هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/ ترجیح میدادم صدای خوبی داشتم و برایش میخواندم؛ حتی با اینکه اگر هم صدای خوبی داشتم، نمیتوانستم او را تحتتاثیر آوازم قرار بدهم. پس سعی میکنم نگاه کنم به این روزها و حال و روز کسی که خوب نیست تا بتواند حال و روز ما را بهتر کند؛ مصداقهایش […]
هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/
ترجیح میدادم صدای خوبی داشتم و برایش میخواندم؛ حتی با اینکه اگر هم صدای خوبی داشتم، نمیتوانستم او را تحتتاثیر آوازم قرار بدهم. پس سعی میکنم نگاه کنم به این روزها و حال و روز کسی که خوب نیست تا بتواند حال و روز ما را بهتر کند؛ مصداقهایش را که بهتر از من میدانید… .
از «ربّنا» چه طور دیگری، با چه حال و هوای دیگری، به چه میزان لذت دیگری و همراه با چه کشف و شهود دیگری میتوان به عرش و شور و درک رسید؟ چه فرکانسی، چه لحنی، چه بالا و پایین حنجرهای میتواند آنگونه که استاد «شجریان»، ربّنا را به ما شناساند و عظمتش را و حالش را و دیروزش را و آیندهاش را، بشناساند؟ این معجون معجزهوار متن و صدا را چطور میشود تفسیر کرد جز با آن حال خوش وقت شنیدنش؟…
ربّنا را از ما گرفتند؛ نه همهی تمامش را، اما آن بخشی که جزو لاینفک ماههای رمضان ما بود را گرفتند. به جایش نوستالژیاش ماند و تمام خاطرههایی که نمیشود از ما گرفت. استاد را نمیشود از ما گرفت. سعی کردند اما نشد، نمیشود…
«تفنگت را زمین بگذار» را که برای فقط یک مقطع خاص نخواند. بر زمین گذاشتن تفنگ، یعنی استفاده از گفتمان و صدا و هنر و تعامل و موسیقی و رنگ و…، که بی آنها، زندگی یعنی هیچ. خسروی موسیقی ایران، این را میدانست؛ میداند، و تحلیلش از تاریخ، از انسان، از زندگی، از رنگ و از اجتماع، به حال ناخوش ما خوش میآمد؛ میآید… .
«یارم به یک لا پیرهن…»، تلفیق موسیقی و سینما بود و حتی لبزدنهای نا«سینک» هم نتوانست، شکوه و اعجازش را برباید و از آن بکاهد. «علی حاتمی»، درک شجریانش اگرچه نه کامل اما جذاب و موثر بود. او توانست استاد را سینمایی کند؛ صدایش را، و موسیقی ایرانی، بر تصویر معشوق ایرانی، جلایی مضاعف دارد… .
پسر استاد پا گذاشته بر مسیری که پدر، سالهاست پیموده است. «همایون» را البته نمیتوان «محمدرضا»ی دیگری دانست اما شباهتهایی که گاه دلچسب مینمایاند، آدم را دوچندان مشعوف میکند از شنیدنش. همایون نمیتواند محمدرضا را بازتعریف کند اما تعریفیست از اینکه چرا خاندان شجریان، محترمند و بر گردن فرهنگ و هنر این مملکت حق بزرگی دارند… .
هنرمند را نمیشود از سکه انداخت. نمیشود مهارش کرد. نمیشود او را از چشم مردم دور کرد که اگر دور شود هم، از چشم دل به هیچ وجه نمیشود. هنرمند واقعی، خود زندگی و خود جامعه و خود مردم است. او در راستای هنرش و ذوقش و استعدادش، به چشمه مردمی میرسد و آنها را سیراب میکند. برایشان در برهوت زندگی، طروات میآراید و سراب را سراب، و آب را آب معنی میکند. دلفریبانه بودنش از سر کذب نیست که با تکذیب محو شود. او، خودِ خودش است و خود ما را در پیشمان برگزار میکند. هنرمند اصیل مردمی چه با حنجره و قلم و دستهایش و چه بدون آنها، اصیل و مردمی میماند پس باقی ماجرا، فریبیست که نااهلان از خودشان میخورند… .
ربّنا؛ مرغ سحر، ناله نکند. ناله هم اگر میکند ناله نباشد در آن معنای عامش. نالهاش، طلایه اندوه مردمانش است در مجاری نفس، دور از قفس، که قفس ساختنیست اما گشودنی هم…
استاد «محمدرضا شجریان»، خاص است و عام است. متخصص است و درک شدنی. محبوب است و مغضوب هم که آن حب و این بغض، با دو جنس متفاوتند. اولی از حس و عشق و با هم بودن میآید و دومی از چیزهایی که ترجیح میدهم اینجا با ابرازش، کامم را و کامتان را تلخ نکنم.
خسروی آواز ایران زمین، این روزها بیشتر از قبل در بستر بیماریست و این دلنوشته، شاید تعظیمی کوتاه و مختصر و ناچیز باشد در برابر اصالتی که هرگز تمام نخواهد شد؛ «زآه شرربار این قفس را/ برشکن و زیر و زبر کن».