ریشه‌های فاشیستی نظم آهنین پوتین
ریشه‌های فاشیستی نظم آهنین پوتین

ولادیمیر پوتین و الیگارشی قدرتمند روسی، برای تداوم سلطه خود نه‌تنها ماشین قدرتمند دولت را در اختیار دارند، بلکه به همان اندازه به گفتمان‌های فکری سیاسی و فرهنگی‌ای مجهزند که برای تمام جریان‌های دست‌راستی اروپایی و غیراروپایی جذاب است: غرب‌ستیزی اقتدارگرا. در اینجا، روسیه را باید در بستر فکری و عملی تضاد با امریکا و […]

ولادیمیر پوتین و الیگارشی قدرتمند روسی، برای تداوم سلطه خود نه‌تنها ماشین قدرتمند دولت را در اختیار دارند، بلکه به همان اندازه به گفتمان‌های فکری سیاسی و فرهنگی‌ای مجهزند که برای تمام جریان‌های دست‌راستی اروپایی و غیراروپایی جذاب است: غرب‌ستیزی اقتدارگرا. در اینجا، روسیه را باید در بستر فکری و عملی تضاد با امریکا و اروپا درک کرد.
دیوید لوئیس، استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه ایکستر بریتانیا، در کتاب «اقتدارگرایی جدید روسی…» توضیح می‌دهد که حکومت روسیه در قاب دوگانه دموکراسی/دیکتاتوری نمی‌گنجد. زیرا، نفوذ پوتین در تجربه تلخ فروپاشی و هرج و مرج پس از سقوط اتحاد شوروی و دیدگاه‌های ضدغربی و محافظه‌کاری ریشه دارد که در میان نخبگان و بخش‌هایی از جامعه روسیه محبوب است. به گفته نویسنده، نکته کلیدی در بحث دموکراسی، تضاد دموکراسی و استبداد است. اما در روسیه پس از اتحاد شوروی، مباحث سیاسی نخبگان و مردم کاملا بر محور مفاهیم دوگانه «هرج و مرج» و «نظم» می‌چرخد.
لوئیس باور دارد که برای درک طرز فکر و رفتار دولت پوتین و طبقه حاکم بر روسیه، باید به متفکران محافظه‌کار و فاشیستی چون کارل اشمیت، حقوقدان و نظریه‌پرداز حامی آدولف هیتلر، رجوع کرد که «یک نظریه منسجم ضدلیبرال تئوریزه کرده‌اند.» دولت روسیه به دنبال به چالش کشیدن نظم بین‌الملل لیبرال و معرفی الگوهای جدید سیاسی و اجتماعی است. ستیز با غرب، با خاطرات تلخ دوران پس از سقوط شوروی پیوند دارد که روس‌ها به شکل تحقیرآمیزی جایگاه خود را به عنوان یک ابرقدرت از دست دادند و در داخل دچار هرج و‌مرج و فقر شدند. به گفته لوئیس، آنها وضعیت آن دوره را محصول توطئه غربی‌ها می‌پندارند.
پوتین نظم و اعتبار دولت را در روسیه احیا کرد و آن را دوباره به بازیگری مهم در روابط بین‌الملل بدل کرد. از دید پوتین و الیگارشی متحد او، غرب با گسترش دموکراسی، هرج و‌مرج ایجاد می‌کند تا با آن، نفوذ خود را گسترش دهد و به مقصد غایی خود برسد: سلطه نظم تک‌قطبی به رهبری ایالات متحده. روس‌ها، تحت تاثیر اندیشه اشمیت که منتقد سرسخت دموکراسی لیبرال در آلمان میان دو جنگ جهانی بود، باور دارند که جهان به «دوست» و «دشمن» تقسیم شده است؛ دولت‌های بزرگ نمایندگان تمدن‌های متمایزند و روابط بین‌المللی، عرصه تضاد تمدن‌ها و غلبه یکی بر دیگری است. در این نبرد، روسیه برای حفظ موقعیت خود به عنوان یک قدرت تاریخی، باید فرهنگ و ارزش‌های خود را که شامل مسیحیت ارتدوکس و خانواده سنتی است، در برابر تهاجم ارزش‌های غربی حفظ کند.
لوئیس توضیح می‌دهد که دولت روسیه در دوره پوتین، بر اساس اصولی، مانند استقلال عمل در داخل و خارج، رفتار می‌کند که الزاماً با هنجار‌های نظم بین‌المللی سازگاری ندارد. روس‌ها با نگاهی به رفتار دولت‌های کلینتون و جورج بوش در مورد صربستان و عراق، باور دارند که اگر منافع قدرت‌های بزرگ ایجاب کند، خود را از مقررات بین‌المللی مستثنا می‌دانند.
روسیه پوتین، بازیگری مرکزی در جبهه مخالفان دموکراسی لیبرال در جهان به حساب می‌آید. این کشور نه تنها مخالف بهار عربی و اعتراضات دموکراتیک در خاورمیانه بود، بلکه در پی تضعیف دموکراسی در غرب نیز هست. لوئیس به طرز جالبی استدلال می‌کند که سیاست خارجی روسیه، پی‌آمدِ نگرانی‌ها و اولویت‌های داخلی آن است. تضعیف دموکراسی در خارج، به معنای تضعیف جریان‌های دموکراسی خواه ضد رژیم پوتین در داخل نیز هست. به همین دلیل، در روسیه، «نظم لیبرال پس از جنگ سرد، تهدیدی برای نظم سیاسی دولت و جایگاه روسیه در نظام بین المللی است.»
به گفته نویسنده، روس‌ها فکر می‌کنند که به عنوان یک «ملت باستانی و متمدن»، ماموریتی تاریخی برای مقابله هرج و‌مرج و بربریتی بر عهده دارند که غربی‌ها با سیاست‌های مداخله‌جویانه در اقصا نقاط جهان خلق کرده‌اند. از این رو، «سیاست خارجی روسیه، در تلاش برای یافتن جایگاهی مستحکم در نظم جهانی­ای است که تحت تسلط آمریکا قرار دارد.» در این نظم، روسیه احساس می‌کند که امریکایی‌ها حاکمیت و منافع قدرت‌های دیگر را نادیده می‌گیرد. اصرار روس‌ها بر حوزه نفوذ خود در آسیای میانه و خاورمیانه، از همین دیدگاه ناشی می‌شود. این رو، حامیان پوتین استلال می‌کنند که «توانایی روسیه برای به چالش کشیدن گفتمان هژمونیک غربی و طرح یک روایت بدیل، از جمله دستاورد‌های برجسته پوتین بوده است.»
لوئیس می‌گوید که برخلاف لیبرال‌های آمریکایی، روس‌ها مسیر تحولات جدید پس از جنگ سرد را به سود ثبات و ترقی ملت‌ها نمی‌دانند. آن‌ها غرب را متهم می‌کنند که «با تحمیل ارزش‌های خود، جهان را به سوی بی‌ثباتی برده‌اند.» از این رو، روسیه سیاست خارجی خود را در راستای مهار و متوازن کردن قدرت دولت‌های غربی در روابط بین‌الملل می‌داند. سرگی کاراگانف، یکی نظریه‌پردازان محافظه‌کار حامی پوتین، استدلال می‌کند، «نمونه سوریه نشان داد که یک روسیه قدرتمند می‌تواند جلو توسعه‌طلبی زیان‌بار غرب، و در واقع گسترش منازعات محلی در مناطق بیشتر را بگیرد.»
از این منظر، نظریه‌پردازان رژیم پوتین استدلال می‌کنند که روسیه برای مدغم نشدن در نظم لیبرال غربی، باید «تبدیل به یک مرکز قدرتمند ایدئولوژیک و تمدنی شود.» اما به گفته نویسنده، «تلاش روسیه برای ایجاد نظم بین‌المللی ضد ارزش‌های لیبرال، به یک اقتدارگرایی دزدسالار و سرکوبگر در این کشور منجر شده است که در آن زیر نام مقابله با تهدید‌های حیاتی نسبت به دولت روسیه، نقض اصول اخلاقی و انسانی توجیه شده است.»
دیوید لوئیس، استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه ایکستر بریتانیاست. او نویسنده کتاب وسوسه های استبداد در آسیای میانه است (هرست ، ۲۰۰۸) و مقاله هایی را در مجله مداخله و دولت سازی، همکاری و درگیری و مطالعات اروپا و آسیا ارائه داده است.
مشخصات کتاب: دیوید جی. لوئیس/ اقتدارگرایی جدید روسی: پوتین و سیاست نظم/ انتشارات دانشگاه ادینبورا/۳۳۴ ص/۲۰۲۰.