ديويد هيوم، نظريه پرداز فيلسوف و فيلسوف نيهيليست و پوچگراي اسكاتلندي در ۷ مارس ۱۷۱۱م در ادينبورو اسكاتلند به دنيا آمد. وي تحصيلات خود را به سرعت به پايان برد و در نوجواني وارد دانشگاه گرديد. با اين حال به علت عدم تمايل به فراگيري هر چيز جز فلسفه، دروس دانشگاهي را […]
ديويد هيوم، نظريه پرداز فيلسوف و فيلسوف نيهيليست و پوچگراي اسكاتلندي در ۷ مارس ۱۷۱۱م در ادينبورو اسكاتلند به دنيا آمد. وي تحصيلات خود را به سرعت به پايان برد و در نوجواني وارد دانشگاه گرديد. با اين حال به علت عدم تمايل به فراگيري هر چيز جز فلسفه، دروس دانشگاهي را رها كرد و به مطالعات خود در رشته فلسفه ادامه داد. هيوم در جواني مدتي به تدريس روي آورد و به تفكراتي درباره عقل پرداخت. وي از اين زمان تلاش كرد تا اين اصل را كه آدمي حيوان ناطق است و جهان توالي منظمي از علت و معلول است، باطل سازد. از اين رو اعلام كرد كه من تنها به يك حقيقت پي بردهام و آن اين است كه حقيقتي وجود ندارد. به اين ترتيب هيوم فلسفه خود را اين گونه آغاز كرد كه چون هر آنچه ما در مييابيم تنها تصور ذهن ماست، خود ذهن نيز يك چنين تصوري بيش نيست. ذهن وجود واقعي ندارد. از اين گذشته خدا نيز تصوري است در ذهن انسان، پس خدا نيز وجود واقعي ندارد. وي با دين و به ويژه كتاب مقدس، دشمن بود و اعتقاد داشت كه دين، فلسفه، ادبيات، علم، تاريخ و هنر به عنوان جنبههاي گوناگون ادراك انساني، چيزي را نشان نميدهند جز طبيعت كور، كه بدون تشخيص مهر مادرانه، فرزندان نارس و ناتوان خود را از دامن بيرون ميريزند. همچنين دنيا، سلسلهاي از حلقههاي به هم پيوسته نيست، و ذهن اسبابي نيست كه رشتهاي از چون و چراها را ثبت كند. دانش ما از احساسهاي اتفاقي و جسته و گريخته تركيب پذيرفته است. ما هر يك از اين احساسها را آنگونه كه به ما ميرسند در مييابيم و سپس بر مجموع اين احساسها، كه هيچگونه ربطي با هم ندارند، نظمي دروغين ميدهيم و با بيمنطقي تمام، آن را منطق هستي ميناميم. هيوم بر اين اعتقاد بود كه ما هيچ چيز را به طور يقين نميشناسيم حتي خودمان را و براي حقايق و قوانيني كه پيش خود فرض ميكنيم، هيچ دليل فلسفي نداريم. هيوم اعلام ميدارد كه ما تصور روشني از ذات خود و از بقيه جهان نداريم. ما فقط صاحب مقداري تاثّرات درهم و برهم هستيم. اين تاثّرات ممكن است درست و ممكن است غلط باشند ولي ما راهي براي تشخيص بدي و خوبي آنها نميشناسيم. همچنين چون هيوم اشياء را بدون هرگونه ارتباط منطقي با يكديگر ميداند، معتقد است كه ما نميتوانيم به علت اشياء پي ببريم. بنابراين براي قبول هيچ چيز، دليل وجود ندارد. به اين ترتيب، فلسفه هيوم ما را به يك خيابان بنبست ميكشاند، زيرا به اينجا ختم ميشود كه به هيچ يك از تصورات ما، اعتماد را نيست. به گمان او ميان ديوانگي و فرزانگي تفاوتي نيست. به نظر هيوم آن كس كه در راه نجات بشريت شربت شهادت مينوشد، و آن ديوانهاي كه براي نابود ساختن بشريت ميكوشد، هر دو به طور يكسان از اثبات عقيده خويش عاجزند. بنابراين هيچ كس نبايد گمان برد كه تنها او به حقيقت دست يافته است. فروتني قدم اول حكمت است، فيلسوف بايد احتمالات را بپذيرد و از فرض يقينيات بپرهيزد. به طور كلي، فلسفه هيوم بر اساس تفكر شكاكانه درباره احتمالات بسياري كه بعضي از آنها به واقعيت نزديكترند نهاده شده است. اين فلسفه، فلسفه سرد و نافريبندهاي بود كه حتي خودِ هيوم را راضي نميساخت. هيوم افكار خود را در مجموعه سه جلدي رسالهاي درباره طبيعت بشر و نيز تاريخ انگلستان و پژوهش درباره فهم انساني به نگارش درآورده است. ديويد هيوم سرانجام در بيست و پنجم اوت ۱۷۶۶م در شصت و شش سالگي درگذشت.