به گزارش جمله به نقل از ایلنا، کنسرت گروه دف‌نوازان «ماهور» با عنوان «دف و نی» به مناسبت هفتادهمین زادروز بیژن کامکار برگزار می‌شود. این کنسرت ۲۶ دی ۱۳۹۸ از ساعت ۲۱ در تالار اندیشه و با اجرای منتخبی از آثار بیژن کامکار برگزار می‌شود. حسین رضائی‌نیا و ماهور روشن سرپرست و رهبر ارکسترند. همچنین برخی از قطعه‌هایی که در این کنسرت اجرا می‌شود از ساخته‌های آرین رضایی است./ بازی در نیار پسر!
به گزارش جمله به نقل از ایلنا، کنسرت گروه دف‌نوازان «ماهور» با عنوان «دف و نی» به مناسبت هفتادهمین زادروز بیژن کامکار برگزار می‌شود. این کنسرت ۲۶ دی ۱۳۹۸ از ساعت ۲۱ در تالار اندیشه و با اجرای منتخبی از آثار بیژن کامکار برگزار می‌شود. حسین رضائی‌نیا و ماهور روشن سرپرست و رهبر ارکسترند. همچنین برخی از قطعه‌هایی که در این کنسرت اجرا می‌شود از ساخته‌های آرین رضایی است./ بازی در نیار پسر!

  هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/ «محمدرضا فروتن» در فیلم «شب یلدا»، احتمالا یلدایی‌ترین آدم سینمای ماست. خدا پدر و مادر «کیومرث پوراحمد» را بیامرزد که این فیلم را ساخت؛ هرچند باعث شده مثل «روز واقعه» که کربلایی‌ترین فیلم سینمای ماست، هر سال در مناسبتش برای صدمین بار تماشایش کنیم چون انتخاب سینمایی بهتری نداریم… […]

 

هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/

«محمدرضا فروتن» در فیلم «شب یلدا»، احتمالا یلدایی‌ترین آدم سینمای ماست. خدا پدر و مادر «کیومرث پوراحمد» را بیامرزد که این فیلم را ساخت؛ هرچند باعث شده مثل «روز واقعه» که کربلایی‌ترین فیلم سینمای ماست، هر سال در مناسبتش برای صدمین بار تماشایش کنیم چون انتخاب سینمایی بهتری نداریم… .

اول
نمی‌شود که یک مناسبتی مثل عید نوروز را از یاد برد، چون قبلش اتفاق نامبارک و شومی افتاده است. همان‌قدر که نمی‌شود نوروز واقعی و شادی داشت، وقتی قبلش اتفاق نامبارک و شومی افتاده است.
نوروز، به هر حال همیشه نوروز است. چه خوشحال باشیم و چه ناراحت -این روزها میزان ناراحتی و غصه‌هایمان از خوشحالی بیشتر است. نوروز و شب یلدا و … را باید گرامی بداریم در هر وضعیتی اما حواسمان باشد به آنهایی که یلدا و نوروزشان فرسنگ‌ها دورتر از شادی ایستاده است؛ مال ما به دوری آنها نیست… .

دوم
«منت خدای را عزّ و جلّ…»؛ اوستا کریم، کارش درست است. به ما امکانی و عقلی و ذاتی داده که البته ثابت کردیم، عرضه استفاده درست کردن از آنها را نداشته‌ایم. مجموعه و برآیندمان را می‌گویم وگرنه خدا همان عقلی را به حضرت حافظ داده که به ما هم داده. او کاری کرده کارستان که قرن‌ها بعد از او هم همیشه سراغش را می‌گیریم؛ به‌خصوص در شب یلدا، و تفألی و کلامی و رخصتی. ما هم کاری کرده‌ایم کارستان و مثلا باعث می‌شویم یک نوجوان نابالغ ۱۴ ساله برای کسب روزی در برف جان بدهد، یخ بزند؛ در چند قدمی شب یلدا… .

سوم
یلدا مبارک است، ما نامبارکیم. با تحریم مراسم یلدا هم چیزی از نامبارکی‌مان کم نمی‌شود پس ادا در نیاوریم. ما همیشه «چون به خلوت می‌رویم آن کار دیگر می‌کنیم» پس بس کنیم این اطوار مجازی‌طور را.
نوروز مبارک است، محرّم مبارک است، فطر مبارک است…، ما نامبارکیم. ما سرافکنده‌ایم. خداوکیلی چه مذهبی به قضیه نگاه کنیم و چه ملی، ما پیش خدا و بنده خدا سرافکنده‌ایم. گند زده‌ایم و نمی‌پذیریم. به خیلی چیزها و شاید به همه چیز… .

چهارم
یک جای دیگر نوشتم که «یلدا می‌تواند نام یک شب باشد یا چند شب یا اسم دختر یا مادری که منتظر نامزد یا پسر ۱۴ ساله‌اش است…»، اینجا هم این را می‌نویسم؛ اصلا هزارجای دیگر هم می‌نویسم و نوشتن جرأت می‌خواهد، شهامت و جسارت می‌خواهد و ننوشتن، یک روزی تاوان سنگینی به همراه خواهد داشت… .

پنجم
یخ زد؛ نمرد. پسرک در سوز و سرما و میان برف، یخ زد؛ نمرد. بفهمیم تفاوت این دو را. فقط به نتیجه‌اش که مرگ است فکر نکنیم. همیشه به نتیجه فکر نکنیم. هر کاری را برای رسیدن به یک نقطه قطعی انجام ندهیم. انعطاف‌مان پس کجا رفته؟
مادر این پسرک کجا رفته؟ نانش کجا رفته؟ غمش کجا می‌رود؟ یلدایش کجاست؟ پدرش به او می‌گفت «فرهاد»؛ ما به او چه می‌گوییم؟ استوری می‌کنیم او را؟ درباره‌اش می‌نویسیم؟ سیاه‌نما می‌شویم؟ من باید چه غلطی بکنم که بغضم فقط از سر خشم نیست؟
ششم
از آن طرف اقیانوس برایم نامه می‌نوشت. هربار که نامه‌ای می‌آمد، آدمک‌های «لِگو»ایُم را مرتب می‌کردم؛ مرد سبیل‌دار، جوانک با موهای زرد، مرد جدی با کلاه سیاه، دختر، دختر، دختر… .
دختر بعدها که ایمیل را پیدا کرد، نامه‌هایش الکترونیکی شدند. لگوهای من اما همانجوری باقی مانده بودند. مرد سبیل‌دار، مرد جدی با کلاه سیاه، جوانک با موهای زرد، دختر، دختر، دختر… .
دختر برایم تعریف می‌کرد که آن طرف اقیانوس هم آدم‌ها سیگار می‌کشند، کار می‌کنند، خیانت می‌کنند و گهگاهی عاشق هم می‌شوند که البته در نظرشان معمول نیست…

هفتم
ما البته در مقام توضیح نیستیم. ما در هیچ مقامی نیستیم. من هم در مقامی نیستم که بیش از حد برای فرهاد ۱۴ ساله یخ‌زده، مرثیه‌سرایی کنم. من هم دچار یخ‌زدگی‌هایی موضعی هستم که مهم‌تر از همه‌شان یخ‌زدگی عقلی‌ست شاید. این ممکن است بزند به قلب و قلب که یخ بزند، دیگر کار تمام است.
من بارها سعی کرده بودم مثل دختر به لگوهایم توضیح بدهم که مثلا آن یکی که موهایش زرد است، نباید مورد قضاوت بقیه قرار بگیرد اما لگوهایم به یک چیزهایی عادت کرده‌اند. با اینکه سیگار نمی‌کشند و امکان خیانت کردن ندارند اما من کاملا بهشان اطمینان ندارم.
دختر در آخرین ایمیلش گفته بود که اقیانوس توانسته برایش یک مرز مشخص ایجاد کند. من ولی فکر می‌کنم دارد زیادی اغراق می‌کند… .
هشتم
واقعیت چیست؟ واقعیت، «یلدا» است؟ برف است؟ کولبر است؟ «آوای وحش» است؟ واقعیت مگر همین چیزهایی نیست که احساس می‌کنیم؟ مگر این چیزهایی نیست که به آنها فکر می‌کنیم؟ (حتی به غلط) دختر می‌گوید که واقعیت در آن طرف اقیانوس با این طرف، فرق می‌کند. آنجا انگار واقعیت به آدم جرأت می‌دهد و اینجا از آدم جرأت را می‌گیرد.
من در این مواقع فقط سکوت می‌کنم، حوصله بحث و تنش را ندارم. ازشان می‌ترسم؛ از آدم‌ها، حتی از دختر. اصلا سکوت کردن را دوست دارم. اصلا همه‌مان سکوت را دوست داریم. حتی اعتراضمان هم با سکوت فرقی ندارد. مثلا همین کولبر ۱۴ ساله که یخ زد و مرد و به «یلدا» نرسید. سکوت می‌کنیم و متهم می‌شویم. فریاد می‌زنیم و متهم می‌شویم. تهش اتهام است و مرگ ۱۴ ساله یخ‌زده.
دختر می‌گوید آنجا هم شب‌ها یخ می‌زند. به جوان با موهای زرد می‌گویم؛ «بهش گفته بودم برای اینکه گرم بشه، سوئد جای خوبی نیست…».

نهم
«فرهاد، بازی در نیار…»، این را یک جایی در ذهن و خاطره یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم «در دنیای تو ساعت چند است»؛ «فرهاد قاب‌ساز»، می‌بینیم و می‌شنویم.
هیچی خواستم بگویم کاش این جمله در دنیای حقیقی، واقعیت داشت و می‌شد به فرهاد یخ‌زده گفت و او از جایش بلند شود و به «یلدا»یش برسد.