او برگشته. ۱۱ ماه از وقتی که ژوزه مورینیو از منچستریونایتد اخراج شد، گذشته و در این مدت، چند تبلیغ تجاری برای شرطبندی کرد، یک برنامه سیار خارج از استودیو به زبانهای مختلف اجرا کرد تا یادآوری کند همچنان خاص است، تحلیلهای فنی در استودیوهای تلویزیونی انجام داد و البته گفت میخواهد به باشگاهی برود […]
او برگشته. ۱۱ ماه از وقتی که ژوزه مورینیو از منچستریونایتد اخراج شد، گذشته و در این مدت، چند تبلیغ تجاری برای شرطبندی کرد، یک برنامه سیار خارج از استودیو به زبانهای مختلف اجرا کرد تا یادآوری کند همچنان خاص است، تحلیلهای فنی در استودیوهای تلویزیونی انجام داد و البته گفت میخواهد به باشگاهی برود که در آن «همدلی ساختاری» وجود داشته باشد. اینجا نقطه شروع است؛ این دو کلمه، «همدلی» و «ساختاری». آیا حالا که به جای موریسیو پوچتینو به تاتنهام رفته، به این دو میرسد؟
در مورد ساختار، با وجود آنکه در مراسم معارفه پرشورش در روز پنجشنبه نه تنها «ساختار عالی» تاتنهام بلکه «پویایی ساختار» این تیم را مورد ستایش قرار داد، مورینیو به آن چیزی میرسد که در منچستریونایتد داشت؛ جایی که مدیر اجرایی تیم، اد وودوارد کنترل اوضاع را در اختیار داشت، مگر آنکه اتفاق خاصی در شمال لندن رخ دهد: او با یک مالک کار میکند که هرگز حرف نمیزند و یک اقیانوس آنطرفتر زندگی میکند (جو لوییز) به اضافه یک رئیس بزرگ مثل دانیل لوی که باشگاه را اداره و بودجه و نقل و انتقالات را با دقت و وسواس مدیریت میکند. چیز دیگری هم در کار نیست مثل مدیر فوتبال یا رئیس دپارتمان جذب که به عنوان رابط میان مربی و مقامات بالادستی باشگاه کار کند.
درباره همدلی هم همین کافی است که گفته شود این کلمه غالباً همخوانی زیادی با لوی ندارد که وودوارد جدید مورینیو است. لوی یک مذاکرهکننده زیرک و بیپروا است که بیرحمانه به سود فکر میکند. این نه تنها در تضاد آشکار است با دست و دلبازی رئیس سابق او -چه در مورد چک دستمزد الکسیس سانچس باشد چه مبلغ انتقال روملو لوکاکو- بلکه راه متفاوتی برای انجام فعالیت اقتصادی در پیش میگیرد.
وودوارد بهترین مواد اولیه را برای پختن بهترین کیک میخرد (یا حداقل میخرید آن موقعی که مورینیو در اولدترافورد بود) و بعد منتظر میماند، لوی با تمام توان از کیکش مراقبت میکند و نمیخواهد ذرهای از آن را با دیگران سهیم شود. اما از یک جنبه دیگر به آن نگاه کنید: در بالاترین سطوح فوتبال به ندرت پیش میآید که دو چیز کاملاً بر هم منطبق باشند. وقتی شما وسط فصل مربیگری یک تیم را به دست میگیرید، آن تیم قطعاً حال و روز خوبی ندارد. چرا؟ برای اینکه رؤسای جدید شما انتخابهای غلطی کردهاند و شما باید اطمینان پیدا کنید که از این بعد بهتر تصمیم میگیرند.
هیچ تردیدی وجود ندارد که پوچتینو مسئول بخشی از اتفاقات تاتنهام است (بدترین آمار کسب ۲۵ امتیاز از ۲۴ بازی لیگ از فوریه گذشته است) و از تابستان منتظر اخراج بود که این هم روی عملکرد تیم تأثیر داشت اما انگشت اتهام به سوی طبقات بالاتر نشانه میرود.
درست است که طولانی شدن درد نوعی حس بیحسی القا میکند اما واقعاً غیرمعقول است که باشگاه خود را در شرایطی قرار دهد که چهار بازیکن اصلیاش یان فرتونگن، کریستین اریکسن، توبی آلدرویرلد-که تابستان آینده بازیکن آزاد میشود- و دنی رز که خواهان جدایی است، از نظر قرارداد سرگردان باشند. درست است که پوچتینو دو چهره جذاب، فرانکو بالدینی و پل میچل را بیرون راند تا در موقعیتی قرار گیرد که خودش و لوی تصمیمگیرنده باشند اما به همین اندازه درست است که حرف آخر را لوی میزد.
وقتی یک بازیکن خوب بازی نمیکند، آن را میفروشید. وقتی قرارداد یک بازیکن رو به اتمام است، او را میفروشید یا قراردادش را تمدید میکنید. اینها اصول اولیه باشگاهداری است و اسپرز در گذشته خیلی خوب انجام داده. این باشگاه برای کوین ویمر، نبیل بن طالب، بنجامین استامبولی، روبرتو سولدادو و پائولینیو ۶۰ میلیون پوند گرفته اما در همین تابستان گذشته از عهده این کار برنیامدند. برای هر کدام از چهار بازیکن مزبور پیشنهادهایی دریافت کردند اما شاید به خاطر ناتوانی لوی و پوچتینو در تصمیمگیری و شاید هم به خاطر این باور نادرست که میتوانند با قیمت بهتری بفروشند و شاید به دلیل نداشتن توافق در مورد جانشین آنها، هیچ جابهجایی صورت نگرفت.
بنابراین مورینیو چندان وارث «همدلی ساختاری» نخواهد بود. او با نوک پا کنار یک بمب ساعتی راه رفت و گفت: «هنوز خیلی زود است». پنجشنبه گفت: «وقتی برای پرداختن به موارد شخصی ندارم. نمیدانم چطور میتوانم تأثیر بگذارم یا تلاش کنم تأثیر بگذارم. آقای لوی برای پرداختن به این موضوعات وقت لازم را نداشت.»
قبول کنید یا نه، سخت است تصور کنی مورینیو میخواهد به موقعیتی برود که ۳۰۰ میلیون دلار استعداد (حداقل ارزش برای جایگزینی آنها) ظرف چند ماه آینده مفت از دست باشگاه میرود بدون اینکه اطمینانی درباره برنامههای بلندمدت وجود داشته باشد. بودجه باشگاه برای جایگزینی آنها چقدر است؟ یا شاید اسپرز فکر میکند میتواند آنها را برای ماندن و تمدید قرارداد متقاعد کند؟ شاید هنوز درباره جزییات با مورینیو صحبتی نشده؟ شاید هم لوییز که استادیوم جدید را ساخته و از کسب پیاپی سهمیه لیگ قهرمانان مطمئن شده، میخواهد باشگاه را بفروشد.
اینها در حد حدس و گمان است و برای همین مورینیو اینقدر آرام و خونسرد است؛ باشگاه و استادیوم و آکادمی و زمین تمرین -که نمونهاش در فوتبال کم است و شاید در غولهای لیگ فوتبال آمریکایی(NFL) پیدا شود- و لندن را به دست آورده اما نه لوی و محدودیتهای بودجه را. در عوض، یک مالک با جیبهای بزرگ دارد که از پول خرج کردن برای رسیدن به رویاهایش ترسی ندارد.
اگر اینطور باشد، شما هم ذوق زده میشوید از رفتن به تیمی که چهار بازیکن ثابتش یک پایشان بیرون در است، تیمی که دله آلیاش بعد از مصدومیت بلندمدت برگشته و فرم سابقش را پیدا نکرده، تیمی که اریک دایر، ستاره سابق تیم باشگاهی و ملی، در سال ۲۰۱۹ تنها هفت بازی لیگ در ترکیب اصلی بوده، تیمی که سرژ اوریه تنها دفاع راست قابل استفاده است، تیمی که هوگو لوریس، دروازهبان و کاپیتانش تا سال نو برنمیگردد و تیمی که تنها شش تیم را در جدول لیگ برتر پایینتر از خود میبیند. ناکارآمدی بالادستیهای مورینیو، به هم ریختگی تیم و موقعیت لیگ جای زیادی برای اشتباه باقی نگذاشته حداقل در این فصل. از طرف دیگر زمزمههای تسکیندهنده هم شنیده خواهد شد از این دست: «او برای اینکه اوضاع را مرتب کند حداقل به چهار خرید نیاز دارد.» مثل همانهایی که وقتی در اولدترافورد بود، گفته میشد.
تاتنهام بیتاب نوسازی است و یک بازی طولانی و بلندمدت و این با توجه به سابقه مورینیو جایی نیست که او بتواند بدرخشد. همه میدانیم نوسازی او در یونایتد چطور به شکست انجامید، دوره دوم کارش در چلسی یا اتفاقاتی که فصل قبلش در رئال مادرید رخ داده بود. خلاصه اینکه، او آدمی است که در چند مایل آخر یک مرحله توردوفرانس روی دوچرخه میپرد، با شتاب و عصبانیت رکاب میزند و شما را به عنوان نفر اول از خط عبور میدهد نه از آن آدمهایی که تمام اجزا دوچرخه را میسازند و در ۲۰۰ مایل اول عملکرد خوبی از خود به جا میگذارند. اینها را بگذارید در کنار ویژگیهای شخصیتی او: درگیری با مربیهای دیگر، با تیر زدن بازیکنان خودی، غرغرهای مربوط به باشگاه و این لقب آقای خاص که به خودش داده و سالها است یدک میکشد. اما یک نکته را نباید فراموش کنیم که مربیها انسان هستند نه شخصیتهای ماورایی. پیشرفت میکنند، تغییر میکنند و داستان زندگیشان نقطه سر خط دارد. نباید تصور کنیم مورینیویی که در استادیوم تاتنهام میبینیم قطعاً همان مربی برنابئو، استمفوردبریج و اولدترافورد است. او میداند سه کار آخرش را با ابرهای غول پیکر ابهام، رها کرده است.
برای همین بود که خیلی متواضع به نظر میرسید. وقتی از او پرسیدند تاتنهام به یک ژوزه جدید و پیشرفته دست یافته، طوری پاسخ داد که گویی از کلاسهای روانشناختی و کمک به خود تونی رابینز برگشته: «فکر میکنم، باور دارم، باید باور داشته باشم. همیشه فکر میکنم این ۱۱ ماه بیکاری، تلف کردن وقت نبود. این ماهها برای فکرکردن، آنالیزکردن و آماده شدن بود. شما هیچ گاه DNA خودتان را از دست نمیدهید، هویتتان را و اینکه چه کسی هستید اما من وقت زیادی برای فکرکردن به مسائل مختلف داشتم، فهمیدم در طول حرفهام اشتباهاتی داشتم و باید سعی کنم تکرارشان نکنم. میخواهم اشتباهات جدید داشته باشم. من آدم متواضعی هستم، آنقدر متواضع که میتوانم حرفه، مشکلات و راه حلهایشان را آنالیز کنم. اصل آنالیز هم بر این استوار است که هیچ کس را مقصر ندانی.»
اگر مورینیو آنقدر باهوش است که بداند چه چیزهایی به تغییر نیاز دارد، اگر بهترین راه تغییر را بداند، اگر ویژگیهایش که باعث شده مربی بزرگی باشد به خاطر بیاورد، اگر بعد از حدود دو دهه بتواند راز موفقیتهای پورتو با منابع محدود را احیا کند و اگر لوی بتواند قدرت سابق خود در نقل و انتقالات را به باشگاه برگرداند و رابطه خوبی با مورینیو نسبت به سلف خود برگزار کند، آن موقع شاید این انتصاب موفق باشد. اما تا آنجا یک خروار «اگر» راه است.