به بهانه زادروز   ملک الشعرای بهار شاعر آزادی
به بهانه زادروز   ملک الشعرای بهار شاعر آزادی

ملک الشعرای بهار، آخرین قصیده سرای بزرگ زبان فارسی، سراینده ی ترانه مشهور مرغ سحر، قصیده دماوند و… در طول عمر نه چندان بلندش به شاعری بسنده نکرد، او در عین حال روزنامه نگار، محقق ادبی، وکیل مجلس و سیاست پیشه بود. او در ۱۸ آذر سال ۱۲۶۵ در مشهد چشم به جهان گشود. پدرش […]

ملک الشعرای بهار، آخرین قصیده سرای بزرگ زبان فارسی، سراینده ی ترانه مشهور مرغ سحر، قصیده دماوند و… در طول عمر نه چندان بلندش به شاعری بسنده نکرد، او در عین حال روزنامه نگار، محقق ادبی، وکیل مجلس و سیاست پیشه بود.

او در ۱۸ آذر سال ۱۲۶۵ در مشهد چشم به جهان گشود. پدرش میرزا محمدکاظم صبوری نام دارد. پدرش میرزا محمدکاظم صبوری، ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی در زمان ناصرالدین شاه بود؛ مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدین شاه، به بهار رسید. خاندان پدری بهار خود را از نسل میرزا احمد کاشانی قصیده سرای سرشناس عهد فتحعلی شاه می‌دانند و به همین جهت پدر بهار تخلص صبوری را برگزید. او از چهار سالگی به مکتب خانه رفت و تحصیلاتش را آغاز نمود. در سال ۱۲۷۲ با شاهنامه از طریق پدرش آشنا شد و در همین سال اولین شعر خود را در بحر شاهنامه سرود و از پدر خود جایزه دریافت کرد. وی از سال ۱۲۷۳ تا ۱۲۷۸ تحصیلاتش را در مدرسه ادامه داد و علاوه بر مدرسه در محفل پدرش نیز می آموخت.

در سال ۱۲۸۰ پدرش که او را از شاعری منع و به کاسبی تشویق کرد اما او دنباله کار شعر را رها نکرد. در سال ۱۲۸۳ پدرش فوت شد و مسئولیت سرپرستی خانواده به دوش بهار افتاد ولی او تحصیلات ادبی خود را با وجود تمام مشکلاتی که داشت ادامه داد و در همان سال لقب پدرش ، ملک الشعرایی آستان قدس را از مظفرالدین شاه دریافت کرد.

مادرش نیز مانند پدر اهل سواد و شعر و دانش بود. بهار در زندگی نامه ی خودنوشت اش می گوید که پدرش ترجمه‌های الکساندر دوما را که تازه منتشر شده بود به خانه می‌آورد و با صدای بلند برای افراد خانواده می‌خواند و چون خسته می‌شد، مادرش خواندن را ادامه می‌داد.

«از همان اوان كودكي، از باغ و كوه خيلي محظوظ مي‌شدم. جمعه ها دايي‌هاي من، مرا به كوهسار مشهد كه به كوه سنگي و كوه خلج و كوه سنگتراش‌ها معروف است، همراه مي‌بردند. آنها پياده بودند، و اوايل كه من چهار يا پنج ساله بودم، مرا به دوش نهاده، مي‌بردند، و از سن شش و هفت به بعد، با آنها پياده راه مي‌پيمودم. از ديدن گلهايي كه در دامنة كوه و خود كوه روئيده بود، از قبيل لاله‌هاي پاكوتاه پررنگ و شقايق كه ما آن را « لاله دخترو» مي‌گفتيم و نوعي گل قرمز ريز كه بر بوته‌هاي كوتاه خار مي‌شكفت، بغايت شكفته خاطر و شاد مي‌شدم. از گنجشك آمخته و كبوتر خوشم مي‌آمد…

از سن چهار سالگي مرا به مكتب سپردند. معلم من زن عمويم بود كه در محلة خود ما منزل داشت و در آن مكتب يك دختر، صغري نام، هم سن من بود و با من درس مي‌خواند. من قرآن را نزد زن عمويم خواندم و وقتي كه در سن شش سالگي به مكتب مردانه رفتم، فارسي و قرآن را بخوبي مي‌خواندم.

در هفت سالگي شاهنامه را نزد پدرم در ايام تعطيل مي‌خواندم و معاني مشكله آن را پدرم به من مي‌فهمانيد و اين كتاب به طبع و ذوق من در فارسي و لغت و تاريخ ايران كمك بي نظيري كرد كه هيچ وقت فوائد آن را از خاطر نمي‌توانم برد؛ من‌جمله، بعد از يك دوره خواندن شاهنامه، توانستم در همان كودكي به همان بحر شاهنامه شعر بگويم و مورد تمجيد پدرم واقع شوم.»

با مرگ ناصرالدین شاه و تحول اوضاع سیاسی ایران پدر بهار که تا آن دوران به تربیت شعری پسرش می پرداخت. تصمیم گرفت که او  را از پرداختن به شاعری منع کند. زیرا دیگر دوران را برای شاعری مناسب نمی دانست. پس تصمیم گرفت پسرش مشغول به تجارت شود. «پدرم هم تا سن پانزده سالگي من در قسمت شاعري من سعي زيادي بخرج مي‌داد. بعد يكمرتبه خيالاتش عوض شد، زيرا تغيير اوضاع ايران بعد از‌ مرگ ناصرالدين شاه و در عهد مظفرالدين شاه طوري محسوس بود‌كه پدرم مي‌گفت قهراً اوضاع دربار و دولت عوض شده، كسي ‌من بعد به شعر و شاعران اعتنا نخواهد‌كرد و ‌علم و فضل را رونق و جمالي نخواهد ماند و اهل اين حرفت گرسنه و بيكار و از لذات حيات و سعادت زندگي مهجور‌خواهند ماند. اين خيال در ‌مغز پدرم چنان قوت گرفت‌كه مرا از شعر‌گفتن تقريباً منع كرد و اصرار داشت‌كه به تجارت بپردازم و بدين خيال مرا در اوان بلوغ داماد كرد… تلون فكري پدرم و حالت عصباني وي زياد مي‌شد، به حدي‌كه يك مرتبه مرا از رفتن به مدرسه بازداشت و به دكان بلورفروشي كه دايي من صاحب آن بود، به شراكت‌گذاشت و مرا به او سپرد. در همين اوقات پدرم وفات يافت و بعد از فوت پدرم، يكمرتبه زندگي من عوض شد.» پس از مرگ پدر محمدتقی نوجوان وارد دنیای سیاست شد. وادی که تا آخر عمر به رغم تبعیدها و زندان ها از آن کناره نگرفت. در شانزده سالگی به جمع مشروطه خواهان خراسان پیوست. نخستین اشعار سیاسی و اجتماعی خود را در روزنامه خراسان که مخفیانه در مشهد چاپ می شد منتشر کرد. بهار جوان به حزب دموکرات پیوست و روزنامه نوبهار را با مسئولیت و سردبیری خود به عنوان مبلغ عقاید حزب دموکرات در مشهد منتشر کرد.

این روزنامه پس از چندی به دلیل مخالفت با حضور قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت، به امر کنسول روس تعطیل شد. او بلافاصله روزنامه تازه‌بهار را تأسیس کرد. این روزنامه در محرم ۱۳۳۰ به امر وثوق الدوله، وزیر خارجه تعطیل و بهار نیز دستگیر و به تهران تبعید شد. زندگی سیاسی بهار بسیار پرفراز و نشیب است. او بارها چه در دوران قاجار و چه در دوران رضاشاه طعم حبس و تبعید را چشید. پس از تبعید رضاشاه در شهریور سال ۱۳۲۰ بهار تصمیم گرفت که خاطرات سیاسی اش را بنویسد.

بهار با روی کارآمدن کابینه قوام السلطنه در بهمن ۱۳۲۴ به وزارت فرهنگ  برگزیده شد. بیماری بهار موجب شد که دوران وزارتش به چند ماه محدود شدود. بهار پس از استعفا برای معالجه بیماریش عازم سوئیس شد. آخرين فعاليت اجتماعي او، كه از نظر او فعاليتي سياسي نبود، رياست جمعيت هواداران صلح بود. او هميشه مي‌گفت كه: « امر صلح را به سبب عشق به صلح و دوستي و نه به سبب وابستگي خاصي به آنان كه دربارة آن به تبليغ مي‌پردازند، دوست مي‌دارم. خواه هواداران صلح از امريكا و انگلستان باشند و خواه از شوروي و چين، فرياد صلح خواهي اصيل و قابل احترام است.» هنوز يك سال از بازگشت بهار از سويس نگذشته بود كه دوباره سخت مريض شد و از كلية فعاليتهاي ادبي و اجتماعي بازماند و بيماري اوره نيز علاوه بر سل او را مي‌آزرد. در سال ۱۳۲۹ بهار به بیماری سل مبتلا شد. به ریاست او در تهران «جمعیت ایرانی هواداران صلح» تشکیل شد و با وزارت فرهنگ نیز قراردادی برای تألیف کتاب «سبک شناسی شعر فارسی» بست که به علت بیماری ناتمام ماند.همچنین قصیده «جغد جنگ» را در ستایش صلح سرود.بهار سرانجام در سال ۱۳۳۰ بر اثر بیماری سل درگذشت. پیکر او از مسجد سپهسالار تا آرامگاه ظهیر الدوله در شمیران تشییع و در همانجا به خاک سپرده شد.