مسأله‌ها و صورت‌ها
مسأله‌ها و صورت‌ها

  هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/   ۱ «همین حالا ممکنه چند میلیون نفر در دنیا زیر بارون باشن، چتر نداشته باشن یا لباس گرم تنشون نباشه. سرما خورده باشن یا درحال سرما خوردن باشن ولی آدم تنها نگران یه نفرشون باشه. چطور میشه که بین این همه آدم، فقط یه نفر برای یه ‌نفر […]

 

هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/

 

۱ «همین حالا ممکنه چند میلیون نفر در دنیا زیر بارون باشن، چتر نداشته باشن یا لباس گرم تنشون نباشه. سرما خورده باشن یا درحال سرما خوردن باشن ولی آدم تنها نگران یه نفرشون باشه. چطور میشه که بین این همه آدم، فقط یه نفر برای یه ‌نفر دیگه اهمیت داشته باشه؟».
آدمی که دارد این سوال را می‌پرسد ممکن است مردی باشد که ریش‌هایش به شکل نامرتبی بلند شده یا دختری که در سن خیلی کمی دچار عارضه‌ پرداخت قسط وام شده است. عارضه‌هایی جهانی که خیلی ربطی به جهان سوم و دوم ندارند. حتی به جهان پنجم به بعد هم خیلی ارتباطی ندارند. حالا یک نفر ممکن است حوصله‌ اصلاح صورتش را نداشته باشد یا وام را برای حل مشکل یک نفر دیگر گرفته باشد. در هر صورت فرق چندانی نمی‌کند.
«اینا جزییات بی اهمیتی‌ان. مشکل تو بالاتر از ایناست. مشکلت اینه که درگیر مسأله‌ای هستی که اصلا مسأله نیست. تو دقیقا مصداق رد کردن اون جمله‌‌ معروفی که میگه؛ برای حل یه مشکل نباید صورت مسأله رو پاک کرد. تو اتفاقا باید صورت مسأله‌ت رو پاک کنی».
مسأله‌ها هم از آن چیزهایی هستند که شکل زندگی آدم را بدجوری عوض می‌کنند. به‌خصوص که قابل حل کردن هم نباشند. خیلی وقت‌ها همین‌طوری بی‌مقدمه و ناگهانی و انگار از دل آسمان پرتاب می‌شوند داخل زندگی آدم و نفس‌کش می‌طلبند. «یادم باشه دیگه هیچ‌وقت باهات راجع‌به دغدغه‌هام حرف نزنم. فقط ضدّحال میزنی».
«آره، موافقم. میخوای درباره‌ قیمت دلار بگم برات؟».
۲ آدم اگر در یک جای زیبا مثلا در یک باغ بزرگ و سرسبز، دلتنگ و بی‌قرار آمدن کسی باشد، بهتر است؟
«یعنی فرق میکنه با انتظار توی یه جای کثیف و به‌هم ریخته و کوچیک؟»
«باید از سوالت تعجب کنم ولی نمیکنم. عادت دارم که بعضی وقتا بعضی آدما ازم سوالای عجیب غریب بپرسن پس؛ اولش آره، فرق میکنه. توی جای قشنگ‌تر روزای اول، تحمل دلتنگی راحت‌تره ولی بعدش دیگه فرقی نمیکنه. کلا سخت میشه».
من هم عادت کرده‌ام که آدم‌های خیالی توی ذهنم، ناغافل شروع کنند به جواب دادن به پرسش‌های ذهنی من. معمولا هم پرسش‌های ذهنی من خلاف قاعده‌اند.
«پس من ترجیح میدم اگه قراره منتظر کسی باشم، توی یه جای مزخرف باشه. چون معمولا اونی که منتظرشم هیچ‌وقت نمیاد».
«سلیقه‌ها متفاوته. خودت میدونی. انتظار کشیدن کلا اتفاق جالبی نیست. آدمو پیر و قدیمی میکنه. منظورم سن‌و‌سال نیست». می‌گویند که سن هر کسی تنها یک عدد است، اما به نظر من حرف اشتباهی است. یعنی معلوم است که یک عدد است، ولی تنها یک عدد نیست. نمی‌دانم چرا هرکسی یک جمله‌ عجیب می‌گوید که کمی با بقیه‌ جمله‌ها فرق دارد، اغلب آن را به‌عنوان یک جمله‌ی صحیح می‌پذیرند؛ البته خوشبختانه بعضی از آدم‌های توی ذهن من نمی‌پذیرند. «دوست دارم وقتی خیلی دلتنگش شدم، کنج اتاق کوچیک و به‌هم ریخته‌م بشینم. چراغو خاموش کنم. یواشکی گریه کنم. چشام خیس بشه اما جوری که اگه توی اون لحظه کسی ناغافل در رو باز کرد، متوجه نشه».
آدم‌های توی ذهن من چرا این‌طوری می‌کنند؟