مینی‌مال «جمله» به «محسن چاوشی»؛/  اگر نبودی در را می‌بندم و هی دوباره باز می‌کنم
مینی‌مال «جمله» به «محسن چاوشی»؛/  اگر نبودی در را می‌بندم و هی دوباره باز می‌کنم

  هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/ «یکی از آرزوهام اینه که دلم میخواد یه بار با یه نفر، توی آسانسور باشم و یهو آسانسور برای یه مدتی خراب شه و ما توی آسانسور گیر کنی؟». «با کی دوس داری؟». «اونش به خودم مربوطه ولی به نظرت این آرزوی من، نشونه محدودیتم نیس؟». آدم‌های تنهای چند […]

 

هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/

«یکی از آرزوهام اینه که دلم میخواد یه بار با یه نفر، توی آسانسور باشم و یهو آسانسور برای یه مدتی خراب شه و ما توی آسانسور گیر کنی؟».
«با کی دوس داری؟».
«اونش به خودم مربوطه ولی به نظرت این آرزوی من، نشونه محدودیتم نیس؟».
آدم‌های تنهای چند نفره، بی‌توجه به ابرهای خاکستری، بی‌توجه به زوال فرساینده خیس، بی‌توجه به آرزوهای مدرن و …».
«ببین، آدما در نشون دادن عکس‌العمل نسبت به حرفای دیگران سه نوعن. یه دسته مثل من که اصلا مهم نیست براشون که تو الان چه حس و منظوری داری از این حرفت، دسته دوم سعی میکنن که قانعت کنن که داری چرت میگی و دسته سوم بدون اینکه بفهمن منظورت چیه، تاییدت میکنن. پس ولشون کن. هرجوری که حال میکنی توش گیر کنین همون درسته».
داشت مثل چی باران می‌آمد. دو تا آدم تنها زیر ابرهای خاکستری، در همهمه آدم‌های تنهایی که دو یا چند نفره خیس می‌شدند.
«واقعا؟ یعنی زنگ بزنم بیاد بریم توی آسانسور؟».
«احتمالا آره. اگه خواستی بگو هماهنگ کنم با رفیقم که وقتی رفتین داخلش، برق مجتمع رو قطع کنه. یه ساعت کافیه واست که توی آسانسور بمونی؟».
باران شدیدتر می‌شود؛ وقت‌هایی که دچار تردید می‌شوی یا تردیدت را کاملا از بین می‌بری. داشت مثل چی باران می‌آمد. دو تا آدم تنها؛ هر کدام گرفتار در تراژدی‌های محدود که باعث تغییر کاربری می‌شوند؛ در زندگی، در عشق، در زیر ابرهای خاکستری …».
«آره به نظرم یه ساعت کافی باشه اما…، نمیدونم. بذار یه کم بیشتر فکر کنم…».
پ.ن: بگذریم…؛ فقط همین.