غولستان ماهانی…! (بخش پایانی)
غولستان ماهانی…! (بخش پایانی)

  مجید عابدینی راد رضا نوشت: این طور که می گی به کل سفرهایی در اطراف و اکناف، برای ماهان بیچاره در بین نبوده و جابجایی های او در قصه، فقط در ذهن و نهان خود او می گذشته اند! مثل توی یه خواب طولانی! پس منطقی ست که وساطتت خضر این میونه می تونه […]

 

مجید عابدینی راد
رضا نوشت: این طور که می گی به کل سفرهایی در اطراف و اکناف، برای ماهان بیچاره در بین نبوده و جابجایی های او در قصه، فقط در ذهن و نهان خود او می گذشته اند! مثل توی یه خواب طولانی! پس منطقی ست که وساطتت خضر این میونه می تونه من درآوردی باشه! راست می گی ها!
نوشتم: ببین، به فرض خود اون شاعری که اومده و با چنین کاری نظام نظم نظامی رو بهم ریخته، خب مگه با چهره ظاهر فریب و ادعای دوستدار نظامی بودن، دست به چنین دستبردی خائنانه نزده!؟ به غیر از اینه؟ بعد هم این شخص که امین ترین فرد به نظامی بوده، مگه بیشتر با قصد قابل فروش و بهره برداری کردن و مردم پسندتر کردن کارهای او، دست به چنین جنایتی نزده!؟ تموم شد! رضا فکر نکن که من و تو و بچه های ما جزو استثناء ها باشیم!؟ نه، همگی مون، بدون استثناء، از یه کرباس و قماشیم! هم صورت انسانی رو در وجودمون داریم و هم دیو صفتی و پستی رو…!
رضا نوشت: ببینم برای همینه که می گی این ماهان نماینده خود نظامی هم می تونه باشه!؟
نوشتم: تا حدودی آره. نظامی داره از دو رویی نوع بشر می گه و بالطبع حرف از خودش و نزدیکان خودش هم هست. ببین مسئله سر درجه دوچهرگی آدمای دور و بره، که معمولاً خیانت پیشه ترین ها، مقربین خود آدم هستند! اون هایی که همه نقطه ضعف ها رو بهتر از هر کس دیگه ای می شناسن! یا اون دوست خیلی نزدیکی که از روی ساده لوحی و رو راستی، تو اومده ای و همه نقاط ضعفت رو، در اعتماد کامل، بهش نشون داده ای!
یعنی خود این قصه که با «هم مال» یا شریک ماهان شروع می شه، خیلی خوب می تونه به همین دوست یا نزدیک خود نظامی، که بزرگترین خیانت ها رو در حقش انجام داده، ربط داشته باشه!
رضا نوشت: ببینم اگر این طور باشه آدم چه جوری می تونه به اطرافیان و آشناها و در نهایت مردم پیرامونش اعتماد کنه، و بدتر از همه باهاشون روراست هم باشه! یعنی توی این دنیا در نهایت هیچ کس رو آدم نداره و دربدر تر از ماهان، و در گیر با غول بیابونی های بی شاخ و دمه! عابد آدم از شنیدن این حرفا، هر چند هم درست و دقیق باشن، والا پشتش می لرزه!
نوشتم: رضا، انگار تازه نگاهت داره مثل حافظ و نظامی و سردمداران روانکاوی مدرن واقع گرا و درست بین می شه. ببین، توصیه نظامی و فروید و حافظ همه یک جهت مشترک رو دارن؛ کنار اومدن باهاش، یا به قول فرانسوی ها باهاش ساختن!
اما با بعضی ها که دیو صفتی و کراهت رفتاریشون برات خیلی ناسازگاری به وجود می آره، کنار گذاری شون رو، من درست تر می دونم! آخرش با جهنم و بهشت این دنیایی، باید یاد بگیری که بسازی رفیق! و برای بشریت هم راه بیرون رفتی ازش، به جز مرگ، وجود نداره! یادت باشه که ماهان وقتی در ته یک مغاک ِ چاه مانند بوده، به روزنه ورود به این باغ ِ هم بهشتی و هم جهنمی، می رسه! نه در آسمان! در قعر کره زمین خودمون! که می شه نهان هامون! متوجه ای؟
رضا نوشت: ببینم منظور از «باهاشون ساختن» و یا «کنار اومدن باهاشون» به آدما و غم های مربوط به عشق به اون ها پیوند داره دیگه! نه؟ پس بالاترین راه بهشتی کردن روابط همین کنار اومدن با عشق هامونه. درسته؟ منظور اینه که دو طرف به جای تبدیل کردن زنذگی شون به جهنم، بیان مبنا رو، روی خوش سیرتی های در داخل وجودشون، بذارن!
نوشتم: آره. اینا دیگه بستگی به درک و شعور دو طرف هم داره. اصلاً رضا بهترین نمونه اش دعواهای زن و شوهر هایی ست که کار رابطه شون با هم می تونه به جدایی منجر نشه! اما خیلی وقتا این باهم کنار اومدن و باهم ساختن می تونه عملی نباشه، یا دوام پیدا نکنه! چون غم ها درونی اند و به ناخودآگاه شون ربط دارن و نه به شعورهای آگاه شون!
ببین، پس ماهان اولین نماد انسان به آگاهی رسیده هست که بزرگ ترین غم و تراژدی بشریت رو فهمیده: که بهشت و جهنمی کردن زندگی مون در همین دنیا می گذره و از همه بدتر این که دست خودمون هم هست!
رضا نوشت: فهمیدم. یعنی آخرش ماهان می شه نماد اولین روانکاو! همینه؟ می گه دست آخر باید با غمامون کنار بیائیم! البته با دانش به این که که در نوع بشر یک دستی، به کل وجود نداره! یعنی نه آدم پاک یکدست داریم، و نه آدم سر تا پا پلید! و هم خودمون و هم دگران دچار دوپارگی و ناخالصی و دو رویی بنیادین هستیم! این توضیحات رو چون چندین بار داده ای، دیگه حسابی ملکه ذهنم شده ان! خب ببینم، حالا که مداخله حضرت خضر قراره از این قصه حذف بشه، الان این قصه با چه حرفی در نهایت تموم می شه؟ چند بیتی که حرف قصه باهاشون تموم می شده رو، بازگو کنی؟
نوشتم: الان با توضیح تو، بهتر فهمیدم چرا بهت گفتم ماهان نماد خود نظامی هم باید باشه! چون که هم نگاهش به خودش و دنیا و روابطش، دچار دگرگونی شده، و هم گوشش! دو خصوصیتی که اساس دانش تحلیل در روانکاوی رو می سازن! بعد هم، به نظر من سامان نهایی این قصه، با این چند بیت باید تموم می شده:
گفت با خویشتن عجب کاری ست!؟/ این چه پیوند و این چه پرگاری ست!؟/ دوش دیدم شکفته بستانی،/ دیدم امروز محنتِستانی! / گل نمودن به ما و خار چه بود؟ / حاصل ِ باغ روزگار چه بود؟
بعد با این حرف، از باغ ِ دوستش به سمت خانه اش در مصر راه می افته و چند تا شعر هم نظامی برای هماهنگی با بقیه قصه ها، دست آخر برای بزرگداشت رنگ ازرقی می آره!
رضا نوشت: می خوام ببینم، چون همه گره گشایی های تو معمولاً در رابطه با عشقات صورت می گیرن، این جا توی حل این گره، گرمی رابطه ات با محبوبه هست که برات کار ساز شده؟
نوشتم: رضا این خیلی درسته که با محبوبه ارتباط های با آواهای زبان، که به گوش نیروی بیشتری برای تحلیل حرف رو می دن، از ابتدا مهم ترین عامل نزدیکی مون بوده، و شاید این که، توی این قصه لقب ماهان رو نظامی «گوش یار» گذاشته، یه جوری نشونه تأثیر مستقیم محبوبه در گشایش گری این قصه باشه! الان راستش واقعیت اینه که تأثیرات آزاده و یلدا هم در تیز شدن نگاهم به حرف خواب و روان و نظم شعر نظامی، جایگاه مهمی رو برام دارن! آخه باید توجه داشت که ماجراهای ماهان توی خواب دارن براش می گذرن…! و این که تفکیک نقش عشقام خیلی کار سختیه!
رضا نوشت: خب من دیگه باید برم به کار مسافرهای راه گمگشته مسافرخونه خودمون برسم!
پاریس ۹ ژوئن ۲۰۲۱