هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/ مرد، از بسکه جان ندارد! «حاتمیکیا» را یک زمانی خیلی دوست داشتم؛ منظورم کارگردانیاش و حضورش در سینما است. او مرا با «از کرخه تا راین» با تاثیر درست موسیقی در سینما آشنا کرد و با «دیدهبان»، نشانم داد که فیلم جنگی چطور میتواند، جنگی و غیرجنگی و جذاب […]
هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/
مرد، از بسکه جان ندارد!
«حاتمیکیا» را یک زمانی خیلی دوست داشتم؛ منظورم کارگردانیاش و حضورش در سینما است. او مرا با «از کرخه تا راین» با تاثیر درست موسیقی در سینما آشنا کرد و با «دیدهبان»، نشانم داد که فیلم جنگی چطور میتواند، جنگی و غیرجنگی و جذاب باشد و با «آژانس شیشهای» ثابت کرد که فیلم سیاسی کنشگرِ به موقع (حتی اگر کلیتش کپی باشد) یعنی چه و این را در «به رنگ ارغوان»، دراماتیکتر و بهتر هم کرد… . «حاتمیکیا» اما از «چ» به بعد (که البته «دعوت» هم شامل حالش میشود) این را هم نشان داد که یک فیلمساز قدر و موثر، چگونه میتواند از دست برود.
«خروج» ادامه نزول کارگردانیست که حتی دیگر لازم نمیبیند «من فیلمساز نظامم» را فریاد بزند. کسی که ادعای نظام را دارد اما با این فیلم آخرش؛ شاید ناآگاهانه دارد علیه چیزی که به آن معتقد است، رفتار میکند. «خروج»، هجوم سرگشتگی، اضمحلال و رفتن در یک پیله بهخصوص به سمت کارگردانیست که خاطرههای تصویری زیاد و خوبی از او بر جای مانده است.
فیلم با یک موقعیت غیرقابل قبول که زور میزند واقعی باشد در یک لوکیشن بصری زیبا اما «فیک» آغاز میشود. سعی میکند نقدی بر یک رییس جمهور (یکی یا همه؟!) باشد اما در ادامه و در انتها یکجورهایی حرفش را پس میگیرد یا مجبور میشود که پس بزند. حاتمیکیا که روزگاری با احدی در راه اعتقادش تعارف نداشت، اینجا از همه چیز استفاده ابزاری میکند. او سگی را همدم شخصیت اصلی فیلم نشان میدهد اما موقع خداحافظی صاحبش با این حیوان وفادار، از به تصویر کشیدن دست کشیدن صاحب سگ بر سر او اجتناب میکند؛ امری که در دنیای واقعی، طبیعیست که رخ بدهد. استفاده ابزاری کارگردان محترم ما، اما فروکش نمیکند. او پای همه چیز را وسط میکشد؛ شهدا و خانوادههای شهدا را، تشییع پیکر شهید را، قبر را، مورد ظلم واقع شدن تعدادی از هموطنان توسط دولت (حاکمیت هم؟!) را، سینمای وسترن را، سینمای جاده را… . او به هم چیز نوکی میزند اما قورت نداده، تفشان میکند؛ به سمت صورت تماشاگر، به طرف اعتقاد تماشاگر… .
فیلم به نیمه که میرسد، کارگردان، روایت را انگار از یاد میبرد و لحن را و ریتم را؛ پس شوخیها، مدام بیشتر و بیشتر میشوند و هماهنگی بین فرم و محتوای آقا ابراهیم، از بین میرود. «پاستور» را شبیه یک سیرک نشان میدهد و در این راه، حتی از رفتن به بارگاه حضرت معصومه (س) هم برای نشان دادن این آنارشیسم ذهنی روایی، ابایی ندارد. آنجا، «شریفینیا» را به زشتترین حالت ممکن، مشاور رییس جمهور نشان میدهد (که قبلش هم البته فرماندار را اینطوری نشانمان داده بود و حتی دستگاه امنیتی را) و به نظرم، اگر که قرار بود رییس جمهور را هم اینچنین زشت نشان بدهد، کاش تا تهش میرفت.
در «خروج»، «پاستور» بیشتر شبیه یک لانه جاسوسیست تا نهاد ریاست جمهوری که متعلق به جمهوری اسلامی ایران است. آخرش هم که با چندتا تصویر از تراکتورهای واقعی این ماجرا (که البته ماجرایشان دقیقا اینی نبود که فیلم نشان میدهد) بیشتر به شعور مخاطب توهین میکند.
با «خروج»، حالا دیگر فقط از ابراهیم حاتمیکیا ناامید نشدهام؛ از او میترسم!
«خروج» اگر روایت سفر این پیرمردها و پیرزن نسبتا دوستداشتنی را در بستری دیگر و بدون ادای نقد سیاسی اجتماعی روایت میکرد، شاید الآن «حاتمیکیا» با ما آشتی کرده بود!
باید بپذیریم که «قیصر» مرده!
«مسعود کیمیایی» راهی را که «ابراهیم حاتمیکیا» چند سالیست برای طی کردن آغاز کرده، خیلی وقت است که به شکلی کاملتر اما از مسیری دیگر، به انتها رسانده است؛ از بین بردن کارگردانی که یک روزی، همه سر و دست میشکستند برای تماشای فیلمهایش… .
«خون شد» حتی از آن چیزی که انتظارش را داشتم هم بدتر بود. اگر قبلاترها، دیالوگهای خاص آقای خاص سینمای ایران، مرهمی موقتی میشدند برای فیلمنامهها و روایتهای عجیب و غریب و غیرقابل باور و درک، اینجا حتی دیالوگها هم به بد بودن فیلم کمک میکنند.
در این فیلم، نه شخصیتی وجود دارد و نه حتی تیپی. انگار همه از یک ناکجاآباد بی هویت آمدهاند به یک ناکجاآباد بیهویت دیگر و در هم و کنار هم، لول میخورند و بی خود و بی جهت داد میزنند و بحث میکنند و آدم میکشند.
قهرمان فیلم مرده و ضدقهرمان فیلم هم و «بد من»های مسخره فیلم هم. فیلم، به دنیا نیامده، مرده است. بوی مرگ هم اگر میدهد نه به خاطر قصه و ماجرا و درام… بلکه به دلیل بی هویتی کلیت فیلم است.
«سعید آقاخانی» میرود خواهرش را بیاورد، آدم میکشد. میرود سند را بگیرد، آدم میکشد. انگار لذت میبرد که با کشتن بگوید، قیصر هنوز نمرده اما مرده. قیصر را سالها پیش کشتهاند و دفن کردهاند و این یکی، حتی کاریکاتوری از قیصر اصلی هم نیست.
«خون شد» هیچی ندارد اما یک چیز منحصربهفرد دارد؛ این کمدیترین فیلم جدی سال یا شاید تاریخ سینمای ایران باشد که در سکانسهای پایانی، وسط آن همه درگیری و چاقوکشی و تیراندازی مضحک، شما را به شدت و از ته دل، میخنداند.
این روزها «قیصر» هم حال خوشی ندارد. اگر قدیم برای دست به چاقو بردن، دلیل منطقیای داشت، امروز، همینجوری یکهویی و بیدلیل آدم میکشد؛ جنون خونریزی دارد انگار! قیصر دمده و بیاعصاب و بیمنطق فیلم، حتی به آن آدم ویلچرنشین هم رحم نمیکند وخونبازیاش را کامل میکند. آن سکانس مسخره آخر هم که دیگر…؛ هیچی، چه جشنوارهای داریم امسال!