جمله – گروه فرهنگی/ «روزی روزگاری در هالیوود» نوشته و ساخته کارگردان بزرگ سینمای آمریکا، «کوئنتین تارانتینو» است و به همان اندازه که خود فیلم حرف برای گفتن دارد نام کارگردانش، در ذهن حرافی میکند. به بهانه این فیلم خوشساخت که همچون تمامی آثار این کارگردان در ابتدای اکران عمومی شاید به اقبال […]
جمله – گروه فرهنگی/
«روزی روزگاری در هالیوود» نوشته و ساخته کارگردان بزرگ سینمای آمریکا، «کوئنتین تارانتینو» است و به همان اندازه که خود فیلم حرف برای گفتن دارد نام کارگردانش، در ذهن حرافی میکند. به بهانه این فیلم خوشساخت که همچون تمامی آثار این کارگردان در ابتدای اکران عمومی شاید به اقبال چندانی نرسد اما جاودانه خواهد شد، ابتدا از این هنرمند بزرگ و سپس از اثر کمنظیر او خواهیم گفت.
به مدرسه سینما نرفتم، به سینما رفتم!
خشونت، لایههای شخصیت و بازی زمان را تارانتینو در هر اثرش از نو خلق میکند. کارگردانی که خود را بیش از یک هنرمند بزرگ، یک دزد حرفهای معرفی میکند که خیلی خوب میداند از ارجاعات مورد علاقهاش چگونه بهره ببرد. هرگز درگیر آموختن آکادمیک سینما نشد و سینما را در سالن سینما و با عشق ورزیدن به فیلمهای کلاسیک آموخت. تارانتینو در سینمای هالیوود جایگاهی ویژه دارد که کسی نمیتواند نسبت به او بیتفاوت باشد، باید عاشق او باشند یا از او بیزار، چرا که هیچیک از رفتارهای هنری و همچنین اجتماعی این مرد در قواعد معمول جامعه هالیوود نمیگنجد؛ او سر سازش با پاپاراتزیها ندارد و بارها در برنامههای زنده تلویزیون آمریکا اثبات کرده ترسی از عدم همکاری ندارد یا به آنها اجازه دخالت در امور شخصی و سوالات بیهوده نداده است. این نهمین فیلم این کارگردان است که همواره تاکید داشته قصد دارد تنها ۱۰اثر در تمامی عمر از خود به جای بگذارد، این روش که به شمارش آثار اهمیت ویژه داده شود، میان کارگردانان سینمای کلاسیک رایج بوده برای مثال ساخت تریلوژی و همچنین روش «فدریکو فلینی» که پس از ساخت ۷ فیلم بلند و یک فیلم کوتاه نام ساخته بعدی فلینی «هشت و نیم» بوده است. تارانتینو در مسیر کار خود از صحنه رقص این فیلم فلینی در فیلم «PulpFiction» خود بهره برد و همچنین هشتمین اثرش را «هشت نفرتانگیز» نامید. او در عین جدایی از کلیشههای هالیوود، از رسوم فیلمهای کلاسیک لذت میبرد و در جهانی نوستالژیک و ویژه خلق اثر میکند، با وجود فضای فانتزی فیلمهایش بارها گفته که تمامی آثارش به صورت دردناکی بخشی از شخص خود او هستند. او خود را نه استاد سینما، نه هنرمند بزرگ و نه یک نابغه میداند بلکه چنان عاشق سینماست که سینما به او خلق فیلمهایش را هدیه داده است.
خوانش تارانتینو از «روزی و روزگاری»
فیلمی در قالب کمدی-دراماتیک، که بسیاری آن را ابراز عشق و ادای دین و احترام تارانتینو به سینمای دهه ی ۶۰ میلادی در آمریکا و به خصوص شهر فرشتگانش (لس آنجلس) میدانند. تمام شخصیتها، قابهای تصاویر و حتی تنظیمات صدا و تصویر، فضای این دهه و این شهر را برای مخاطبان تداعی میکنند، همهچیز به روش تارانتینویی چیده شده است.
نهمین فیلم او همچون دیگر آثارش شامل چند خط روایت داستان همزمان میشود و به نوعی قصه شهر پریان مدرنی است که تارانتینو ما را با خود به آخرین لحظات دوران طلایی هالیوود میبرد و این قصه را با جمعی بینظیر از بهترین بازیگران امروز هالیوود به تصویر کشیده است. روش برخورد بازی گرفتن تارانتینو از بازیگرانش مثل همیشه منحصر به فرد و جذاب است، همانطور که در زمان فیلمبرداری از «جیمی فاکس» در نقش «جانگو» از او انتظار داشت ماشین رنجرورش را کنار بگذارد و تماما یک برده باشد که میخواهد رها شود، در این فیلم هم در انتخاب بازیگر به سراغ کسانی رفته که بتوانند زندگی ستارگان هالیوود دهه شصت را تماما درک کرده و در خود بپذیرند.
«لئوناردو دیکاپریو» در نقش یک ستاره تلویزیون کلاسیک به نام «ریک دالتون» و «برد پیت» در نقش بدل همیشگیاش در فیلمها به نام «کلیف بوث» هنرنمایی کردهاند. دو بازیگری که سابقه کار با این کارگردان را دارند و پیشتر در فیلمهای او درخشیدهاند. شروع ماجرا اینجاست که این دو همکار و رفیق سعی میکنند در اوضاعی راهشان را در صنعت فیلمسازی پیدا کنند که همهچیز در حال تغییر است و به نظر میرسد با همه تجربههایی که در جهان سینمای هالیوودی دارند، چیزی از حقیقت و سازوکار پیچیدهاش نمیدانستند.
خودروها با ویژگیهای متنوعشان ، المان مورد علاقه تارانتینو برای نمادسازی هستند؛ چنان که در «DeathProof» یا «PulpFiction» میبینیم برای ساختن لحظات و معناهای خاص از ویژگیهای یک خودرو استفاده میکند. در لحظات آغازین این فیلم هم آرم مخصوص خودروی «رولز رویس» که نمادی از دنیای سرمایهداری و بورژوازی است را می بینیم که با شکوه در اشعه آفتاب در حال پرواز است و می درخشد و این نشانی از موفقیت و رشد زندگی راننده خودرو است. لحظاتی بعد میشنویم که ریک چند ماهی است که اجازه رانندگی ندارد، چراکه بارها و بارها توسط پلیس در جادهها دستگیر شده که در مستی رانندگی میکرد؛ او از پرواز مرفه و بیدغدغه بهخاطر بیپروایی و اشتباهاتش محروم گشته و راهی جز سوار شدن کنار رفیق و بدل قدیمیاش ندارد و این مقدمهای برای شرح حال بد اوست.
در ادامه خبری دریافت میکند مبنی بر اینکه برای ادامه حرفه بازیگری باید به ایتالیا سفر کند چراکه با اشتباهاتش جایی در هالیوود برایش نمانده است. درست پس از گرفتن چنین خبری و در لحظهای که احساس میکند در حال سقوط از آسمان هالیوود است، با دیدن همسایه دیوار به دیوارش، «رومان پولانسکی» (با بازی رافال زاویروچا) که همراه با همسر زیبایش «شارون تات» (با بازی مارگو رابی) و سوار بر خودروی لوکس (در حال پرواز!) به خانه بغلی وارد میشود، تازه میفهمد چرا یک هنرمند باید برای ادامه فعالیت هنری در هالیوود، در منطقه خاص شهر لسآنجلس، بورلیهیلز زندگی کند و امیدی تازه میگیرد تا به کمک روابط دوستانه با همسایهاش، بار دیگر راهی به آسمان هالیوود برای خلبان کهنهکار باز شود.
در نهایت باید گفت هنگام تماشای فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» در فضای فانتزی خاص تارانتینو، در عطر و بوی جهان بورژوا و کلاسیک هالیوود دیروز و با همراهی بهترین بازیگران هالیوود امروز، سفری خواهیم داشت به لس آنجلس سال ۱۹۶۹، آخرین لحظات دوران طلایی و بینظیر هنرمندان لسآنجلسی و نقطه عطف هنر سینما در هالیوود.