یادداشت «جمله» به‌مثابه شیار باریکی از رنج؛ پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم
یادداشت «جمله» به‌مثابه شیار باریکی از رنج؛ پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم

۱ یک نفر جایی گفته است: «در این دنیا نه خوشبختی هست، نه بدبختی. فقط مقایسه یک وضعیت است با وضعیت دیگر». این روزها را نگاه نکنید که از فضای مجازی ما کاسته شده؛ این لعنتی خیلی بی‌رحمانه سایه‌اش را بر سر زندگی‌مان امروزمان گسترانده است و آسیب‌های فراوانی را هم به همراه دارد و […]

۱
یک نفر جایی گفته است: «در این دنیا نه خوشبختی هست، نه بدبختی. فقط مقایسه یک وضعیت است با وضعیت دیگر».
این روزها را نگاه نکنید که از فضای مجازی ما کاسته شده؛ این لعنتی خیلی بی‌رحمانه سایه‌اش را بر سر زندگی‌مان امروزمان گسترانده است و آسیب‌های فراوانی را هم به همراه دارد و از آن گریزی نیست، بااین‌حال گاهی ما را با جملاتی شبیه به جمله بالایی مواجه می‌کند که تکان‌دهنده است. کاری به درست و غلط بودنش ندارم. تکان‌دهنده و نهیب‌وار بودنش برایم اهمیت دارد. یعنی خوب است که بعضی وقت‌ها حرفی یا جمله‌ای آدم را به فکر فرو ببرد. شاید باعث شود تا تغییری را در خودمان و اطرافمان به وجود بیاوریم…

۲
آدمیزاد برخی مواقع در موقعیتی قرار می‌گیرد که باید منطقی‌ترین تصمیم را بگیرد، برای اینکه از آن موقعیت – معمولا ناخوشایند – بیرون بیاید و – باز هم «معمولا»- منطقی‌ترین تصمیم، سخت‌ترین انتخاب و تصمیم است. باعث می‌شود که آدم یک چیزهای مهمی را از دست بدهد تا به چیز بهتری برسد و درک اینکه کدامشان بهتر است، خودش دردناک است. دست‌کم به اندازه شیار باریکی از رنج. با خودمان که تعارف نداریم؛ تغییر همیشه کار سختی است و خواهد بود…

۳
«چشماتو ببند عزیزم. سعی کن بخوابی. بالاخره درست میشه همه‌چی…».
خیلی از ما این جمله را به‌خصوص در دوران کودکی و نوجوانی از زبان پدر و مادرمان شنیده‌ایم. در اوج یک اتفاق ناخوشایند – البته ناخوشایند در مقیاس افکار خام‌دستانه نوجوانی، مثل شیشه پنجره همسایه را با توپ دولایه پلاستیکی شکستن یا مردودی امتحان ثلث سوم و… – اما آغوش گرم پدر و مادر و شنیدن این‌طور جملات آرام‌بخش، لذت وافری به ما می‌داد و می‌دهد. یک‌جورهایی خیالمان راحت بود که همیشه پشت و پناهی برایمان وجود دارد. حتی در بدترین شرایط…

۴
مثل همیشه زمزمه تغییرات مدیریتی در سطح کلان و خرد در کشور، گوش می‌رسد. به اینکه چه اندازه‌اش مربوط به نزدیک شدن به انتخابات آینده مجلس و چه مقدارش در اثر پس‌لرزه‌های اقتصادی است، فعلا کاری ندارم. اما کشور ما با تمامی ظرفیت‌های متنوعش، حال ‌و روز مساعدی ندارد. این را فقط من و مردمش نمی‌گوییم. خود همین مدیران در حوزه‌های مختلف نیز به آن اذعان دارند.
تازگی‌ها پای صحبت اغلبشان که بنشینی و به مصاحبه‌های فراوانشان توجه کنی، انواع و اقسام گلایه‌ها را از زبان خودشان درباره ضعف‌ها و کاستی‌های مختلف می‌شنوی و می‌خوانی. به این هم کاری ندارم که ناسلامتی این دوستان آمده‌اند که این معضلات را کاهش بدهند نه اینکه آن را فقط بیان کنند – انگار به نوعی تداخل کاری با ما روزنامه‌نگاران پیدا کرده‌اند!- و البته که تغییر لازم است اما مهم‌تر و لازم‌تر از آن، داشتن برنامه برای بعد از تغییرات است. اینکه آقای x برود و آقای y بیاید اما هم‌چنان مناسبات و سازوکارهای گذشته پابرجا باشد، چه دردی را درمان خواهد کرد؟ کشاورزی ارجح باشد یا گردشگری یا صنعت و…، بی‌آنکه برنامه استراتژیک و مدونی در کار باشد، چه فرقی ایجاد خواهد کرد؟ کدام روزنه تدبیر و امیدی را خواهد گشود؟ اصلا کسی به این موارد به ظاهر کلیشه‌ای و از فرط تکرار، نخ‌نما شده، توجهی می‌کند؟…

۵
«عزیزم، چشماتو ببند. سعی کن باز هم توی خواب بمونی. شاید یه روزی…».
نکند در ایران نه خوشبختی هست و نه بدبختی و فقط مقایسه این دو وضعیت با هم است که به چشم می‌آید و تبدیل به وظیفه یا عادت شده است؟ از آن‌طور مقایسه‌هایی که تنها زمان را می‌کشد و زمینه را برای فرصت‌سوزی‌های هر چه بیشتر فراهم می‌کند. در این میان چه کسانی و چقدر به این الزام معتقدند؟ اینکه بالاخره الان زمانی است که باید منطقی‌ترین تصمیم را برای کشور و مردمش گرفت؛ حتی اگر سخت‌ترین تصمیم باشد.
گاهی فکر می‌کنم «سیزیف» از دنیای اساطیر بیرون و به اینجا آمده است. هربار سنگی بزرگ را از کوهی بلند به سختی بالا می‌برد، سنگ به پایین پرت می‌شود و این دور بیهوده تا ابد ادامه پیدا می‌کند؛ خدا کند که اشتباه فکر کرده باشم.

پ.ن:
سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم/ ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره/ پُر از خاطرات ترک خورده‌ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم/ اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم
اگر دل دلیل است، آورده‌ایم/ اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم