محمد هدایتی/ اولریش بک*، جامعه شناسانِ آلمانی با معرفی مفهوم جامعه مخاطره آمیز(risk society) گام مهمی برای فهم جوامع معاصر برداشته است. بِک ویژگی برجسته جوامع مدرن را حضورِ همیشگیِ مخاطره می داند و به توضیح تفاوت های مخاطره در دوران مدرن با پیشامدرن می پردازد. بِک آگاه است که تاریخ بشری تاریخی بوده […]
محمد هدایتی/
اولریش بک*، جامعه شناسانِ آلمانی با معرفی مفهوم جامعه مخاطره آمیز(risk society) گام مهمی برای فهم جوامع معاصر برداشته است. بِک ویژگی برجسته جوامع مدرن را حضورِ همیشگیِ مخاطره می داند و به توضیح تفاوت های مخاطره در دوران مدرن با پیشامدرن می پردازد. بِک آگاه است که تاریخ بشری تاریخی بوده است سرشار از مخاطرات، از چیزهایی که گاه تمدن های بشری و حتی نفس حیات او را نشانه رفته اند. پس مخاطره چیزی جدید نیست. با این حال آنچه او از جامعه مخاطره آمیز در نظر دارد، همین جامعه ای که ما در آن زندگی می کنیم، از اساس با صرف وجود خطر متفاوت است.
بک بین مخاطرات سنتی و مدرن تمایز قائل می شود. از نظر او مخاطرات در جامعه سنتی غالبا از جنس بلایای طبیعی بودند: سیل، طاعون و مواردی از این دست. چیزهایی که طبیعت بر ما تحمیل می کرد. تبیینی هم که از این مخاطرات ارائه می شد متافیزیکی بود. چنین پنداشته می شد که این مخاطرات ناشی از خشم خدایان هستند، یا عصیان آسمان ها؛ که گاه ناشی از گنه کاری انسان قلمداد می شد و رنجی که باید در پاسخ به گنهکاری تحمل کند، گاهی هم تببینی برای این اتفاقات نداشت و دلالت از تقدیر بد داشتند. این ها مخاطراتی بودند کشنده و انسان خود را در برابر آن ها ناچیز و بی سلاح احساس می کرد. از این رو این مخاطرات غیرقابل پیش بینی و کنترل بودند. یک ویژگی دیگر این مخاطرات این بود که خصلت محلی داشتند. یعنی به خاطر ویژگی های جامعه سنتی خیلی امکان انتشار نداشتند. بیماری هایی مثل طاعون مسری بودند، اما کمیِ ارتباطاتِ بین جوامع باعث می شد خصلت محلی یا منطقه ای خود را کماکان حفظ کنند. اما ویژگی مهم تر اینکه عموم این مخاطرات، به لحاظ منطقی و عقلانی، نتیجه کنش مستقیم یا غیرمستقیم انسان نبودند. چیزهایی بودند که بر آدمی تحمیل می شد. اما مخاطرات در دوران مدرن، به ویژه دوران متاخر از جنس دیگری هستند.
در دوره مدرنیته اولیه، به واسطه باوری که به علم و توان های آن وجود داشت، گمان می رفت می توان این مخاطرات را پیش بینی و کنترل کرد. علم گرایی چنان در باور انسان مدرن رسوخ کرده بود که فکر می کرد می تواند دربرابر بسیاری از این مخاطرات مصون بماند. در این دوره غالب بیماری های همه گیر کنترل شدند، پیشرفت های پزشکی امراض زمانی کشنده را به چیزهایی ساده بدل کرد که می توان با مراقبت هایی از شر آن ها نجات یافت. طبیعت تا حد زیادی مسخر آدمی شد. هرچند کماکان تا پیش بینی و کنترل دقیق پدیده هایی مثل زلزله فاصله بسیار است. بهرحال دوران مدرنیته اولیه دوران خوش بینی نسبت به مواجهه با مخاطرات است. در این دوران مخاطرات کماکان بیرونی قلمداد می شوند نه ناشی از کنش های انسانی.
بک اما از مدرنیته متاخر نیز می گوید، اینکه در این دوره مخاطرات ماهیتا تغییر یافته اند. این مخاطرات جدید نه ناشی از طغیان طبیعت و خشم خدایان، که ناشی از کنش ها وفعالیت های خود آدمی است. فعالیت هایی که بخش زیادی از آن ها اتفاقا به واسطه «پیشرفت» علم امکان پذیر شده اند. یکی از مثال های بِک، نیروگاه چرنوبیل است. انفجار در نیروگاه هسته ای چرنوبیل در لهستان و تکثیر آن مخاطره ای در ابعاد جهانی ایجاد کرد. عمل آدمی به مدد پیشرفت علمی چنان خطری را ایجاد کرد که چندین نسل را به مخاطره انداخت. به قول خود بِک برخی قربانیان این حادثه هنوز متولد نشده اند، چرا که این تشعشات بر روی باروری ها و ژن ها هم تاثیر گذار بودند. حد ومرزهای زمانی و فضایی این مخاطرات جدید نیز به مراتب بیشتر از مخاطرات سنتی است. یا برای مثال بیماری جنون گاوی که در طرفه العینی قربانیانی در تقریبا تمام جهان یافت.
ویروس کرونا، چیزی است از این جنس. حالا جهانی درگیر کرونا شده است. این مخاطرات ، از جمله کرونا، به شدت هم با سیاست های زیستی و دولتی گره خورده اند. حیات آدم ها، خوب یا بد گره خورده است به این سیاست ها، اینکه دولت ها چه تفسیری از واقعیت دارند، یا اساساً اولویت شان چیست، نسبت بین ملاحظات امنیتی- اقتصادی، با ملاحظات انسانی چیست؟ کدام یک اولویت دارند.
جامعه ی مخاطرات آمیز جامعه ای است که در آن همیشه «هراس» از مخاطره، و هراس از انتشار ان وجود دارد. زیستن در چنین جامعه ای سخت است و نیازمند همراهی شهروندان است با حکومت، البته حکومت هایی که کارا و راستگو باشند.
*اولریش بک متولد ۱۹۴۴ یک جامعهشناس اهل آلمان است. اولریش بک، استاد دانشگاه مونیخ و مدرسه اقتصادی لندن، پس از دریافت دیپلم متوسطه به تحصیل در رشته حقوق پرداخت. سپس یک بورس تحصیلی به دست آورد و در رشته های جامعه شناسی، فلسفه، روان شناسی و علوم سیاسی در دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ درس خواند. در سال ۱۹۷۲ از همین دانشگاه دکترا گرفت و هفت سال بعد به عنوان استاد رشته جامعه شناسی معرفی شد. او از سال ۱۹۹۲ رییس و استاد موسسه جامعه شناسی مونیخ بود و یکی از استادان هیات تحریریه ژورنال جامعه شناسی بریتانیا در سال ۲۰۰۵ از سوی دانشگاه کمبریج به او یک کرسی پیشنهاد شد که به دلیل ادامه کار در دانشگاه مونیخ آن را نپذیرفت. بک از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۱ در دانشگاه ویلهلم در وستفالن و از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۲ در بامبرگ مشغول به تدریس بود. او علاوه بر آنکه بین سال های ۱۹۹۵ تا ۱۹۹۷ عضو کمیسیون مسایل آتی ایالات آزاد باواریا و ساکسونی آلمان بود، از ۱۹۹۹ به بعد سخنگوی برنامه پژوهشی آلمان در مورد مدرنیته بازتابی بود. این بنیاد از پژوهش های علمی و انسانی حمایت می کند و یکی از بنیادهای شناخته شده در اروپاست.