اردشیر لارودی/ یعنی حمله به تیم حریف- آن هم حمله کلامی در نشست مطبوعاتی آخر بازی- لازم است و میتواند گره از کار فروبسته بازی، باز کند؟ یعنی مربیان حق دارند به حریم یکدیگر وارد شوند و با تعابیر گنگ یا شفاف، حرمت هم را خدشهدار کنند؟ حرمت یک مربی را؟ حرمت […]
اردشیر لارودی/
یعنی حمله به تیم حریف- آن هم حمله کلامی در نشست مطبوعاتی آخر بازی- لازم است و میتواند گره از کار فروبسته بازی، باز کند؟ یعنی مربیان حق دارند به حریم یکدیگر وارد شوند و با تعابیر گنگ یا شفاف، حرمت هم را خدشهدار کنند؟ حرمت یک مربی را؟ حرمت یک همکار را؟
پیشترها، در سالهای کمی دورتر، مربیان فقط به داوران «بند» میکردند و داوریها را علت باختن خود میدانستند! امروز در وسط گفتوگوی مربیان، از بقال و چقال و ساندویچفروشی و «فستفود»ی فلان شهر و آشپز و سرآشپز و… حرف زده میشود! چه دخل دارد؟ چه ارتباطی دارد؟ بازی را باختهای! درباره بازی حرف بزن! اگر اهل نقد و انتقاد از خود نیستی، اگر ندانستهای که چرا نتیجه نگرفتی، خب «راست و حسینی» همین را بگو، چرا به نعل و میخ میزنی؟ چرا هزار و یک علت نامربوط ردیف میکنی؟
مثلاً این هفته، تراکتور برد- برابر ذوبآهن برنده شد آن هم در یادگار امام تبریز- سپاهان هم برد، سایپا هم برد، ولی این کجا و آن کجا؟ بازی سپاهان کجا و فوتبال دوباره خسته و بازی مجدداً کند تراکتور کجا؟
یا نتیجهای که شاهین بوشهر، مقابل پیکان گرفت! یک بازی بینظیر، یک نتیجه فوق تصور! با یک اتفاقی که نشان میدهد، بعضیها فرق میکنند و به هر قیمت حاضر به ماندن نیستند! شاهین بوشهر فوقالعاده بود، ولی شاهکار را، خود پیکان خلق کرد که حسین فرکی را، وادار به امضای استعفانامه کرد!
شوت محمد محبی
بازی سپاهان را که میبینیم، یادمان میافتد که در «تیم امید» چقدر بد بازی گرفتهاند از محمد محبی! گل معرکه محبی و شوت سرکش او که یادآور شگرد «فگیو» در روزهای اوجش بود، این پرسش را مطرح میسازد که پس چرا مقابل امیدهای چین به میدان نرفت تا شوت بزند، تا گل بزند؟ چرا محبی، برای امیدهای ایران، از این شلیکها روانه دروازه حریفان نمیکرد؟
فقط محبی هم نبود! تنها محبی هم در این «دایره» و در این «دور» گیر نیفتاده بود! مهدی قائدی هم عیناً همین پارادوکس را شکل میداد! بهترین بازیکن پا به توپ تیم امید، جوری بازی میکرد و جوری از او بازی میگرفتند که جایش روی نیمکت میشد! او که در استقلال، همهکاره است و بهترین است، در تیم امید، نمیتوانست نیمی، بلکه یکسوم هنر و قابلیتش را «رو» کند!
این معما را، چگونه باید حل کرد؟ در آینده، اگر با این عارضه روبهرو شدیم، راه حلش چیست؟ عبارت «بازی گرفتن» کجا به کار میآید و چه زمانی و با چه ترتیبی عصای دست مربیان- و نه هر سوت به گردن انداختهای- میشود؟ از بازیکن باید خوب و در جای مناسب بازی گرفت یا او را به امان خودش رها کرد تا یک اتفاقی بیفتد؟
ختم کلام: بیدلیل نیست که یک عده با سرعت، از پلکان ترقی، بالا میروند و یک عده هم، به هر طلایی که دست میزنند، تبدیل به خاکستر میشود!
رفتن فتحا… زاده
مدتها بود که از علی فتحا… زاده خبری نبود! نه این که خودش نباشد، نه، بود، اما نبودنش به چشم میخورد! دیگر حرفی را سر زبانها نمیانداخت! خبری را، چون بمب، منفجر نمیکرد! نه ماهی صید میکرد و نه یک شاهماهی را به تور خود میانداخت! انگار نه انگار که مدتها، هر جا خبری از اتفاقات خاص بود، حتماً پای «دکتر» در میان بود! در این مدت او هیچ کاری نمیکرد! هیچ به علامت یک اعتراض، یا هیچ در دایره مدیریت هیچانگار و هیچباور، هیچپسند! گفتهاند: خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!
و فتحا… زاده یا باید که همرنگ جماعت کار خرابکن شود یا باشد! میدید که باید همرنگ یک جماعت بیهنر، کارنابلد و همه چیز بر باد ده شود و یا نباشد! و جور دیگری او نبایست اینی میشد که همگان هستند: همرنگ جماعت! آخرالامر، این شد که شد! نوشتن دو خط نامه و یک استعفانامه و خلاص! سرانجام دو خط نامه و تشکر و خداحافظ!
و به این ترتیب پیدا شدن مردی که بگوید: … کار ما نیست که هیچکاره باشیم و مأمور تصدیق و مسئول امضا باشیم! بلکه ما را، چون این جور میخواهند که خودشانند، پس باید رفت! پس زمان آن است که زحمت را کم کرد! اجازه باید داد تا تیم دوستان کامل باشد و جمعشان هم جمع باشد!
فتحا… زاده که رفتنش، مؤثرتر از آمدنش است، درباره آمدن و نیز درباره رفتن فتحا… زاده که با تصمیم اخیرش همه را به فکر فرو برد خیلی حرفها میتوان گفت! یک حرف این که: هر آمدنی، یک رفتنی دارد و چه خوب که اگر دیر آمدی، دیر یا زود، نروی! باید موقعشناس بود! باید وقتشناس بود! و این حرف را هم باید عنوان کرد: استقلال همه چیزش خوب است! که اگر خوب نبود، نتیجه نمیگرفت و برنده بازیهایش نمیشد! فتحا… زاده در استعفایش، گوشی را به دست فرهاد هم داده است!