حکم، فسخ، جریمه، دادخواست، اعتراض، محکومیت. این ها واژگانی حقوقی، قضایی اند. نشانگانی از دردسر و شاید گرفتاری. اما شاید پرکاربردترینِ واژه ها در فوتبال سال های اخیر ما باشند. سروکار ما در فوتبال ایران، بیشتر از مسائل و تحلیل های فنی یا بازی های جذاب یا اساساً لذت فوتبالی، با این چیزهاست. […]
حکم، فسخ، جریمه، دادخواست، اعتراض، محکومیت. این ها واژگانی حقوقی، قضایی اند. نشانگانی از دردسر و شاید گرفتاری. اما شاید پرکاربردترینِ واژه ها در فوتبال سال های اخیر ما باشند. سروکار ما در فوتبال ایران، بیشتر از مسائل و تحلیل های فنی یا بازی های جذاب یا اساساً لذت فوتبالی، با این چیزهاست. همه داریم به وکلای فوتبالی بدل می شویم، از بس که از محاکم فوتبالی شنیده ایم و گفته ایم، در پرونده هایی که همیشه بازنده ایم، هرچه که باشند. و این همه به مدد حضور و عملکرد مدیرانی محقق شده است که در یک کلام کارنابلدند، آدم هایی هزاران بار امتحان شده و هربار مردود. آدم هایی که کسی نمی داند چرا هستند، ولی هستند، می مانند. ملاک بودنشان کارآمدی نیست، یا کسب افتخار؛ هستند به دلایل ساده غیر فوتبالی. به کارزار اینترنتی شان نگاه کنید. مدیران فوتبال ایران را می گویم. به آنچه در یک هفته اخیر گفتند، کارهایی که کردند و نهایت تحلیل شان از وضعیت. AFC تیم های ایرانی را از میزبانی محروم کرده بود. بعد خودش حکمش را تعدیل کرد. محروم از مرحله پی آف و میزبان بازی های برگشتِ مرحله گروهی. ناعادلانه بود.چه معنی دارد میزبانیِ در غربت، جایی که هیچ اش آشنا نباشد. همه می دانستیم این بی معنایی را. گویا پای لابی برخی مخالفان سیاسی هم در میان بود. البته استدلال هایی هم داشتند. بهرحال. از همان لحظه موج حمله به این تصمیم شروع شد، مدیرانمان پای هزار مفهوم وسوسه برانگیز را پیش کشیدند، غیرت، دفعِ ظلم، ایستادن پای «منافع ملی»، که حتی به قیمت محرومیت تن به این «ذلت» نمی دهیم. «یکصدا» بودند. آن وسط ما، هواداران فوتبال نگران تر بودیم. می دانستیم که از دل این یکصدایی هم چیزی در نمی آید. نکته مهم تر اما: حالا ما فوتبالی ها در این پرونده ها آب دیده شده ایم. پرورنده هایی همه شکست. می دانیم هروقت صدای مدیرانمان بلندتر باشد، احتمال شکست بیشتر است. خاطره به مددمان آمد. خاطرات همه این سال ها و جام زهرهایی که این مدیران بر ما نوشاندند. نه فقط استقلال و پرسپولیس، که همه آن تیم هایی که به دلایل مختلف رفته بودند سراغ بازیکن و مربی خارجی. همه را فیفا داغ کرده بود. قراردادهای مبهم، بی حساب و کتاب، با بندهای عجیب و غریب، انگار که مدیران فقط و فقط همان لحظه را می دیده اند و منفعت حاصل از انتقال ها. هرکه شکایت به فیفا برد از فوتبال ما، حقش را گرفت. بیچاره بازیکنان داخلی که دست شان به جایی بند نیست. سال ها پول هایشان را نداده اند و اگر مطالبه کنند بی تعصب خوانده می شوند. خیلی دور نیست ماجراهای نلو وینگادا، مانوئل ژوزه و پروپیچ؟ همین حالا، در لحظه ای که می نویسم به ماجرای استرا، برانکو، ویلموتس و کالدرون فکر می کنم و پرونده هایی که احتمالاً می رود فیفا و قطعا بازنده اش ما هستیم. نه. نه آقایان مدیرعامل، با این مدیریت شما، فیفا و نهادهای بین المللی برای ما داستانی همه باخت هستند. حتی اگر بخواهید واقعیت را وارونه جلوه دهید. مثل همین سفر اخیرتان به مالزی. این بار صدای مدیران ما بلندتر بود. رفتند مالزی که با دست پر برگردند. عکس هایی به یادگار گرفتند و بازگشتند. با خبر توافق و پیروزیِ بزرگ. گویا پیروزی، یک پیروزی برای آنانکه در بحرانی عمیق غوطه ورند از نان شب واجب تر است. برای بازگرداندن آبِ از جوی رفته، برای لحظه ای فراموش کردن همه آن چه در این ماه ها و سال ها کرده اند و فوتبال را به طفلی گرفتار آمده به دست سرپرستانی بد بدل کرده اند. در رسانه هایشان از این پیروزی گفتند که نشانه ای باشد از کیفیت مدیریت شان یا توانایی چانه زنی. اما راستش داستان خیلی ساده بود. با همان چیزی برگشتند که پیش تر کنفدراسیون آسیا گفته بود. دقیقاً با همه چیز. پیروزی بزرگ نبود، شکست هم نبود. چون تصمیم از قبل گرفته شده بود. آن داد و فریادهای اولیه هم خطا بود. اینقدری باید می دانستیم که سازوکارهای تصمیم گیری چگونه است و توان و وزن مان در کنفدراسیون چقدر. اما حتی این را هم نمی دانیم، یا اگر که می دانیم کتمانش می کنیم. احتمالاً همان حین رفتند برنامه بازگشت را چیده بودند. هیاهویی بسیار برای هیچ. دیدند نمی شود که. این همه هزینه کرده اند، کسی هم مدیریت شان را قبول ندارد، بیایید کلاهی از این نمد بدوزیم. غافل از آن که پیروزی های آن ها، همان شکست ماست. غافل از آن که دیری ست امیدمان را به آن ها از دست داده ایم. هرچقدر هم که بخواهند شکست ها را پیروزی جلوه دهند.