آنقدر ما درگیر حرمسرای قاجاری شدیم، خود شاه نبوده!
آنقدر ما درگیر حرمسرای قاجاری شدیم، خود شاه نبوده!

پیشرفت در محتوا و فرم، در آثار سینمایی ایران نسبت به دهه های گذشته مشهود و غیر قابل انکار است. اما هنوز هم دارای کمبود هایی است که در مقایسه با استاندارد های جهانی، در رتبه های پایین تری قرارش می دهد. حتی در میان آثاری که مرزهای کشور را هم رد می کنند و […]

پیشرفت در محتوا و فرم، در آثار سینمایی ایران نسبت به دهه های گذشته مشهود و غیر قابل انکار است. اما هنوز هم دارای کمبود هایی است که در مقایسه با استاندارد های جهانی، در رتبه های پایین تری قرارش می دهد. حتی در میان آثاری که مرزهای کشور را هم رد می کنند و به عرصه بین الملل می رسند، هنوز این دیدگاه که پس از موفقیت بازیگری در یک تیپ، سال های سال باید شاهد تکرار شدنش باشیم،
وجود دارد.
این تکرار شدن از تیپ سازی شخصیت ها، در برخی موارد به عرصه محتوا و مضمون هم راه پیدا کرده است. مصداق بارزش، قصه ی ورود اجباری زنان و دختران به حرمسراهای قاجاریست که این روزها با نگاه تقریبا مشابه، در سریال نمایش خانگی “جیران” و سریال تلویزیونی “گیلدخت” به آن پرداخته شده است. اما سوالی که در خصوص این آثار مطرح می شود این است. این روایت ها تا چه میزان به واقعیت نزدیکند؟ دیگر این که آیا زمان قاجار، بستر فقط یک قصه ی جذاب، یعنی ازدواج های اجباریست؟ ظلم یا خدمت چشمگیری در این دوره ها اتفاق نیفتاده اند که بتوانند زمینه ساز تولید اثر نمایشی جذابی شوند؟
در مورد نزدیک بودن به واقعیت، با خواندن چند کتاب تاریخی یا حتی جستجوی ساده ای در اینترنت می توان فهمید حسن فتحی در جیران، چقدر حاشیه رفته و از اصل قصه دور شده است. جیران دیگر ماجرای این زن و حرمسرای ناصرالدین شاه نیست. یک داستان تخیلی است که اگر حسن فتحی از ابتدا یک شخصیت کاملا خیالی می آفرید و حتی از نام جیران و ناصرالدین شاه که چهره های تاریخی اند استفاده نمی کرد، می توانست خیلی راحت پسرش امیرحسین را شاه بعدی ایران کند و یک سلسله تازه هم به تاریخ اضافه کند و آماج تیرهای نقد هم قرار نگیرد! این همان هوشمندی ای است که در گیلدخت شاهدش هستیم. گلنار و میرشکار، شخصیت های ساخته شده ی ذهن فیلمسازند و حتی آنکه گلنار را برایش نشان کرده اند، خود مظفرالدین شاه نیست و یکی از شاهزاده های درباریست. این نوع پردازش، دست مجید اسماعیلی را برای هر نوع روایتی باز گذاشته است.
البته مطالب فوق الذکر گواه این نیست که گیلدخت اثر قابل دفاعی در این زمینه است. شعار زدگی بیش از حد، داستان عاشقانه ای که باور پذیر نیست و قهرمان داستانی که بویی از قهرمانی نبرده و سرشار از اشتباهات و تصمیمات غیر منطقی است، از ویژگی های منفی این سریال است. حتی حالا که ۴ قسمت از پخش این سریال گذشته، می توان گفت شخصیت پردازی ها هم درست شکل نگرفته و بعضی اشخاص کلیدی قصه مثل مادر گیلدخت را هنوز دقیق نمی شناسیم.
با این همه، هدف این متن تحلیل و نقد سریال گیلدخت یا حتی جیران نیست. در این متن می خواهیم یادآوری کنیم که دوران قاجار، به عنوان یک سلسله که چند صده سایه اش را روی سر ایران گسترده بوده، بستر خلق ایده هایی است که هنوز هیچکس سراغ بعضی از ان ها نرفته است. حیف نیست از میان این همه اتفاق متنوع که بخشی از آن ها تلخ و بخشی شیرین بوده است، فقط به حرمسرا های سلطانی و به اصطلاح عوام خاله زنک بازی های زنان شاه بپردازیم؟ یعنی آینه تمام نمای ظلم در این دوره چند صد ساله، فقط کشاندن اجباری زنان به خلوت شاهان بوده است؟ با احتمال اینکه پاسخ به این سوال هم مثبت باشد، باید آنچه که میسازیم ذره ای شبیه واقعیت باشد یا نه؟ اگر قرار نیست باشد چرا اصلا سریال تخیلی نسازیم؟ چرا باید ایده های خودمان را در چارچوب اثری تاریخی بسازیم و خودمان را مجبور کنیم که پاسخگوی سوالات منتقدان باشیم؟
حال باید دید پرداختن به این موضوع تا چند سال در آثار سینمایی و تلویزیونی ادامه خواهد داشت و تا کجا می تواند مخاطبان را با خود همراه کند. شاید پس از ریزش چشمگیر مخاطب، سازندگان به فکر خلق ایده های نو بیفتند و شاید هم همچنان، مخاطب کم ارزش ترین فاکتور برای خلق آثار هنری باشد.