جذابیت‌های لعنتی  یک ذهن بیمار
جذابیت‌های لعنتی  یک ذهن بیمار

  هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/ اشاره: حدس می‌زنم اصلا خوشتان نمی‌آید که شبیه این مجری‌های تلویزیون، حتی در بدترین شرایط، آب و جارو شده و اتوکشیده، همراه با مقدار زیادی لبخند ملیح چندش‌آور، برایتان از خوبی‌های یک شرایط بد بگویم و توصیه کنم که در هر وضعیتی، روحیه خودتان را حفظ کنید و به […]

 

هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/

اشاره: حدس می‌زنم اصلا خوشتان نمی‌آید که شبیه این مجری‌های تلویزیون، حتی در بدترین شرایط، آب و جارو شده و اتوکشیده، همراه با مقدار زیادی لبخند ملیح چندش‌آور، برایتان از خوبی‌های یک شرایط بد بگویم و توصیه کنم که در هر وضعیتی، روحیه خودتان را حفظ کنید و به بزرگ‌ترهایتان احترام بگذارید و قدر لحظه‌ها را بدانید و از این جور حرف‌های کلیشه‌ای و باسمه‌ای که فقط باعث می‌شود از همین قدر وقتی که برای صداوسیما گذاشته‌اید هم پشیمان شوید و بروید روی کانال‌های کوفتی (!) ماهواره‌ای… . نه، من اصلا نمی‌خواهم تلاش کنم که حالتان را از اینی که هست هم بدتر کنم!

 

جوری که فکر می‌کردیم نبود
زندگی را می‌گویم؛ همین انکرالاصواتی که فقط از دور خوش است. نزدیکش که می‌شوی، چایی نخورده، پسرخاله می‌شود و سریع ازتان دستی هم می‌خواهد! حتما هم می‌گوید؛ «به زودی بیشتر و بهترش را بهت پس می‌دهم»، اما اصلا معلوم نیست، آن «به زودی» یا «بعدا» کی و کجا اتفاق می‌افتد. تازه اتفاق هم بیفتد، چه ربطی به الآن تو و من دارد؟
این روزها که مجبوریم از هم و از خودمان و از کوچه و خیابان و… دور باشیم و نزدیک در و دیوار خانه‌هامان، خیلی سعی کرده‌ام که تا جایی که امکان دارد از زندگی دور بشوم؛ با اینکه فایده چندانی نداشته…

هر چه گشتم هیچ چیزی جز همین دنیا نبود
تاثیری که کرونا بر من گذاشته را نمی‌شود با کل دوره آموزشی دبستان و دبیرستان و دانشگاه، حتی یک مقایسه جزیی کرد! لعنتی، جوری نشسته است جلوی‌مان که من جرأت نمی‌کنم صدایم را روی کسی بلند کنم یا چشم ناپاکی داشته باشم به پنجره آپارتمان روبه‌رویی‌مان که این روزها که مجبورم در و دیوار خانه را مدام متر کنم، گاهی ناخواسته از پنجره که به بیرون نگاه می‌کنم، چشمم به آن می‌افتد!
کرونا به من نشان داده که تمیزی، نظم، رعایت قانون، یکی برای همه و همه برای یکی، فداکاری، شهامت و…، که در حدود ۱۶ سال مقاطع مختلف تحصیلی، سعی کردند به ما یاد بدهند که چیزهای خوبی هستند، دوزار هم نمی‌ارزند؛ مثل این انتگرال لعنتی که آخرش نفهمیدیم کجا به دردمان می‌خورد، و آدم باید خودخواه و خودمحور و بی‌خیال و… باشد. این‌جوری تهش این است که اسم مفاهیم و اصطلاح‌ها و غیره را عوض می‌کنیم و دورهمی بیشتر خوش می‌گذرانیم. مثلا به جای «احساس مسوولیت» -که خیر سرمان بابت یک مقام و منصب کلان کشوری با رأی مردم به دست آورده‌ایم- می‌گوییم «بالاخره یک چیزی می‌شود دیگر» یا به جای «قرنطینه»، می‌گوییم «فاصله‌گذاری اجتماعی» و خلاص! دیر هم اگر بشود، خیلی مهم نیست؛ مهم این است که بشود…

به طرف خیابانی که نیست
بعضی‌ها را دیده‌اید که یک بیماری خیلی خاص و ویژه دارند؟ منظورم آنهایی‌ست که مرض دارند وقتی کسی از آنها نشانی جایی را می‌پرسد، «آدرس» غلط بدهند. بعد هم که طرف به سمت اشتباهی که آنها نشانش داده‌اند می‌رود، با یک کیف و شور و حال عجیبی به بغل‌دستی‌شان نگاه می‌کنند که آدم دلش می‌خواهد…؛ بگذریم!
این روزها که اخبار صداوسیمای ما، مدام درباره تعداد بالای مرگ و میر حاصل از کرونا در ایتالیا و اسپانیا و آمریکا می‌گوید و از استیصالی که این روزها (به زعم این دوستان) دامن ینگه دنیا را فرا گرفته، به یاد این بیماران عاشق دادن نشانی اشتباه می‌افتم. بعضی از این دوستان مجری و اخبارگو که انگار فقط یک مشت محکم نشان دادن رو به دوربین با تغییر میمیک چهره به نشانه پیروزی را کم دارند، وقت اعلام تعداد متوفی‌های کرونای آمریکای جهان‌خوار؛ «لعنتی‌های جذاب…»!

جست‌وجوی مبهم امروز تا فردا
اول این مطلب تاکید کردم که قرار نیست مثل مجری‌های صداوسیما، حرف‌های خوشگلی بزنم که دردی را دوا نخواهند کرد.
این توی خانه ماندن و ادای روشنفکرهای باتحمل آگاه منطقی درآوردن و کتاب به دست گرفتن و زل زدن به صفحه تلویزیون که فیلم‌های روز جهان را ببینیم و مراعات کردن قانون بیرون نرفتن و…، حال آدم را به هم می‌زند. شک هم ندارم که نصف بیشتر اینهایی که دارند می‌گویند و می‌نویسند که؛ «مرگ بر پایتخت۶» و «ننگ ما ننگ ما، محسن تنابنده الدنگ ما» و از این جور خزعبلات، رأس ساعت ۲۲ این شب‌ها که خوب است، ۱۶٫۳۰ دقیقه هر فردایش که تکرار شب قبل سریال «پایتخت۶» را پخش می‌کنند، می‌نشینند و با پیژامه یا فلان و اینها همراه با مقادیری تخمه و آجیل، سر تا به پای ثانیه‌هایش را هم می‌جورند و می‌بلعند.
البته بعدش در اینستاگرام فرصت کافی دارند که عوامل این سریال را بابت توهین به فرهنگ غنی مازندرانی و غیره و غیره، از توهین‌های خودشان مستفیض کنند و بعضی‌هایشان حتی این‌طوری فکر کنند که با این نقدهای آبکی و ژست گرفتن‌های ابلهانه، می‌توانند پیازداغ مدرک دکتری قلابی‌شان را بیشتر و داغ‌تر کنند.
خواستم یادآوری کنم که چنین ملتی هم داریم در این روزها و شب‌های قرنطینه؛ ببخشید، فاصله‌گذاری اجتماعی!

چقدر کار برای انجام دادن داریم!
دلمان تنگ شده برای اینکه مثل آدمیزاد برویم توی کوچه و خیابان و قانون‌گریزی کنیم. تو را به خدا با همدیگر صادق باشیم چون ممکن است قربانی بعدی این کرونای پدرسوخته، ما باشیم. راحت باشید و اعتراف کنید! دلمان می‌تپد که پارک دوبله کنیم و باعث شدیدتر شدن ترافیک لعنتی بشویم. دوست داریم اگر پا داد، قانون را دور بزنیم و به دریافتی قانونی اندکمان از شغلی که داریم و دوستش نداریم، اضافه کنیم. عاشق این هستیم که با آدم‌ها قرار بگذاریم اما دیر برسیم یا اصلا نرسیم. قلب‌مان دارد از دهان‌مان بیرون می‌آید که زودتر شهر دوباره شلوغ شود تا به جان فرزندمان قسم بخوریم که جنسی که داریم به خریدار بیچاره می‌فروشیم، اصل اصل و قیمتش، خرید به خرید است!
عاشق این هستیم که توی خیابان آشغال بریزیم و تف کنیم و فراموش کنیم که کرونا و وبا و طاعون و… به خاطر حماقت ما در طول تاریخ شکل گرفته‌اند. این وسط اگر فرصت کردیم باید حتما باعث آتش گرفتن جنگل‌ها و از بین رفتن گونه‌های گیاهی و آلودگی آب‌ها و… هم باشیم.
وای خدای من؛ چقدر کار عقب‌افتاده داریم برای انجام دادن…!