نام محمد قاضی برای خیلیها آشناست. بزرگترها اگر اهل کتاب و کتابخوانی باشند دست کم یکی از کتابهایی را که قاضی ترجمه کرده است، خواندهاند. محمد قاضی یکی از کسانی است که ترجمهی کتابهای خارجی در ایران را با تحول روبهرو کرد و با ترجمه تعداد زیادی کتاب از زبانهای انگلیسی و فرانسه […]
نام محمد قاضی برای خیلیها آشناست. بزرگترها اگر اهل کتاب و کتابخوانی باشند دست کم یکی از کتابهایی را که قاضی ترجمه کرده است، خواندهاند.
محمد قاضی یکی از کسانی است که ترجمهی کتابهای خارجی در ایران را با تحول روبهرو کرد و با ترجمه تعداد زیادی کتاب از زبانهای انگلیسی و فرانسه باعث شد مردم کتابخوانتر شوند؛ آن هم در زمانی که ترجمههای موجود در بازار کتاب کم تعداد بودند و بسیاری از مردم کتابهای ترجمه شده را به خاطر زبان سنگین و پیچیدهشان نمیخواندند. تا سالها قبل هم ترجمههای قاضی تنها نسخههای فارسی بعضی از کتابهای مهم جهان در ایران بود.
محمد قاضی به دلیل علاقهی خاصی که به زبانآموزی داشت، آموختن زبان فرانسه را هم با کمک شخصی بهنام «گیل»، که از کردهای عراق بود، آغاز کرد. او خود در اینباره میگوید: «تحصیل زبان فرانسه در مهاباد آن زمان گناه کوچکی نبود. مردم آن عصر هنوز آنقدر خرافاتی و کهنهپرست بودند که تحصیل زبان ملتهای غیر مسلمان را مجاز نمیدانستند. من میبایست ماهی ۵ تومان حقالتدریس میدادم که نداشتم و هیچ روزنهی امیدی هم نبود که مرا به این آروز رهنمون شود. نمیدانم التماسهای معصومانهی من باعث شد که گیل، دلش نرم شود و مرا مجاناً بپذیرد یا خود او میترسید که اگر این شاگرد را هم رد کند کمکم زبان فرانسه فراموشش شود.»
مهمترین ویژگی محمد قاضی این بود که خیلی راحت حال و هوای کتاب را در زبان اصلی درمییافت و میتوانست آن را به زبان مقصد بازگرداند. این در حالی بود که در زمانی که قاضی ترجمه میکرد، از نقد ترجمه و شیوهها و تئوریهای ترجمه خبری نبود؛ اما او با شمی که داشت، به خوبی میتوانست زبان ترجمه را پیدا کند. این در ترجمه دن کیشوت که شاهکار اوست، تا ترجمههایش از ماکسیم گورکی و نیکوس کازانتزاکیس وجود دارد.
قاضی نه تنها زبان فارسی را به خوبی میدانست؛ بلکه شم نویسندگی هم داشت. او زبانی داشت که زبان آفرینش بود، زبان خشکی نبود و خیلی راحت خودش را از تأثیر نحو زبان مبدأ رها میکرد و فارسی میشد.
در نمونهای از شیوایی کلام و روانی قلم قاضی در این ترجمه میخوانیم: «من عاقبت خواهم مرد و برای اینکه توفیقی مطلوب نه در حیات و نه در ممات نداشته باشم در اندیشهی خویش لجوج و پابرجا خواهم ماند. یعنی خواهم گفت که عشق ورزیدن همیشه بر حق بوده و هست و آزادترین دل آن دل است که بیش از همه طوق بندگی بندگان عشق را به گردن دارد. سلطان عشق با درد و رنجی که به ما روا می دارد امپراطوری خود را در امن و امان می دارد».
قاضی هرگز از روی تفنن و یا به خاطر سفارش ترجمه نکرد. قاضی نخست باید خود را راضی میکرد. قاضی بر این باور بود که آثار باید روشنگر باشند و واقعیتهای زندگی و راه و رسم انسانیت را به همگان بیاموزد. قاضی کتابهایی را انتخاب میکرد که به گمان خویش باید به منافع محرومان، دمکراسی، صلح و دوستی میان انسانها و ملت ها متعهد باشند و نیازهای جامعه را برآورده سازند.
او بیش از نیم قرن، تلاش خود را در راه ترجمه ادامه داد و با اینکه از سال ۱۳۵۴ به دلیل سرطان حنجره از سخن گفتن محروم شد و تنها به وسیلهی دستگاه حرف میزد ولی کار ترجمه را ادامه میداد. خود میگفت:«روزی که ترجمه نکنم، آن روز مردهام.» قاضی در طول حیات فردی پرتلاش، سرزنده، سرخوش و فروتن بود.