محمد هدایتی / رواج گستردهِ مفهوم پوپولیسم در ایران، از اواسط دههِ ۱۳۸۰، پیامدی تا حدی عجیب و مغایر هم داشت و آن نشانه رفتنِ پیکان نقد/اتهام به سوی مردم بود. آن مفهومِ اولیه از پوپولیسم، که البته دقیق هم نبود، مستقیماً دولت را نشانه می رفت. مشخصاً اشاره داشت به ریتوریک و سیاست […]
محمد هدایتی /
رواج گستردهِ مفهوم پوپولیسم در ایران، از اواسط دههِ ۱۳۸۰، پیامدی تا حدی عجیب و مغایر هم داشت و آن نشانه رفتنِ پیکان نقد/اتهام به سوی مردم بود.
آن مفهومِ اولیه از پوپولیسم، که البته دقیق هم نبود، مستقیماً دولت را نشانه می رفت. مشخصاً اشاره داشت به ریتوریک و سیاست های محمود احمدی نژاد: رویای پولِ نفتِ حاضر بر سفره ها، گفتارِ ناآشنا و گویا نامناسب برای یک رییس جمهور، برهم ریختنِ آگاهانه قواعد بازی سیاسی شاید به قصد مردم فریبی و یا مثلاً جلب توجه و رای با هرترفندی. این ها همگی نشانه های پوپولیسم محسوب می شدند. این برداشت از پوپولیسم دلالت هایی تماماً منفی داشت.
اما آن پیامد، آن جریانِ مغایر که به یک باره فربه شد چه بود؟ جریانی که می شود اسمش را گذاشت «پوپولیسمِ وارونه». در ابتدا صرفاً انذاری بود به اینکه طرف دیگر داستان را هم ببینیم، به اینکه در این استفاده مکرر از مفهوم پوپولیسم، با آن معنایی که گفتیم، شرور مردم از اساس دیده نمی شوند، تو گویی مردم بری هستند از هر لکه ای. حالا بیایید جور دیگر ببینیم و دست برداریم از تقدس مردم. یادم هست آن سال ها یوسف اباذری در دانشگاه تهران درباره پوپولیسم سخنرانی کرد و همین ایده را مطرح کرد؛ به مقایسه روشنفکران دوره مشروطه با روشنفکران دهه پنجاه به بعد پرداخت، که روشنفکرانِ دوره مشروطه تقدیس گرِ بی چون و چرای مردم نبودند. شکوه ها کرده بودند، در اشعار و نوشته ها از مردم و عقب ماندگی شان ، که «با این مردم ترقی ایران محال است».
اما پوپولیسم وارونه از مرزهای این گفتار انتقادی-تاریخی خارج شد و وجهی به شدت عمومی پیدا کرد. به گفتاری نیرومند بدل شد؛ در هر وضعیتی حاضر بود تا انگشت اتهام را ببرد به سوی مردم که «هرچه هست از ماست» و «لیاقت ما همین است». مشکل ترافیک، ما مردم بودیم که از ماشین زیاد استفاده می کردیم، کمبودی در بازار اگر هست، مشکل از مردمی است که تصمیمات نادرست می گیرند و «نظمِ طبیعیِ بازار» را بر هم می زنند. میانجی این «نابخردیِ» منسوب شده به مردم هم «فرهنگ» بود. اینجا بود که مقوله «فرهنگ» به چیزی که تبیین گرِ همه امور است بدل شد و اتفاقاً به داد نارسایی های سیاسی و اقتصادی رسید. کسانی هم پیدا شدند که از موضعی فرادستانه، با دائماً بر فرقِ مردم زدن و فریاد فرهنگ سازی فرهنگ سازی، نسخه های عجیب پیچیدند؛ که گویا تنها رها نجات ایران، «کار کردن» روی فرهنگ مردم و «معنویت شان»، فرهیخته کردن و به طور کل تغییر آن هاست. این نسخه ها چیز چندانی درباره متغیرهای کلان، قدرت و اقتصاد سیاسی، نمی گفتند .
مردم هم خود وارد این بازی شدند. شروع کردند به فریاد زدنِ بی فرهنگی های خود. فرهنگ رانندگی نداریم، فرهنگ صف نداریم، فرهنگ مسافرت نداریم. و هزار بی فرهنگی دیگر. اینجا بود که قدرت دید چه ابزاری در اختیارش قرار داده اند. قربانیان خود را مقصر می دانند، قربانی در لحظهِ درد و رنج دارد خودش را سرزنش می کند، پس ما هم هیزمی بیفکنیم بر این آتشِ گرگرفته. و چه استفاده ها که نمی کند از این فرهنگ.
به همین قضیه کرونا دقت کنیم: نتیجه پوپولیسمِ وارونه این می شود که کل عواملِ سیاسی/ایدئولوژیکِ دخیل در این قضیه مستحیل می شود در برجسته کردنِ مسافرت جماعتی به شمال، یا خیابان گردیِ چندنفر اینجا و آن جا؛ که ما هم بر سرمان بزنیم که ای داد چه ملتی هستیم. که به حاشیه برود کل واقعیتِ پنهانکاری و ناکارامدی دولت.
پوپولیسم وارونه بر مبنای نوعی بسترزدایی/تاریخ زدایی عمل می کند. از کنش هایِ [غیرعقلانی] مردم به هنگام بحران ها می گوید اما از این نمی گوید که این مردم در متن مناسباتی سیاسی/اقتصادی عمل می کنند، که کنش آنها ریشه در فهم شان از تاریخ و وضعیت دارد، که اعتمادی به دولت ندارند، که پیش تر امکان های سازماندهی اجتماعی و حتی هم یاری از آن ها سلب شده است؛ که نهادها و سازمان های اجتماعی مجال روز ندارند، توان کنش جمعی ندارند. همه این ها هراس آور است و خب آنی خود را در جنگی همه علیه همه احساس می کنند.
بدیهی است که رفتار مردم را باید نقد کرد، اما این نقد باید همراه باشد از نقدی تاریخی از قدرت و اقتصاد سیاسی و البته فهمی از مناسبات دولت و جامعه در ایران. مقایسه مازوخیستیِ «ایرانی جماعت» با دیگران، با ژاپنی ها یا غربی ها، از دریچه فرهنگ، چیز چندانی درباره وضعیت ما نمی گوید.