مجید عابدینی راد (بخش پایانی) این طور که فهمیدم یکی رو برای خودش بی دریغ دوست داشتن، می تونه راه بازکن شاه راه نیک بختی برا آدم بشه! چون من می دونم که تو ادا در نمی آری و همه این ها رو به واقع داری زندگی می کنی! نوشتم: البته همه اینها درسته، اما […]
مجید عابدینی راد
(بخش پایانی)
این طور که فهمیدم یکی رو برای خودش بی دریغ دوست داشتن، می تونه راه بازکن شاه راه نیک بختی برا آدم بشه! چون من می دونم که تو ادا در نمی آری و همه این ها رو به واقع داری زندگی می کنی!
نوشتم: البته همه اینها درسته، اما اصل و اساس، پیدا کردن همون یار از هر نظر نخبه و از زیبائی یکتای عالمه! نظیر محبوبه من که آخه دیگه پیدا نمی شه! ببین آخرش این راه، اساسش همون گنج یابی ای هست که از عهد قدیم همه اهل نظر به دنبالش بوده ان! یه عمر باید از گرمی و سردی روزگار حسابی چشیده باشی تا اصلاً چشمت به سوی محبوبه ای بهشتی بتونه باز بشه! بهت که گفته بودم؛ فقط عامل شانس این میونه در کار نیست! به یک نوع درایت در دید و نگاه باید رسید!
رضا نوشت: پس آخرش راه همونه که به پرورش نگاه و تیز کردن و صیقل دادنش بپردازیم، تا به اون درایتی که تو ازش می گی بشه رسید!
نوشتم: رضا البته خوبیش اینه که وقتی با صمیم قلب توی مسیری که تو طرحش رو به خوبی برام در پیامت نوشتی می افتی، حس های خوشبختی هم در تمام این مراحل برات از همون شروع راه، زاده می شن! ببین، مثلا خود این داستان صندلی از همه چیز عبرت آموزیش بیشتره!
اون دوره که من سرم همش توی کار طراحی صنعتی بود، البته بدون داشتن هیچ آموزش و تجربه اندوزی ای، روزی خواهرم من رو توی پاریس با طراح این صندلی آشنا کرد! تقریبا دو سالی روی طرحش طرف کار کرده بود, و زنش هم با امید زیاد، همه وقتش رو روی دیدن آدم های تعیین کننده برای موفقیت پروژه شوهرش گذاشته بود….
رضا نوشت: خب اینها رو که برام تا حدودی پیش از این گفته بودی، از درس عبرتش بگو!
نوشتم: رضا صبر داشته باش! من اون زمان معنی صبر و صبوری رو مثلاً نمی دونستم! در جایی که اون شخص هنرمند و وارد, دو سال کار شبانه روزی برای به ثمر رسیدن یه طرح گذاشته بود، من دنبال ایجاد محلی به اهمیت یه فروشگاه بزرگ کارهای جدید هنری در پاریس, با هزار شاخه در اطراف و اقصای جهان بودم، که همه جنس هاش رو سیستم تولیدی خاصی که دنبال پیاده کردنش بودم بوجود آورده باشه…! جایی که اهل اروپا نیازهای سامان خونه هاشون رو اونجا بر طرف کنن و هر وقت حوصله شون از شیئی به سر می رسه، با خیال راحت در هر زمان که اراده کنن، بیآرن و پس بدهند، و کل پول خریدشون رو دریافت کنن!
باید بگم که هنوز اون موقع طرح اروپای متحد شکل نگرفته بود و من برای میلیونها آدم که با جابجا شدن موقتشون در این قاره، نیازهای جدیدی خلق می کردن، از پیش برنامه می ریختم!
رضا نوشت: آهان گرفتم! یعنی تو با اینکه تخصص خاص این رشته رو هم نداشته ای، با همون دید معماری رفته بودی دنبال یه طرح فرعونی که بزرگیش به اندازه یه شهر و اشیاء توش بوده! اصلاً بگیر یه طرح برای همه افراد بشر در هر کجا که باشن…!
در صورتی که اون طرف با موفقیت طرح صندلیش، توی همون مدت دوندگی های تو، ده ها پروژه دیگه رو هم به حتم به انجام رسونده بوده، و اسم و رسمی هم برای خودش در کرده باشه!
نوشتم: آره دیگه با اینکه خودش تبعه فرانسه شده بود و زنش هم که اصالتاً فرانسوی بود، زمین رو به زمان می دوختن تا چندر غاز پول از بانک برای ساخت یه نمونه طرح این صندلی بگیرن، اما همزمان من خارجی الاصل، به دنبال میلیاردها سرمایه گذاری برای اجرای طرح های بی در و پیکرم بودم…! حساب سطح درخواست من رو بکن! آره رضا با همون یه پروژه اون زن و شوهر، راه ترقی رو خیلی سریع پیش رفتن و الان هم توی یه وضع رفاهی خیلی عالی باید باشن…!
رضا نوشت: پس ببینم خارج از این درس به حق عبرت آموز، من ربط قضیه رو با تغییر نگاه نفهمیدم که در کجای کار بود!؟
نوشتم: ببین عزیز، من با اون طرح و اجراء ش، در سطح بسیار بزرگ، و تعریف قصه اش با هر کی بر سر راهم قرار می گرفت، و کسب حمایت نظریش… می خواستم روی دید آدم ها و نحوه استفاده درست بشر از امکانات صنعتی و هنری و در اختیار عموم قرار گرفتن زیبایی برای همه قشرها و رهایی بشر از پایبندی عمری به اشیاء و…. تأثیر بذارم! آخرش هم سرخورده از عدم استقبال دست اندر کارها، حتی در کشور نفت خیز خودمون، اونها رو برای آموزش و کار جوانان مشکل دار و از تحصیل عقب مونده فرانسوی مورد استفاده قرار دادم…!
رضا نوشت: عابد تازه دوزاریم افتاد که تو چطور این پنج ساله با این صندلی زبون بسته در گوشه خودت، درد و دل و راز و نیازهات رو می کرده ای….!
الان متوجه شدم که بیست سال دوندگی ت برای تغییر نگاه مردم به اشیاء مصرفی، بی مورد و بدون پاداش نمونده؛ چون تو به محبوبه که خودش بالاترین گنجینه در عالم برات هست، در ادامه همین راه، رسیده ای!
نوشتم: الان کمی دیر وقته و باز سر و کله سحر داره پیدا می شه، بقیه حرف مون روی تغییر نگاه رو بذاریم برای یه موقعیت دیگه! چون نظامی و حافظ هم خارج از این درس و راه، حرفی، تا اون جا که من فهمیده ام، نزده ان!
پاریس، ۲۹ نوامبر ۲۰۲۱
تجسمی
تاثیر جنگ ۳۰ ساله بر تابلوهای نقاشی
بسیاری از هنرمندان اروپایی با تابلوهای نقاشی که کشیدهاند در جنگ سی ساله و درگیری دو مذهب کاتولیک و پروتستان، مشارکت داشته و تاثیر این جنگ بر فرهنگ و هنر را در آثارشان منعکس کردهاند.
جنگ سی ساله، به جنگی اطلاق میشود که بین سالهای ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ در اروپا شعله ور بود. در جریان این جنگها ۱۲ میلیون اروپایی کشته شدند و گفته شده که جمعیت آلمان ۳۰ درصد کاهش یافته است.
این جنگ در ابتدا از تجزیه سیاسی امپراتوری روم آغاز شد و به گفته بسیاری از مورخان در ابتدای جنگ فقط درگیریهایی طایفهای شکل گرفت. اما به مرور به حمام خونی تبدیل شد که حدود ۲۰ کشور اروپایی را با خود درگیر ساخت. در نهایت این جنگ با پیروزی پروتستانها خاتمه یافت. پیروزی پروتستانها به آزادیهای بیشتر انجامید و بدین ترتیب چهره جدید اروپا از همان زمان شکل گرفت.
این جنگ تغییراتی را نیز به فرهنگ و هنر اروپا تحمیل کرد و در نقاشیهای آن دوران تاثیر گذاشت. بسیاری از هنرمندان با نقاشیهای خود در جنگ مشارکت داشتند. این نقاشیها که اغلب حاوی پیامهای دینی بودند در آن دوره نوعی ابزار رسانهای محسوب میشدند.
دیوید تنیرز ـ نقاش فلاندری( ۱۶۴۹ ـ ۱۵۸۲) ـ نقاشیهای زیادی درباره جنگهای سی ساله ترسیم کرده و خشونت و خونریزیهای آن زمان از سوی هر دو گروه را به تصویر کشیده است. تابلوی زیر یکی از آثار اوست که سربازانی را در حال حمله به یک روستا کشیده است. در این تابلو، یک سرباز یقه یک کشیش را گرفته و با او درگیر شده است.