ماهبانو صالحنژاد/ طبق عرف فرهنگی کشور، تمامی نگاهها پس از دستهای از اتفاقات ناخوشایند، متوجه موضوعی شده و مدتی پس از آن یا مسأله به تمامی حل و یا به تمامی از ذهنها پاک میشود. مسأله حقوق زنان در کشور ما نه حرفی نو، که دغدغهای حاصل از تجربههایی ناخوشایند در این زمینه است […]
ماهبانو صالحنژاد/
طبق عرف فرهنگی کشور، تمامی نگاهها پس از دستهای از اتفاقات ناخوشایند، متوجه موضوعی شده و مدتی پس از آن یا مسأله به تمامی حل و یا به تمامی از ذهنها پاک میشود. مسأله حقوق زنان در کشور ما نه حرفی نو، که دغدغهای حاصل از تجربههایی ناخوشایند در این زمینه است که در فرصت کنونی هنرمندانی از سرزمینمان نگاهی متمرکزتر بر آن داشته و در این زمینه آثاری تالیف کردهاند.
حرف از حیوانیست با موهای بلند و بینشی کوتاه. حرف از موجودیست با خلقتی عجیب و روزگاری غریب. اگر در یافتن یار و یاورش خودمختاری کند، تا نهایت سرنوشت محکوم است به دم نزدن، مگر که کشته شود. اگر در پی گرفتن ایدهاش خودسری کند، حکماش بیوفایی دیدن و رنج است، مگر که کشته شود. اگر به جای صبوری در مقام معشوق، عاشقی کند به قدر تماشایی حتی، سوختنش حکم است، حتی که کشته شود. حرف از «زن» است و کارگردان فیلم «قسم»، محسن تنابنده، گفتن این حرف را جرأت کرده است.
در تماشای فیلم به هیچ جهان دیگری مسافر نمیشویم، جهان «قسم» همین نزدیکیهاست، از لقمه گرفتن دلسوزانه یک مادر تا لبخندهای پنهانه دو عاشق در هیاهوی اطرافشان، اتوبوس کهنهای که راهش را در دل کوهستان بارانی، غریبانه گرفته و میرود به زیارت، تصویرها به آشنایی و مهربانی زیبایی گرفتهاند. تنابنده از سادهترین عناصر برای گفتن سختترین و این روزها مگوترین حرفها بهره گرفته است. او بیگناهی مظلومانه زنی را در سادگی جملات دلگرفته خواهرش، در خشونت کلام بیشرم مردش، در بیخیالی حرفهای پای بساط فامیلش و در نهایت در روایت مظلومیت بیگناه زنی دیگر به تصویر کشیده است. زنی که هرگز در فیلم نمیبینیم اما بیاراده به هویتش دل میبندیم.
«قسم» فیلمی از تراژدی قتل یک زن، بیپناهی دو زن، رنجهای سه زن تا حصر تاریخی همه زنهاست. اینان که قصاص خون عزیزانشان را از نفس یاورانشان بدهکار میشوند تا مجبور باشند که هیچ نخواهند. اینان که نیمی از وجودشان قیمت زندگی دارد، گویی همه میدانند نیم دیگر به مرور سالیان در نگاه و سخن و دستهای مردان ناشناس ذره ذره جان میدهد و کسی هم نمیفهمد با نگاه حریصش، کلام بیشرم یا دستهای غریبهاش چه از جان یک «زن» میکاهد. از پرداخت شیرین فیلمنامه بر این روایت تلخ که بگذریم، بازی گرفتن تنابنده از بازیگرانش نیز قابل توجه است.
چه به حرمت این سوژه و چه به زور کارگردان، در «قسم» میبینیم که مهناز افشار، بازیگری که با چشمها و لبخندهای شبه نوستالژیکش به دنیای سینما راه یافت، اینبار از مرز امنیت گیرایی چهرهاش گذشته و با عناصر دیگری از وجودش همچون خطوط سن بر دستها و صورت، قامت زنانه که با وجود خستگی نمیخواهد بشکند و لرزشهای صدایش به تماشاچی نزدیک میشود که شاید نقصهای خود را داشته باشد اما بینظیر در سبقه بازیگر و دلنشین است. «راضیه» زنی نیست که با زیبایی و فریبندگیاش او را بشناسید. «راضیه» با داغ خواهرش، با دستهای خسته و مهربانش، با نگاه غمینی که پشت میمیکهای مصمم پنهان میکند به دل مینشیند و او تنها بازیگر فیلم نیست که بیش از انتظار ظاهر شده است. سعید آقاخانی و مهران احمدی که در فیلمهای طنز میشناسیم، در این فیلم به زیبایی غرق در تشنج، خشونت و رنجاند.
در یک نگاه به نظر میرسد تمامی عوامل و جزییات فیلم در وسعت این تراژدی چندهزار ساله غرق گشتند. تراژدی زیستن در میان دیوارهایی که جز خود زن هیچکس نمیبیندشان، که هستند، که در هر جنبشی به جسمش برخورد میکنند، خفهاش میدارند و هرچه دست روزگارش را بگیرد و برود، دیوارهایش هم با او راهی میشوند.