اینجا بدونِ ماسک
اینجا بدونِ ماسک

مائده مطهری زاده ایران در بیست چهار ساعت منتهی به ۱۲ خرداد ماه، اولین روز بدون فوتی کرونایی خود را ثبت و تجربه کرد و هیچ خبری قطعا به این اندازه نمی‌توانست، همه گرانی‌ها و مشکلات و سختی‌های این روزها را با خود بشورد و ببرد؛ چه آنکه سلامتی، راس همه آرزوهاست! کرونا از وقتی […]

مائده مطهری زاده

ایران در بیست چهار ساعت منتهی به ۱۲ خرداد ماه، اولین روز بدون فوتی کرونایی خود را ثبت و تجربه کرد و هیچ خبری قطعا به این اندازه نمی‌توانست، همه گرانی‌ها و مشکلات و سختی‌های این روزها را با خود بشورد و ببرد؛ چه آنکه سلامتی، راس همه آرزوهاست!

کرونا از وقتی آمد، همه چیز در سراسر جهان، از جمله در ایران دگرگون شد.
ماسک‌، شست و شوی دست‌ها و فاصله‌های فیزیکی میان انسان‌ها ارزشمند و حیات بخش شد.
قریب به یک سال، جهان در بدر به دنبالِ کشف و اختراعِ واکسنِ موثری بود تا شرِ این ویروس مهلک را بکند یا دست‌کم، جلویِ جولانِ پرقدرتش را در دنیا بگیرد.
واکسن که آمد، کشورها، یکی یکی سبدهایشان را از آن پر کردند و مردم خود را علیه این ویروسِ دیوانه مصون کردند.
در ایران، اما همه چیز طور دیگری بود.
مردم، در هیچ دوره‌ای از پیک‌های کرونا، این ویروس دیوانه را آنقدرها که باید جدی نگرفتند.
تفریح و دورهمی‌ها و میهمانی‌ها و عروسی‌ها و عزایی‌هاشان به‌جا بود و رعایتِ پروتکل‌های بهداشتی هم در بدترین شرایط کرونایی کشور، به مرزِ ۸۰ درصد نرسید.
مصیبت‌نامه واکسنِ کرونا هم که جای خود.
سیاسی کاری که در همه ابعاد ورود کرده بود، وارداتِ واکسن را نیز بی نصیب نگذاشت.
واکسن‌‎های خارجی مورد وثوقِ وزارت بهداشت، خیلی بعدتر، وقتی معلوم شد که واکسنِ برکت، در بهترین حالت، از عهده مصون‌سازی سی درصد جامعه هدف نیز برنمی‎آید از مرزهای هوایی کشور عبور کرد و بعد از آن هم، یک پروسه بسیار طولانی طی شد تا کارِ واکسیناسیون، شتابِ درستی به خود بگیرد و امیدها را برای ادامه حیات زنده کند.
آمارِ مرگ و میر از همان ابتدا رسمی و غیررسمی شده بود و بدیهی بود که آمارِ رسمی به همان اندازه می‌توانست قابل تردید باشد، که آمار غیررسمی.
در میانِ از سکه افتادنِ کار و کاسبی‌ها، تنها مشاغلی که وقتِ سر خاراندن هم نداشتند، مشاغلِ مرتبط با کفن و دفن بودند.
خروارها، خاک مرده روی سرِ شهرها پاشیده می‎شد، ویروس، این دشمنِ نامرئی، بی سر و صدا، قربانیان خود را انتخاب و آنها را به دستِ فرشته مرگ می‌سپرد و بازماندگانی که حسرتِ آخرین دیدار تا قیامت با آنها همراه است.
نمی‌شود که از پایانِ کرونا گفت و یادِ شهدای مدافع سلامت را گرامی نداشت.
آنها که در سخت‌ترین شرایطِ بیماری، وقتی دیگر کاری از دست هیچکس ساخته نبود، بعد از خدا، مواظبت از جانِ بیماران را برعهده داشتند و چه فداکارانه و بی‌چشمداشت جنگیدند تا آخرین نفس!
در میان‎شان، جوانان برومندی چون نرجس خانعلی زاده (نخستین شهید مدافع سلامت کشور از گیلان زمین) هم بودند که با هزاران امید و آرزو، در آغوش سرد خاک خفتند!
مادران بارداری نظیرِ مهشید گودرز، که به رغمِ زندگی‌ای که در وجودش جریان داشت، نگرانِ توقفِ زندگیِ جاری در نفس‌های بیماران بود و آنقدر به کار ارزشمندش ایمان داشت که حاضر شد چشم بر لذتِ درآغوش کشیدنِ فرزندش ببندد تا مبادا چشم دیگری از جهان فروبسته شود.
و چه بسیار پرستارانِ باگذشت و ایثارگری که نام‎شان در هیچ کجا رسانه‌ای نشد، اما جان‌شان را با خدای خود معامله کردند و چه نیکو خریداری!
و حالا این ماییم! بازماندگانِ یک جنگِ جهانیِ تمام عیار که فرماندهی‎اش بر عهده یک ویروس دیوانه بود.
فقط کافی است به دوسال و اندیِ گذشته که هر روزش با اخبارِ تلخ و سیاهِ کرونایی و انواع و اقسامِ حواشی و متنِ آن گذشت، بنگریم.
یادتان هست که چقدر ناامید و افسرده و از همه جا رانده و مانده بودیم؟
چقدر اخبار و شایعات بهم آمیخته و جان‌مان از فرطِ غم و اندوه بهم آمده بود؟
چقدر نگرانِ این بودیم که مبادا نفرِ بعدی ما یا عزیزان‌مان باشیم؟
چقدر از دستِ این ماسک‌های لعنتی خسته شده بودیم و زندگی عادی بدون ماسک هم آرزو و هم حسرت‌مان شده بود؟
یادتان هست چقدر شهرها سیاه‌پوش شده بودند و خاک سیاه مرگ از در و دیوار شهر می‌ریخت؟
بسیاری از ما که حسرتِ یک نفس کشیدنِ راحت به دلمان مانده بود، تازه به این فکر افتاده بودیم، که زندگی چقدر شیرین بود و ما قدر نمی‌دانستیم! چقدر در آغوش کشیدنِ عزیزان و بوسه زدن بر دست و صورتِ آنها که دوست‌شان داریم، دست دادن و معاشرت با مردم، زیبا بود و چقدر بی‎‌خیال از کنارِ همه اینها می‌گذشتیم!
با خودمان عهد کرده بودیم که خدایا تو سایه سیاهِ کرونا را از سر ما بردار، قول می‌دهیم، همه چیز عوض شود! نگاه‌مان به زندگی و نعمت‌های فراوانی که عطا کرده بودی و ما از بس همیشه در کنارمان داشتیم‌شان، برای ما عادی و بی‌مقدار شده بود.
حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم خیلی کارها هست که باید انجام دهیم. خیلی‌ها را باید خوشنود کنیم و نگرش‌مان به کلی باید تغییر کند.
معجزه هر روز و هر لحظه در نگاهِ عزیزان‌مان و در کنارشان جاری بود و ما نمی‌دیدیم.
یکی از بزرگ‌ترین فواید کرونا در کنار همه سختی‌ها و تلخی‌هایش شاید همین بود که به قولِ زیبایِ سهراب، عمل کنیم که گفت:« چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید»
حالا که قطارِ کرونا با بیش از ۱۴۰ هزار مسافر ایرانی، ما را ترک کرده است، کاش قول و قرارهایمان با خودمان را فراموش نکنیم.