خالق تاریخ سینمای ایران
خالق تاریخ سینمای ایران

نام مسعود مهرابی، نویسنده، پژوهشگر، طراح و کارتونیست شناخته شده بیش از هر چیز با ادبیات سینمایی ایران گره خورده است. او یکی از مؤسسان و مدیر ماهنامه فیلم بود که از آن به عنوان مهم‌ترین نشریه سینمایی بعد از انقلاب یاد می‌شود. کتاب «تاریخ سینمای ایران» او از مهم‌ترین منابع مرتبط با سینما در […]

نام مسعود مهرابی، نویسنده، پژوهشگر، طراح و کارتونیست شناخته شده بیش از هر چیز با ادبیات سینمایی ایران گره خورده است. او یکی از مؤسسان و مدیر ماهنامه فیلم بود که از آن به عنوان مهم‌ترین نشریه سینمایی بعد از انقلاب یاد می‌شود. کتاب «تاریخ سینمای ایران» او از مهم‌ترین منابع مرتبط با سینما در سال‌های ابتدایی پس از انقلاب محسوب می‌شد. در طول نزدیک به چهار دهه انتشار ماهنامه فیلم، گروه زیادی از نویسندگان و روزنامه نگاران با این نشریه همکاری کردند.
مسعود مهرابی ناشر مجله معتبر و قدیمی فیلم بود؛ کسی که به همراه هوشنگ گلمکانی و عباس یاری در نقش مدیرمسئول و صاحب امتیاز از ستون‌های اصلی این مجله بود. در دورانی که تکلیف سینما هنوز روشن نبود و در دورانی که بسیاری از مجله‌های سینمایی با نام و بی‌نام توقیف شدند و یا از انتشار بازماندند اما مهرابی مجله فیلم را از پیچ و خم‌های پر خطر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عبور داد.
او اگرچه در مجله فیلم نامش در سایه بود، اما با انتشار کتاب‌های پژوهشی نظیر «تاریخ سینمای ایران از آغاز تا سال ۵۷» و یا «پوسترهای فیلم» که اولی با گذشت بیش از سه دهه از انتشارش همچنان پرخواننده و مرجع است، جایگاه خاصی را برای خود مهیا کرد. مسعود مهرابی علاوه بر کتاب‌های سینمایی در زمینه کاریکاتور هم صاحب تألیفاتی است.
احمد طالبی‌نژاد منتقد سینما از همکاران مجله فیلم در سال‌های دور و کارگردان فیلم «من بن‌لادن نیستم» می‌گوید: «حداقل در ۱۰ سال اخیر دو رکن از سه رکن این مجله با یکدیگر قهر بودند و هم کلام نمی‌شدند اما این قهر مطلقاً در کیفیت مجله تأثیر نگذاشت».
در ادامه روز‌های غم‌انگیز از دست دادن ناگهانی و غیرمنتظره اهالی هنر در ماه‌های گذشته که خبرش بر سرمان آوار می‌شود ۱۰ شهریور مسعود مهرابی نیز از دنیا رفت. مورخ، روزنامه‌نگار، نویسنده، کاریکاتوریست و مدیرمسوول مجله «فیلم» با نزدیک به ۴ دهه فعالیت در سینمای ایران.
فارغ از تمام مدح و ثنا‌هایی که این چند روز برای این روزنامه‌نگار فرهیخته نوشته شده آن چیزی که در کارنامه مسعود مهرابی مهم جلوه کرده و او را از دیگر همکارانش متمایز می‌کند، تلاش و کوشش اوست برای راه‌اندازی سینمانویسی آن هم در زمانه و دوره‌ای که نوشتن درباره بسیاری از فیلم‌ها تابو به حساب می‌آمد.
همان زمانی که تماشای فیلم‌های خارجی به شکل زیرزمینی از طریق ویدیو دست به دست می‌شد و نوشتن درباره اکثر این آثار تقریبا غیرممکن بود، اما مجله فیلم درباره این فیلم‌ها نقد و تحلیل منتشر می‌کرد.
اهمیت تلاش مسعود مهرابی (در کنار هوشنگ گلمکانی و عباس یاری) تا آنجایی است که برخی منتقدان بخشی از گسترش فرهنگ سینمای ۴ دهه اخیر را ناشی از ظهور و بروز این مجله می‌دانند و حتی بسیاری از مسائل تکنیکی و فنی که به مقوله نقد مربوط می‌شود و از اوایل دهه ۶۰ به بعد موضوعیت ویژه‌ای نزد اهالی سینما پیدا کرد را ناشی از پیدایش مجله فیلم می‌دانند.
  لیلی گلستان: به یاد مسعود مهرابی نازنین
اوایل دهه ۷۰ بود و من دو، سه سالی بود که گالری‌دار شده بودم و با مسعود مهرابی آشنا شدم. با پوشه‌ای از کار‌های کاریکاتورش به گالری آمد و بعد نمایشگاه گذاشت. نمایشگاهی که با استقبال خوبی روبه‌رو شد. اغلب سینمایی‌ها آمده بودند و یک هفته دلنشینی را گذراندیم.
مسعود مهرابی، عباس یاری و هوشنگ گلمکانی سه نفری بودند که در سال ۶۲ مجله فیلم را پایه‌گذاری کردند. ۳۷ سال با هم ماندند و باهم کار کردند. هیچ مثل هم نبودند، هیچ، اما با هم ماندند. این «هیچ مثل هم نبودن» همیشه برای یک کار گروهی لازم است. با هم ماندند و جنگیدند و مجله را سر پا نگهداشتند. در این روزگار وانفسا کار آسانی نبود، اما موفق شدند.
مهرابی مهربان و خوش‌خلق بود و همیشه او را با لبخندی به لب به یاد دارم. کتاب‌های مهمی تالیف کرد مثل «تاریخ سینمای ایران» و «پوستر فیلم» که کتاب‌های جامع و مفیدی بودند.
یادم می‌آید وقتی رفته بودم پراگ با پرویز دوایی قرار دیدار داشتم تا بعد از سالیان سال ببینمش و دوایی با مهرابی آمد! کلی خوشحال شدم و چه بعدازظهر خوبی را گذراندیم. دوایی شهر زیبای پراگ را نشان‌مان داد با شرح و تفصیل بسیار و کلی جا‌های ندیده را دیدیم. خاطره خوشی برایم به جا ماند. همین یک ماه پیش بود که چند عکس از دیدار در پراگ در فولدر عکس‌هایم پیدا کردم و برایش فرستادم و او هم چند عکس دیگر را که نداشتم، برایم فرستاد.
مهرابی ساکت و آرام بود و مثبت و خوش‌فکر و زحمتکش. سینمای ایران را دوست می‌داشت و دل می‌سوزاند. تالیفاتش مبین این حرف‌های من است. خبر را صبح اول وقت سیف‌الله صمدیان به من داد و مات و متحیر ماندم، فقط صدای قلبم را می‌شنیدم. بعد به عباس یاری زنگ زدم. هنوز سلام نگفته بودم که با صدای بلند شروع به گریه کرد و من هم بالاخره بغض نهفته‌ام ترکید. نتوانستیم حرف بزنیم فقط صدای گریه کردن همدیگر را شنیدیم و گوشی را گذاشتیم.
همین است. زندگی همین است. می‌آیی که بروی. مقصد جای دیگری است و چه خوب که در این فاصله آمدن و رفتن، کار‌های خوب و مثبت انجام دهی و خاطره خوبی از خود به جای بگذاری. حیف و صد حیف. زود رفت. هنوز حالا حالا‌ها وقت داشت که کار‌های خوب بیشتری انجام دهد، اما شاید وقتش بوده. شاید وقتش رسیده بوده. تا کی و کجا وقت ما برسد… یادش برای همیشه گرامی باد.