آوار حسرت ها
آوار حسرت ها

      «گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض تا بیاید از راه از خم پیچک نیلوفرها روی موهای سرت بنشیند یا که از قطره آب کف دستت بخورد گاه یک سنجاقک، همه معنی یک زندگی است …» می گفت بیشتر شاعرم تا فیلمساز. […]

 

 

 

«گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد
و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه
از خم پیچک نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره آب کف دستت بخورد
گاه یک سنجاقک، همه معنی یک زندگی است …»
می گفت بیشتر شاعرم تا فیلمساز. بیشتر نقاشم تا معمار… و شاعرانگی اش در تمام کارها و زندگی اش چنان جاری بود که هر اثر چون شعری بر گوش جان می نشست.
اینک قدم زنان در «کوچه های عشق» به ضیافت «جزیره رنگین» رفته و «مثل یک قصه» به دنبال «یار در خانه» است تا «مرثیه گمشده» اش را در «گفتگو با سایه» برای «عروس آتش» بخواند. او بر مرکب «فرش، اسب، ترکمن» در «زنده باد» روح ابدی اش از «تهران امروز» که تداعی گر «کویر خون» است، عبور کرده و ما را با «هیولای درون» مان در «کوچه پاییز» تنها گذاشت.


پس از شنیدن خبر درگذشت خسرو سینایی، بر آن شدیم تا با کسی که بسیار به او نزدیک و آشناست، چند کلامی هم صحبت شویم. سراسر سخنان رضا بازی برون درباره سفر ابدی سینایی، به عنوان کسی که همیشه صدای گرمش بخش جدا نشدنی از بزرگداشت ها و همایش های خسرو سینایی بود، رنگ دریغ و حسرت داشت؛ از تندیسی که هیچ گاه به مقصدش نرسید تا سطر سطر شعری که هرگز میهمان صدای رضا بازی برون نشد.
رونمایی از مستند «دستگاه» در خانه هنرمندان تهران که به بهمن سال ۹۲ برمی گردد، نخستین حضور رضا بازی برون، صدا پیشه و مستند ساز پیشکسوت کشورمان در معرفی برنامه های خسرو سینایی است. پیش از آن آوازه پدر خسرو سینایی، دکتر سید نصیر سینایی که بیش از ۴۰ سال در ساری طبابت کرد و توشه ای جز خوشنامی با خود همراه نبرد، خسرو سینایی را همچون غریبه ای آشنا یا بالاتر، دوستی دیرین طی تمام سالیانی که او را هم می شناخته و هم نمی شناخته به رضا بازی برون رساند.
ارادتی که تمام مردم ساری به ویژه رضا بازی برون به خانواده سینایی دارند، مثال زدنی است. ردپای آشنای او در وجب به وجب خاک این شهر دیده می شود و خاطره کودکان نزدیک به ۷ دهه پیش این شهر با بیت شعر « کور یا بینا، دکتر سینا» که ورد زبان بچه های کوی و برزن بوده چنان عجین است که همواره یاد او و فرزند خلفش خسرو سینایی نه تنها در این شهر که در میان همه مردم ایران زنده است.
این صدا پیشه مازندران با افسوسی آشکار از تندیسی سخن می گوید که در یکی از همایش های ساری به خاطر عدم حضور خسرو سینایی به امانت نزد او مانده بود تا سرانجام در فرصتی هم تندیس را به صاحب اصلی اش برساند، هم تجدید دیداری داشته باشد، که هیچ کدام نه میسر شد، و نه خواهد شد! در این لحظه تنها این سطر از شعر ماندگار قیصر امین پور بیانگر اوج افسوس رضا بازی برون است که با آهی از سینه خارج می شود: «ای دریغ و حسرت همیشگی… ناگهان چقدر زود دیر می شود!»
رضا بازی برون همواره در برنامه های تقدیر و همایش ها از خسرو سینایی شعرهای او را می خواند. حسرت بعدی به درخواست خوانش شعرهای خسرو سینایی توسط رضا بازی برون برمی گردد؛ درخواستی که باز هم میسر نشد و اجل مهلت نداد و شاید با کوچ خسرو سینایی به ابدیت پیوسته باشد، شاید هم به همت رضا بازی برون برای زنده نگاه داشتن یاد و خاطره خسرو سینایی روزی محقق شود.
عشق غریب خسرو سینایی به ساری جان مایه مستندی از این شهر شده و او را بر آن داشته بود تا فیلمی از این منطقه بسازد؛ مستندی که به باور رضا بازی برون افتخار و سعادتی برای این شهر می توانست باشد، اما به دلیل بی برنامگی و ناکارآمدی عده ای به سرانجام نرسید، این مورد هم یکی دیگر از حسرت های این صداپیشه پر سابقه مازندران است.


جای خسرو سینایی در سینمای ایران به ویژه بخش مستند تا همیشه خالی خواهد بود، سبک خاص فیلمسازی او به قدری منحصر به خودش بود که دیگر جایگزینی نخواهد داشت. حتی فیلم های داستانی او رنگ و بوی مستند می داد، به گفته رضا بازی برون سینایی یک مستند ساز بالفطره بود.
خسرو سینایی کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس و آهنگساز و نوازنده ایرانی بود. آثار او معمولاً بر پایه مستندهای اجتماعی استوار بودند. سینایی در سال ۱۳۸۷ موفق به دریافت نشان ویژه کشور لهستان از سوی رئیس‌جمهور این کشور شد. او این نشان را به خاطر ساخت فیلم مستند مرثیه گمشده که روایت‌گر مهاجرت هزاران لهستانی به ایران در سال‌های ۱۹۴۱ و ۱۹۴۲ است، دریافت کرد.
علاوه بر آثار مستند، سینایی هفت اثر داستانی نیز دارد که هر کدام از آن‌ها در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود. آثار سینایی سرشار از تکنیک‌های درست و به جایی است که شاید اگر یک کار دیگر می‌ساخت تبدیل به فرمی بی‌نظیر می‌شد. جای صحیح دوربین، انسجام و پیوستگی فیلمنامه و حرکات حساب شده از ویژگی‌های بارز سینمای سینایی است؛ سینمایی که هر دانشجو سینما باید آن را بشناسد.
شاید جالب‌ترین نکته درباره آثار سینایی، موسیقی متن آن‌ها باشد. او موسیقی متن فیلم‌های خودش را می‌ساخت! شاید تنها سینماگری که در طول تاریخ سینمای ایران توانایی انجام چنین کاری داشت، سینایی بود. او موسیقی و سینما را در بالاترین سطح و کیفیت خواند و دنبال کرد.
خسرو سینایی یکی دیگر سردمداران نسل طلایی سینمای ایران است که توشه خود را بست و با ویروس کرونا به خوابی ابدی فرو رفت. نسل سینایی، کیارستمی، بیضایی، مهرجویی، کیمیایی، تقوایی، فرمان‌آرا و افرادی که دیگر تکرار نخواهد شد. او در دهه ۸۰ زندگی اش بر اثر ابتلا به کرونا برای همیشه بار سفر بست و به دیار باقی شتافت.

 

غایب همیشه حاضر
مسعود سلیمی
خسرو سینایی را به غیر از یکی دو بار، آن هم در چند مراسم سینمایی و دورادور, نه از نزدیک دیده بودم و چند بار هم به خاطر گفت و گو و پرسش و پاسخ درباره کارهایش، با او همکلام شده بودم، اما انگار که سال های زیادی بود و هست که او را می شناختم و می شماسم، چراکه بعضی ها آن قدر آشنا هستند، آن قدر دل و روح آدم را می شناسند که اگر هم آن ها را نبینی، نفس شان را همیشه احساس می کنی؛ خسرو سینایی هم، برای من این گونه بود؛ بعضی ها اگر نباشند، باز هم هستند، بعضی که تعدادشان هم زیاد نیست، نیستند، اما هستند، همیشه حاضرند، اگرچه غایب باشند، خسرو سینایی هم از آن دست انسان ها بود، که هست.
خسرو سینایی هنرمندی بود همه کاره، نه این که رسم است، پس از رفتن کسی، سر تعریف ها باز می شود، او واقعا همه کاره بود، سینماگری که شاعر بود، شاعری که نقاش و مجسمه ساز بود و اهل موسیقی.
خسرو سینایی، مثل همه انسان ها، تن به سفری ناگزیر داد، اگرچه برای رفتن کسانی که دوستشان داریم دلتنگ می شویم، اما مرگ را نمی توان پس زد، منتهی در مورد کسانی چون خسرو سینایی، دریغ و تاسف این است که طبق معمول قدرش را نشناختیم، او را دل آزرده کردیم و دردناک تر این که یافتن کسی مثل او اگر ناممکن نباشد، باید تا قله قاف سفر کرد.
در یکی از گفت و گوهای او خواندم:
«در لحظه خداحافظی می خواهم از تمام کسانی که آگاهانه نگذاشتند، تجربیات سال های دراز را در کارهایم، بلندتر پیاده کنم و ناچار بودم با بودجه کم و دست بسته کارهایم را جمع و جور انجام دهم، بپرسم این کار به سود چه کسانی بود.» (جهان صنعت/ ۹۵٫۹٫۳۰)
خسرو سینایی شاعر لحظه های ناب بود، ان گونه است که می گوید:
«نگاه کردی و خندیدی
و از نگاه تو
چندین هزار شاپرک کوچک سفید پریدند
شاپرک ها همه با هم ترانه می خواندند
بس عاشقانه می خواندند
نگاه کردم و خندیدم
و خنده ای که در آن حسرت جوانی بود
به شاپرک ها گفتم: چه خوب می خوانید
با ترانه هایتان
روی بال هایتان
مرا به سوی افق ها دور می رانید»
آیندگان، قدر خسرو سینایی را بیشتر خواهند دانست.