نشر چشمه کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی؛ وقایع نگاری یک مرگ از پیش تعیین شده» که آخرین کلمات زندگی زنده یاد حمیدرضا صدر است را منتشر کرد حمیدرضا صدر؛ پسر روی سکوها، هنوز برای ما زنده است و قلبش هنوز در تهران میتپد؛ در امجدیه، میان بازیکنان فوتبال و … در جایی نزدیک به […]
نشر چشمه کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی؛ وقایع نگاری یک مرگ از پیش تعیین شده» که آخرین کلمات زندگی زنده یاد حمیدرضا صدر است را منتشر کرد
حمیدرضا صدر؛ پسر روی سکوها، هنوز برای ما زنده است و قلبش هنوز در تهران میتپد؛ در امجدیه، میان بازیکنان فوتبال و … در جایی نزدیک به قلب خودمان. از حمیدرضا صدر یادگارهای فراوانی برای ما مانده است و ما چهقدر خوششانس هستیم که او آخرین کلماتش را هم از ما دریغ نکرد؛ کتاب «از قیطریه تا اورنجکانتی».
این کتاب آخرین کلمههای حمیدرضای محبوب ماست پیش از مرگش. آخرین جملات انسانی که در حال دستوپنجه کردن با مرگ است. حمیدرضا صدر در این کتاب از عشقش به فوتبال، به موسیقی و خودِ خودِ زندگی گفته است. خواندن این کتاب برای خیلی از ما ضروری است. ما که آنقدر در مشکلات غرق شدهایم که از یادمان رفته، زندهبودن، سالم بودن و زندگی چه نعمت بزرگی است.
اذهان درخشان در تاریخ معاصر ما کم نبودهاند و حیف و صدحیفهای بسیار ما برای رفتن این اذهان بزرگ و یگانه از کنارمان نیز؛ حمیدرضا صدر، یکی از همان ذهنهای زیبا و جلوههای منحصربهفرد عشق به زندگی، یکی از همانهاییست که میتوان دربارهاش از تعبیر جولین بارنز استفاده کرد: یکی هست که دیگر نیست! اهالی سینما و نقد فیلم، خیلی پیشتر از اهالی فوتبال او را میشناختند. نوشتههای سینمایی او هم همان حرارت و شور و فهمی را داشت که نوشتهها و گفتههای بعدترش دربارهی فوتبال؛ کدام خوانندهی متون سینمایی وجود دارد که مقالهی بینظیر او دربارهی بازیگری در دههی شصت سینمای ایران را فراموش کند؟
عشق دکتر حمیدرضا صدر به فوتبال و سینما، نمود حقیقی و راستین عشقاش به جهان، انسان و زندگی بود و ازهمینرو هنگامی که از اوایل دههی هشتاد در تلویزیون دربارهی فوتبال شروع به حرف زدن کرد، میلیونها بیننده و شنوندهی شیفته پیدا کرد که از میان کلمهها و جملههای او پیرامون فوتبال، عشق، تعهد و انسانیت را مییافتند. «از قیطریه تا اورنجکانتی» آخرین کتابیست که صدر نوشتهاست؛ زندگینامهای خودنوشت از لابهلای تاریخ، فوتبال و سینما که مردی در مواجهه با مرگ آن را نوشته و تاکید کرده پساز نبودناش منتشر شود. حمیدرضای صدر که در زمان حیاتاش مجموعهای درخور و خواندنی از یادداشت و نقد فیلم، رمان، جستار، تاریخنگاری، خاطرهنگاری و ترجمه به یادگار گذاشت، حالا میتوان به «از قیطریه تا اورنجکانتی: وقایعنگاری یک مرگ از پیش تعیین شده»اش چون ارمغانی نگریست که پس از درگذشت برای خواندن، لذت بردن و یاد گرفتن به دست ما رساندهاست.
مهدی یزدانی خرم، نویسنده و منتقد ادبی هم درباره انتشار این کتاب میگوید:« در طی این سه سال با تاکید ایشان خبری درباره بیماریشان منتشر نشد. وقتی دکتر صدر فهمیدند بیماری پیشرفتهایی دارند و برای درمان بیماری به آمریکا میروند با ما صحبت کردند که درباره این بیماری و روزهایی که با این بیماری طی خواهند کرد میخواهند کتابی بنویسند و شرطشان این بود که این کتاب بعد از مرگشان منتشر شود. در طی این سالها یادداشتهایشان را نوشتند و وصیت کردند که فصل آخر را دخترشان بنویسد و این فصل که دخترشان غزاله صدر نوشتند فوقالعاده تکان دهنده و شامل لحظات آخر دکتر و آنچه باهم گذراندند است. این کتاب چند روز بعد از درگذشتشان تکمیل و به من و نشر چشمه تحویل داده شد.
این کتابی تلخ است و ارزش ادبی بالایی دارد. و من خیلی کم دیدم در ایران آدمی این چنین بی واسطه و قدرتمند با بیماری خودش روبرو بشود و در متن به مقابله با آن برود و در موردش حرف بزند. این کتاب به شدت تاثیرگذار است و ارزش روایی منحصر به فردی دارد.»
غزاله صدر این کتاب را چنین معرفی کرده است: «از قیطریه تا اورنج کانتی: وقایع نگاری یک مرگ از پیش تعیین شده” عنوان آخرین کتاب پدرم است که به زودی به چاپ میرسد. این کتاب را پدر نوشت تا برایتان بگوید از زندگی، بیماری، مبارزه و مرگ».
غزاله همچنین متنای نوشته با عنوانِ «بابا و اینستاگرام» که میخوانید: «سال ها از خیلی ها میشنید که باید وارد دنیای مجازی شود و عضو شبکه های اجتماعی باشد. همیشه درگیری و نبود وقت و به قول خودش “نادانی” را بهانه میکرد و میگفت این چیزها مال جوانترهاست. آنچه او را وادار به ورود به اینستگرام کرد مهاجرت به آمریکا بود. گویا احساس کرد تنها راه ادامه ارتباط با مخاطبان و دوستدارانش همین است.
صفحه را روزهای اول به دست دوستش سپرد. عکسها و متنها را برای او میفرستاد تا برایش پست کند. میگفت من خرابکاری میکنم و نمیتوانم. بعد من وارد جریان شدم و پست کردن را به من سپرد. چند هفته بیشتر طول نکشید که یخش باز شد و ترسش ریخت و از من خواست به خودش یاد بدهم. همانطور که مطمئن بودم خیلی سریع زیر و بم همه چیز را یاد گرفت.
اینستگرام برای بابا تفریح نبود و آن را با جدیت جلو می برد. ساعت ها یا روزها برای پست هایش و نوشتن متن هایش وقت می گذاشت و در جستجوی سوژه و عکس مناسب اینترنت و آرشیو خودش را زیر و رو میکرد. پست های فوتبالی راحت تر بودند چون با وقایع پیش می رفت و موضوع همیشه مشخص بود باید چه باشد. پست های متفرقه اما وقتش را حسابی می گرفت.
اینستگرام برای بابا مهم بود و می گفت باید مطالبش مفید باشد و چیزی به مخاطب اضافه کند. تا جایی که می توانست به کامنت ها جواب می داد، یکی یکی، با حوصله. به قول خودش پُز هم میداد و می گفت طرفداران من همه واقعی هستند چون کامنت می گذارند و پست هایم الکی لایک نمی خورد. وقت هایی که پست می گذاشت و چند ثانیه بعد هزاران لایک را می دید ذوق می کرد و به من نشان می داد. خودش را اما همیشه دست کم می گرفت و توقع نداشت تعداد فالوورهایش خیلی بالا برود. همیشه با همان رقمی که می دید خوشحال بود و می گفت همین کافیست.
صفحه پدر با حضور شما که دنبالش می کردید معنا پیدا کرد. شما بودید که با لایک ها و کامنت ها تشویقش کردید و به او امید دادید، و انگیزه ای شدید برای هر روز بیدار شدنش از خواب. در سال هایی که بابا بیش از هرچیز امید و انگیزه لازم داشت شما بودید تا به خاطرتان چیزی بنویسد و هیجان زده شود. خوشحالم که بابا در طول بیماری اینستگرام و شما را داشت تا دل مشغولی داشته باشد و حداقل برای دقایقی بیماری را از یاد ببرد. مرسی که بودید. مرسی که هستید». حمیدرضا صدر کارشناس، نویسنده و منتقد فوتبال و سینما بیستوپنجم تیرماه پس از تحمل یک دوره بیماری و مبارزه با سرطان از دنیا رفت. صدر همواره بهخاطر نگاه خاص و احساسیاش به فوتبال و سینما محبوب بوده است. در نوشتهها و صحبتهای او با تأویلها و تفسیرهای متفاوت و بدیعی مواجه میشدیم که همیشه دوستداران قلمش را سر شوق میآورد. به همین خاطر نوع نگاه و چگونگی برخورد این نویسنده و مفسر سینما و فوتبال با مرگ میتواند در جای خود حائز اهمیت و جالب باشد.