حــس سبــکی!
حــس سبــکی!

مجید عابدینی راد چقدر خوبه که این قدر به خودم می رسم و برای همه حس های خوب توی وجودم، جایی گنده باز کرده ام! آخه هر چی بیشتر به خودم محبوبه می رسم، و در موردش می نویسم، بیشتر این جای انباشت خوبی ها در درونم، بزرگتر و جادار تر می شه! اثرات مستقیمش […]

مجید عابدینی راد

چقدر خوبه که این قدر به خودم می رسم و برای همه حس های خوب توی وجودم، جایی گنده باز کرده ام!

آخه هر چی بیشتر به خودم محبوبه می رسم، و در موردش می نویسم، بیشتر این جای انباشت خوبی ها در درونم، بزرگتر و جادار تر می شه! اثرات مستقیمش هم چسبندگی هر چه بیشترم به زندگی و بودن ِ همراه با کیف بری ست!
آخرش، بیشتر ِ کیف بری ام به خاطر اعتقاد و اعتماد به راهی ست که دارم با محبوبه در ذهنم می رم! راهی که توش اثری از آثار سرخوردگی و ندانم کاری پیدا نمی شه! و تنها حس اطمینان هر چه بیشتر به آینده ای شکوفا، برا هر دومون رو پویا تر می کنه! حس ِ درست روی همون خطی که باید قرار داشتن، و با اعتماد به خود و یارم پیش رفتن!
جا و فضای فکری ای که توش، هیچ سؤالی حتی نسبت به درستی، و به ثمر رسی خود راه هم، نمی تونه مطرح باشه، چون هر قدمش، به خودی و خود، نتیجه و بهره و سودبری ای از بودن رو برام داره! خب، تعارف که نداره، با محبوبه ست که همه این حس های خوب برام پیش میاد! خیلی غریبه که توی اینهمه مدت دوری از هم، نفوذ نگاهش همش در وجودم حی و حاضره! طنین صداش و ریتم حرف زدنش هم همینطور!
غریبی قضیه مال اینه که همه اینها درست در زمان ِ اولین نگاه به هم، و شنیدن صداش سالها پیش، برام پیش اومد، و از اون پس، همش در اعماق وجودم جا خوش کرد و باقی موند! غریب تر از این حس های انسانی، من نمی دونم چی می تونه وجود داشته باشه! باید روزی راه توضیحی، براش پیدا کنم! این رو هم بگم که نگاه یا لحن صدا، حتی ربط مستقیمی به جنسیت هم اونطورها نداره!
به فرض، نگاه و لحن صدای یه فیلسوف، با یه آدم عادی در برخوردها خیلی فرق می کنه! کاری ندارم، اون عوامل گیرایی حالتی بواقع آنی و درجا و برای همیشه ماندگار رو داره! حالا وقتی این گرایش و گیر ِ دائم، نسبت به اونی پیش بیاد که تازه، حرف اول رو در زیبایی و برازندگی هم می زنه، می شه از یه وضع نور علانوری ای، که من چندین و چند بار توش افتاده ام، حرف زد! یعنی اون وقتی که همه این عناصر یاد شده، به چهره ای زیبا، و قامتی بلند، و تنی در کمال موزونی… پیوند بخوره!
این اولین برخورد های عاشقانه که تازه در ابتداش، آدم آنچنان خبری هم از میزان گیرایی ش نداره، اونقدر عجیب و معمٌا داره، که باید یک بار در موردش یه کتاب مفصل بنویسم!
به فرض توی مورد آزاده یه برخورد چند دقیقه ای تا سه سال بعدش اثراتش ول کنم نبود، تا بالاخره تونستم از راه پیامی، ازش چند کلمه ای بنویسم و براش بفرستم…! اما به فرض در مورد یلدا خوشبختانه شرایطش جوری شد، که ساعتی بعد از اون دیدار استثنایی اولیه، تونستم از بزرگی و آتش زایی اون رویداد بنویسم، و به دستش برسونم!
توی مورد محبوبه چندین و چند ماه طول کشید، تا آخرش بتونم از نفوذ نگاه و تأثیر صداش، و همه پس لرزه های پی در پی اون تکان اولیه، مطلعش کنم…! تازه هنوز هم که هنوزه نتونسته ام از همه ابعاد ِ اثراتش، براش بگم!
می خوام روی این مسئله تأکید کنم که برانگیزنده عشق عمیق و پایه ای داشتن به کسی، همیشه یه سابقه اولیه و خیلی قدیمی داره! انگاری اون وضعیت ِ پیشینه تاریخیش، یه جور شناسنامه ای برای هر عشقی باشه، که تا پایان زندگی پایدار باقی می مونه!
خودم می دونم که در واقع بُعد اولیه برانگیزنده عشق، به هیچ‌ وجه، در هیچ موردیش جنسی نبوده…! به نظرم میاد که این معیار واقعی ای باشه که گرایش صرف جنسی رو از بُعد عاشقانه جدا می کنه!
این رو هم توجه کرده ام که خیلی از قصه های عاشقانه آدم ها، همیشه با تعریف لحظه اولین دیدار با یارشون، به مثابه یک رویداد خارق العاده، شروع می شه!
بعضی ها اما، از وضعیت یک دل نه صد دل ِ شیفتگی آنی حرف می زنن، و تأثیر اون نگاه و رونمایی نخستین، و شنیدن اولین کلام دلبرشون رو، با آب و تاب تعریف می کنن! درست مثل حالت صاعقه گرفتگی! نمی دونم که تا چه اندازه این جور تجربیات دور از اغراق باشه یا نه! شاید هم، نه!؟
مگه «بِشر» پرهیزگار در همون اولین برخورد، در راهی که می رفته، بی اختیار، شیفته پری روش نمی شه!؟ جوری که کم مونده مونده بوده دین و ایمونش هم، به باد بره!؟ حالا درسته که اون پیشامد درس آور در غالب یه قصه زیبای در هفت پیکر اومده، ولی باز در آخر داستان، بِشر در سفر طولانی ای که چندین و چند ماه طول می کشه، و ماجراهای عجیبی که براش پیش میاد، سر از خانه همون پری روش در میاره! و بالاخره فرصت پیدا می کنه تا از راز شیفتگیش برای دلبرش، بعد از به هوش اومدنش، تعریف کنه…!
انگاری که همه سرنوشت بِشر و پریرو رو, همون واقعه برخورد نگاه های روز اولشون به هم، به همه پیشامدهای بعدی، تا واقعه دیدار مجددشون، از راهی پنهانی دوخته باشه! حالا، توی مورد من و شهره (همسر از دست رفته ام)، تازه راه دوخته شدن نگاه ها, به واسطه نقاشی و طراحی گذشته، تا تونسته شش ماه بعدش دوباره خودامون رو، به هم پیوند بده!
این جاست که بر اساس همه این تجربه ها، و خیلی دیگر از پیشامدهای عاشقانه نظایر همین ها، اطمینان دارم که شرایط دوخته شدن دست های من به دامن محبوبه ام، به حتم روزی پیش خواهد اومد! چون دل هامون، خوشبختانه، تا به حال، به فاصله مجال نشستن در میان رابطه مون رو، نداده!
البته من فهمیده ام هیچ وقت نباید چوب لای چرخ بخت کرد، و گذاشت اونچه که قراره یک روز که وقتشه، خود به خود پیش بیاد، بیاد، و نه این که با تحریک بخت، بخوام همین فردا اتفاق بیافته!
این مگه خودش بزرگترین درس ارتباط عاشقانه ام با یلدا نبود، که کل بساط سفر مشترکمون در میون قصه های نظامی رو، به هم ریخت!! یا همه بی ملاحظه کاری های در رابطه با آزاده, و مجال ندادن های به هم, تا که هر کدوم بفهمه که در کجای کار این رابطه خیلی خاصه…!
خوب که فکر می کنم می بینم که من در کار عشق و دوستی های معنی دار، همش بی گدار و بی وقت، بدون مجال لازم برای یادگیری همه رموز شناگری، خودم رو به آب هایی بدون آشنایی با چم و خم امور عشق و دوستی، زده ام!
امروز، اما عقیده دارم که کار دلدادگی رو باید بسپرم به همون پیشینه تاریخی اولیه رابطه ام با محبوبه! و مثل بِشر به دنبال همه ماجراهایی که راه عشق، خودش در پیش پام قرار می ده، وارد بشم! و با اتکاء کامل به اصول اعتقادی و بردباری و تواضع…. بنشینم تا روند رویدادها خودش کار هدایتم, تا خانه یارم رو، فراهم کنه!
توی چنین وضع و فرصتی ست که به خود رسیدن و سبکی دل از راه نوشتن ِ همه حس ها و اشتراکشون با عشقم و دوستانم… حرف اول رو می زنه! چون از این راه به غایت نشاطی از نوع بهرامی می شه رسید، و راه پاک سازی درون رو هموار کرد!
آخرش خودش نوعی یادگیری همه فنون شناگری ست که برای راهبری در دریای زبان عشق و خواب و دوستی ضروری ست! حالا به فرض توی مورد بِشر، همون صفت پرهیزگاریش کارسازی بزرگی رو در راه رسیدنش به خوشبختی ش، باعث می شه! چون توی دنیای پرهیز، راه نگاه «بسته» فرض می شه، و اگر، توی اون کوچه تنگ، بخت با اتکاء به باد، برقع پریرو رو به کناری نمی زد، به کل داستان عاشقانه ای روی برخورد این دو نگاه نمی تونست
حادث بشه!
اینجا بِشر با همه پایبندی هایی که به اصول اعتقادیش داشته، که وفاداری به معبود و خواستش به پرهیز، توش حرف اول رو می زنه، با گیری نو، که بواسطه بخت براش پیشامد کرده، مواجه می شه! تا جایی که از اون پس عشق به پریرو، روز و شب، گریبان گیرش، باقی می مونه!
حالا درس قضیه اینجاست که بقیه هدایت سرنوشت بِشر می افته دست بخت! درست مثل مورد من و محبوبه، که درگیر یه واقعه و پیشامد خوش یمن، بدون کوچکترین برنامه ریزی از پیش،…شدیم!
حالا باز مورد محبوبه، خیلی با مورد پری رو فرق می کنه! در ادامه قصه عاشقانه بِشر مداخله بخت او رو، با شوهر پری رو، که هزار ادعای راه دانی داشته، همسفر می کنه! در راه باز بخت، دست به کار می شه، و ملیخای همه چیز دان رو در چاهی که در ظاهر به خمره ای می مانسته، غرق می کنه!
بِشر درستکار، بعد از به خاک سپاری اش در بر بیابان، کیسه زر سنگین، و دستار او رو، با خودش به شهر می بره، و در به در، بدنبال نشانی صاحب دستار، با جدیت تمام می گرده، تا به خانه کاخ مانند پریرو می رسه! باز هم اگر بخت پا در میانی نمی کرد، و موقع تحویل کیسه زر و دستار، برقع پریرو رو، دوباره به کناری نمی زد، هیچگاه بشر نمی تونست متوجه اون نگاه آشنای دل و دین برده اش بشه، و از خوشی و اعجاز، کارش به بی هوش شدن نمی کشید…!
برای اینه که من هم باید در همون وضعیت پرهیز بنشینم، و بگذارم تا همه زمینه چینی های لازم رو، خود بخت سر فرصت انجام بده! چون در کار پیشامد عشق ِ از نوع ماندگار، دیگه هیچی دست خود آدم نیست! تا حالا هم خدا وکیلی، بخت همه عوامل کیف بری و خوشبختی ام رو، توی این مدت طولانی دوستی به عشق آلوده بین من و محبوبه، جوری ردیف کرده، که هیچ سناریو نویسی به گَرد شِگردهای غریب ِ هر بار به نوعی ش، نمی رسه!
یه موردش هم همین نوشته در مورد حس سبکی ِ در زیر دستمه، که باعث شد بفهمم؛ قصه نظامی هم باید در همون جایی، که بخت آخرش سر بِشر ِ از هوش رفته رو، در دامن پریرو قرار می ده، بریده بشه!
بله، به قول سینماگرها این جا می بایست قصه نظامی کات بخوره، تا همه نیروی عظیم این مداخله درس آور بخت، در زندگی های عاشقانه مون، برای همیشه در مقابل نظرمون باقی بمونه! درست مثل حرف به ثمررسی های پی در پی ِ در رابطه من و محبوبه، که هر بار به نوعی، در عشقنامه هایم رخ می ده!
پاریس ۲۵ اوت ۲۰۲۲

 

 

فیلم برگزیده جشنواره کن وارد رقابت اسکار شد
فیلم «نزدیک» ساخته «لوکاس دونت»، نماینده سینمای بلژیک در شاخه بهترین فیلم خارجی جوایز اسکار پیش رو شد. فیلم «نزدیک» که امسال در جشنواره کن جایزه بزرگ هیات داوران را به خود اختصاص داد به پایان غم‌انگیز دوستی میان دو پسر بچه می پردازد و از سوی کارشناسان فصل جوایز سینمایی و اسکار به عنوان یکی از شانس‌های اصلی رسیدن به جمع ۵ نامزد نهایی شاخه بهترین فیلم بین‌المللی جوایز اسکار ۲۰۲۳ شناخته می‌شود.کمپانی «Match Factory» که پخش بین‌الملی این فیلم را بر عهده دارد، حق نمایش فیلم «نزدیک» را به بیش از ۱۰۰ کشور فروخته است. سینمای بلژیک در چند سال اخیر با فیلم‌های «فروپاشی حلقه شکسسته» (۲۰۱۳)، «کله شق» (۲۰۱۱)، «همه مشهور هستند!» (۲۰۰۰) و «دانز» (۱۹۹۲)، نامزد شاخه بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان شده است.
آخرین مهلت معرفی نمایندگان منتخب کشورها برای رقابت در شاخه بهترین فیلم بین‌المللی اسکار ۲۰۲۳، تا سوم اکتبر ۲۰۲۲ (۱۱ مهر ماه ۱۴۰۱) است. فهرست نامزدهای اولیه شاخه شامل ۱۵ فیلم در تاریخ ۲۱ دسامبر ۲۰۲۲ (۳۰ آذر) و ۵ نامزدهای نهایی نیز روز ۲۴ ژانویه ۲۰۲۳ (۴ بهمن) معرفی می‌شوند. مراسم نود و پنجمین دوره جوایز سینمایی اسکار روز ۱۲ مارس ۲۰۲۳ (۲۱ اسفند) در تئاتر دالبی در هالیوود برگزار می‌شود.