یادداشت «جمله» درباره صداوسیماهای استانی و رکود آنها؛ مینیاتوری از مرکز!
یادداشت «جمله» درباره صداوسیماهای استانی و رکود آنها؛ مینیاتوری از مرکز!

نخست اینکه صداوسیمای ما علی‌رغم همه‌ اشتباهات و کج‌سلیقگی‌ها، خروجی تصویری‌اش هنوز جزو نجیب‌ترین تصاویر بین رسانه‌ها در سرتاسر دنیاست و البته دلیل این موضوع بیشتر از اینکه بر اساس یک رسالت حرفه‌ای باشد، چارچوبی اعتقادی است که بر اساس سیاست‌های کلی نظام تنظیم شده که بازهم نعمتی است. دوم اینکه اخیرا مد شده جریان‌های […]

نخست اینکه صداوسیمای ما علی‌رغم همه‌ اشتباهات و کج‌سلیقگی‌ها، خروجی تصویری‌اش هنوز جزو نجیب‌ترین تصاویر بین رسانه‌ها در سرتاسر دنیاست و البته دلیل این موضوع بیشتر از اینکه بر اساس یک رسالت حرفه‌ای باشد، چارچوبی اعتقادی است که بر اساس سیاست‌های کلی نظام تنظیم شده که بازهم نعمتی است. دوم اینکه اخیرا مد شده جریان‌های سیاسی در هردو سوی میدان برای پوشش و ایجاد حاشیه‌ی امن جریان خود به صداوسیما حمله می‌کنند، با میلی خواندن آن رد مشکلات خود را گم می‌کنند و با کاهش بودجه‌ آن به نوعی انتقام‌جویی نیز می‌کنند. همه می‌دانیم صداوسیما مشکلات کمی ندارد؛ از کمبود نیروی متخصص و صاحب انگیزه گرفته تا جذب نیروهای اتوبوسی و خارج از توان سازمان در دوره‌های مختلف. اما در این میانه گم می‌شوند حرف‌هایی از سر دلسوزی و نگرانی برای سازمانی که قرار است تنها رسانه‌ انقلاب اسلامی باشد!

صداوسیمای استانی قرار است چه باشد؟
قرار است مینیاتوری از سازمان مرکزی و شبکه‌های مختلفش در تهران باشد یا یک مرکز فعال فرهنگی و صاحب هویت در استان که در بزنگاه‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی باری از دوش نظام برمی‌دارد؟ در حالی که به نظر می‌رسد یکی از وظایف اصلی صداوسیمای استانی باید پیشگیری از تهرانیزه کردن و یکسان‌سازی فرهنگی کل کشور باشد اما به وضوح تلاش این شبکه‌ها برای کپی کردن برنامه‌های شبکه‌های بزرگ‌تر بدون ذره‌ای خلاقیت دیده می‌شود.
البته داعیه‌ همه‌ مدیران محترم، تأکید به فرهنگ بومی و سنتی استان‌هاست اما واقعا تنها مؤلفه‌ فرهنگی هر استان، لهجه و گویش و موسیقی محلی آن استان است؟ آیا پوشیدن لباس محلی به تن مجریان و بازیگران، نشانه‌ بومی بودن است؟ به‌راستی وجه ممیزه‌ شهرستان‌ها با یکدیگر و البته تهران، نوع پوشش ماست؟ اگر قرار باشد بیننده‌ ناآشنا با مثلا استان ما از طریق گیرنده‌های تلویزیونی به تصویری از مازندران و مازندرانی برسد، آن تصویر چیست؟ تصویر مازندران که معلوم است؛ یک کلمه‌ «شمال» و مازندرانی را که…، چه بگویم؟
امروز به نظر می‌رسد تلاش‌های زیادی برای پرزرق و برق کردن و تولید برنامه‌های بومی می‌شود اما خروجی آن بی‌تردید درخور توجه نیست. قطعا یکی از دلایل ضعف صداوسیمای استانی، بودجه‌ پایین و چارت اداری سنگین به لحاظ نیروی انسانی است اما این همه‌ ماجرا این نیست. ما کشوری در مسیر توسعه هستیم و از آنجا که به طور کلی توسعه، میل به سری‌سازی و به مشابه‌سازی برای راحتی و روان‌تر شدن خط تولید دارد و باز به لحاظ فرهنگی نیز در حال پیمایش این مسیر هستیم، قرار است صداوسیما از این سرمای انجماد توسعه و یکسان سازی بدون هیچ ظرافتی بکاهد و دانشگاهی باشد عمومی که از آسیب‌ها از طریق پیش‌بینی خردمندانه پیشگیری می‌کند و جامعه‌ خود را با ظرافت هنرمندانه اقناع کند.
اما چیزی که در برش استانی برنامه‌های صداوسیما دیده می‌شود، همان محتوا و شاخص‌های سطح ملی است با فرمی ضعیف‌تر که با لایه‌های قشری از بوم و سنت درآمیخته است. خلاصه کردن یک جغرافیای فرهنگی عظیم در دم‌دستی‌ترین عناصر آن که بعضی از آن‌ها نه وجهی دارند و نه کاربردی، جفایی عظیم در حق فرهنگ است. این‌گونه بومی کردن و سنت را پاس داشتن همان‌قدر مؤثر است که بخواهی از طریق موسیقی سنتی به داد سنت‌ها برسی؛ یک نگاه عتیقه‌گونه به المان‌های سنت که سردست گرفتن آن‌ها جز تشفی خاطر برای مدیران، ثمره‌ دیگری ندارد.