نگاه چند وجهی به ‌تاریخ
نگاه چند وجهی به ‌تاریخ

میشل فوکو، نویسنده، جامعه شناس و فیلسوف نامدار فرانسه، علاقه و توجه و به تعبیری، دلبستگی فراوان و‌ خاصی به ایران و انفلاب سال ۵۷ ‌در افکار و نوشته های خود ‌ابراز می کرد، به همین خاطر، گفتار و نوشته های زیادی نیز در این زمینه بر جای نهاده که به فارسی هم ترجمه شده […]

میشل فوکو، نویسنده، جامعه شناس و فیلسوف نامدار فرانسه، علاقه و توجه و به تعبیری، دلبستگی فراوان و‌ خاصی به ایران و انفلاب سال ۵۷ ‌در افکار و نوشته های خود ‌ابراز می کرد، به همین خاطر، گفتار و نوشته های زیادی نیز در این زمینه بر جای نهاده که به فارسی هم ترجمه شده اند.
کتاب «آیا قیام کردن بی فایده است؟» با ترجمه، نیکو سرخوش و افشین جهان دیده، به تازگی توسط نشر نی منتشر شده است که نگاهی هر چند غیر مستقیم به انقلاب ایران دارد. معرفی کوتاه کتاب و نگاهی به زندگی ‌و افکار فوکو را در ادامه می خوانید.
میشل فوکو خود را این‌گونه‌معرفی می کند: «…اخلاقیات نظری من «پاداستراتژیک» است: احترام گذاشتن هنگامی که یک تکینگی قیام می‌کند و سازش‌ناپذیربودن به‌مجرد آن که قدرت امر عام و جهان‌شمول را زیر پا می‌گذارد. انتخابی ساده اما کاری دشوار چون باید همواره اندکی در زیر تاریخ مترصد آن چیزی بود که تاریخ را برهم می‌زند و آن را منقلب می‌کند، و باید اندکی در پس سیاست هشیار آن چیزی بود که باید سیاست را بی‌قیدوشرط محدود کند. روی‌هم‌رفته کار من این است؛ من نه اولین نفرم نه یگانه کسی که چنین می‌کند. اما من این کار را برگزیده‌ام».
« قیام‌کردن بی‌فایده است؟» از دو مجموعه تشکیل شده است. بخش نخست شامل کوته‌نوشت‌ها و گفت‌وگوهایی است که مستقیماً به انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران مربوط‌اند و در همان بحبوحه انجام گرفته‌اند. بخش دوم شامل یک کوته‌نوشت («در باب نوعی اخلاق ناخرسندی») و دو درس‌گفتار («روشن‌نگری چیست؟» و «انقلاب چیست؟») است که هرچند به مسئله‌ انقلاب ایران نمی‌پردازند اما چندان هم بی‌ربط نیستند.
«میشل فوکو»، زاده سال ۱۹۲۶ و درگذشته سال ۱۹۸۴، فیلسوف و تاریخ دان فرانسوی در قرن بیستم بود که مسیر حرفه ای خود را صرف کالبدشکافی و تحلیل مفهوم قدرت در حکومت های کاپیتالیست مدرن، از جمله پلیس، قانون، دادگاه ها، زندان ها، پزشکان و روانپزشکان این حکومت ها کرد. هدف نهایی او، روشن ساختن چگونگی کارکرد مفهوم «قدرت» و سپس تغییر مسیر آن در جهت یک آرمان شهرِ مارکسیستی-آنارشیستی بود. با این که فوکو بیشتر زندگی خود را در کتابخانه ها و سیمنارها گذراند، یک شخصیت انقلابی متعهد به شمار می آمد که در حلقه ی اندیشمندان و نخبگان پاریس محبوبیت بالایی داشت («ژان پل سارتر» عمیقا او را تحسین می کرد) و هنوز هم مخاطبین و دنبال کنندگان بیشماری در میان جوانانی دارد که مشغول تحصیل در دانشگاه های سراسر جهان هستند.
واکاوی جهان مدرن با «میشل فوکو»
پیشینه ی فوکو، که خودش نسبت به حرف زدن درباره ی آن بسیار بی میل بود و تلاش می کرد به هر قیمتی که شده خبرنگاران را از آن دور نگه دارد، با رفاه و امتیازات ویژه ی اجتماعی گره خورده بود. پدر و مادر او هر دو بسیار ثروتمند بودند و فرزندان چندین نسل از جراحان موفق در شهر «پواتیه» در غرب فرانسه به حساب می آمدند. پدر او، دکتر «پال فوکو»، به تدریج به تجسم هر آن چیزی تبدیل شد که میشل از آن در فرانسه ی بورژوا نفرت داشت.
فوکو از تحصیلات رایج میان طبقه ی ثروتمند اجتماع بهره برد، در برترین نهادهای «یسوعی» حضور یافت، در مراسم مذهبی دستیار کشیش بود و پدر و مادرش امید داشتند که پسرشان در آینده به یک پزشک تبدیل شود. اما میشل شباهت چندانی به سایر پسرها نداشت. او به تدریج آسیب زدن به خودش را آغاز کرد و مدام به فکر خودکشی بود. فوکو در دانشگاه، اتاق خود را با آثاری از نقاش معروف اسپانیایی «فرانسیسکو گویا» پر کرده بود؛ آثاری که شکنجه را به تصویر می کشیدند. او در بیست و دو سالگی، اقدام به خودکشی کرد و پس از آن، با اجبار پدر و برخلاف میل خود، نزد معروف ترین روانپزشک فرانسه یعنی «ژان دیلای» در بیمارستان «سَن آن» در پاریس رفت.
«ژان دیلای» به درستی تشخیص داد که بسیاری از اضطراب ها و مشکلات میشل، در فشارهای ناشی از مخفی نگه داشتن گرایشات جنسی خود، و به خصوص، علاقه اش به سادومازوخیسمِ افراطی (آزارگری-آزارخواهی)، از جامعه ی پیرامون خود ریشه داشت. فوکو زمان زیادی از دهه ی دوم زندگی خود را در خارج از کشور، در سوئد، لهستان و آلمان گذراند چرا که احساس می کرد در آن کشورها، محدودیت ها و فشارهای کمتری بر او وارد خواهد آمد.
در تمام این مدت، فوکو در حال طی کردن پله های ترقی در جامعه ی دانشگاهیان فرانسه بود. رویداد تحول برانگیز در زندگی فکری و حرفه ای او در تابستان سال ۱۹۵۳ اتفاق افتاد، در زمانی که فوکو بیست و هفت ساله بود و در ایتالیا به سر می برد. او آنجا با یکی از آثار «فردریش نیچه» یعنی کتاب «تأملات نابهنگام» آشنا شد که در آن، مقاله ای با عنوان «در باب سودمندی ها و ناسودمندی های تاریخ برای زندگی» به چشم می خورد.
«نیچه» در این مقاله استدلال می کند که دانشگاهیان، درک ما از این که تاریخ باید چگونه خوانده و تدریس شود را مسموم کرده اند؛ آن ها باعث شده اند فکر کنیم که اگر می خواهیم بیاموزیم زندگی در گذشته چگونه رقم خورده است، باید تاریخ را با بی تفاوتی و به شکلی بی طرفانه بخوانیم. اما «نیچه» این تفکر را با خشمی آمیخته به طعنه و کنایه رد می کند و عقیده دارد به دست آوردن اطلاعات در مورد گذشته، صرفا به خاطر انجام این کار، امری بیهوده است؛ تنها دلیل برای خواندن و پژوهش درباره ی تاریخ، استخراج ایده ها، مفهوم ها و نمونه هایی در گذشته است که به ما کمک می کنند به زندگی بهتری در زمانه و عصر خودمان دست یابیم.
این اندیشه «نیچه»، فوکو را از نظر فکری به آزادیِ بی سابقه ای رساند. او بی درنگ مسیر کاری خود را تغییر داد و تصمیم گرفت به گونه ای مشخص از یک تاریخ دانِ فلسفی تبدیل شود: کسی که می توانست گذشته را مورد تحلیل قرار دهد تا به دسته بندی و درک مسائل زمانه ی خودش کمک کند. هشت سال بعد، فوکو آماده بود تا کتابی را منتشر کند که به عنوان اولین شاهکار او در نظر گرفته می شود: کتاب «تاریخ جنون» که در سال ۱۹۶۱ به چاپ رسید.
می توانیم از اندیشه های فوکو به عنوان منبع الهامی برای واکاوی ایده ها و نهادهای مسلط بر زمانه ی خودمان بهره ببریم و همچنین، به واسطه ی بررسی تاریخ و تحولات صورت گرفته، سوالاتی را درباره ی آن ها مطرح کنیم. فوکو کاری شایان توجه را به انجام رساند: او تاریخ را به مفهومی التیام بخش در زندگی تبدیل کرد و غنایی فلسفی را به آن بخشید. فوکو بدون تردید می تواند منبع الهام ما برای بهبود زندگی و زمانه ی خودمان باشد.