاز فرهنگی آن جغرافیا. درواقع، تسخیری ناخودآگاه حادث میگردد، در اتمسفری مبهم و محفلی که به علل مشهودی چون عدم درگیری دنیای شخص با آن فلسفه وجودی ارائه شده، خیلی زود محکوم به فراموشی میشود.
به علت عدم نیاز معقول، هدف این روند تأثیری مانا نیست بلکه کارکرد مد فرهنگی آثاری است که در ضمیر فرد باقی میماند، اما مبهم و منکسر، در حد یک تصویر، یک واژه و یک شبح. انسان در آن رشد میکند، در کنار همنفسانی که میتوانند نقشی در نگاهش داشته باشند اما با این تفکر افسارگسیخته قضاوت و گاهی حذف میشوند. تا جایی که این طیف عموما پس از مدتی نمیدانند دقیقا به چه چیز تمایل داشته و از چه متنفرند. متانت «تئو آنجلوپولوس» را میستایند؛ توأم با اضطراب و التهاب «دیوید لینچ». نه با «تارکوفسکی» میانه خوبی دارند و نه رادیکالیسم «گدار». خاستگاه مدهای فرهنگی-هنری یکی نیستند، گاهی از آنها بهعنوان ابزار تدافعی استفاده میشود و گاه خود تئوری توطئه هستند. در دهه ۶۰ دولت ایران، درست زمانی که در فکر تقابل با هالیوود بود، توسط رویکرد مد فرهنگی مروج تارکوفسکی شد؛ انتخابی میان بد و بدتر.
آوانگاردیسم نیز در این برهه بهنوعی در فضای فرهنگی رونق گرفت، مد شد و الباقی ماجرا. نباید مد شدن را با بیکیفیت بودن همارز تصور نمود. بحث این مقال میزان هدفمندی و تناسب یک نگاه متفکر با شرایط و احوال فرهنگی یک اقلیم است. مواردی که گفته شد همه مراجع هنری و فلسفی بوده و جزو مفاخر جهان تفکر محسوب میگردند اما بهواقع بیش از یک اسباببازی گاه خطرناک، در عمر کوتاه اقبال خویش در میان اقشار، اثرگذاری ملموسی در تعالی فرهنگ نداشتهاند و حتی هرازگاهی موجب عصبیتهای اجتماعی، التهاب سیاسی، معضلات اجتماعی و آسیبهای دیگری نیز گردیدهاند.
مد را میتوان و اصولا باید نقد کرد و این نقد به معنای نفی پتانسیل اثرگذار آن در شرایط ایمن و مناسب نیست؛ چراکه باید اقرار نمود با غفلت از تأثیر آن در حیات فرهنگی و هنری این روزهای جهان، بروز تهاجم فرهنگی از یکسو و جا ماندن از قافله اقتصاد درهمتنیده جهانی از سوی دیگر محتمل خواهد بود. به نظر میرسد افزایش سطح آگاهی عمومی و روشنگری و تعریف و ترسیم مسیری بیخطر با در نظر گرفتن همه جوانب اجتماعی و فرهنگی، میتواند در پیشگیری از آسیبهای این گلوگاه مثمر ثمر باشد.