گزینه اشعار شفیعی کدکنی، شامل حدود یک صد شعر از میان نزدیک به چهار صد و شصت شعر از دوازده دفتر پیشین شاعر است که توسط انتشارات مروارید در سال ۹۷/چاپ پانزدهم/ در ۲۴۰ صفحه منتشر شده است. در آغاز کتاب گفت وگویی از استاد شفیعی کدکنی به چاپ رسیده که بخش کوتاهی […]
گزینه اشعار شفیعی کدکنی، شامل حدود یک صد شعر از میان نزدیک به چهار صد و شصت شعر از دوازده دفتر پیشین شاعر است که توسط انتشارات مروارید در سال ۹۷/چاپ پانزدهم/ در ۲۴۰ صفحه منتشر شده است. در آغاز کتاب گفت وگویی از استاد شفیعی کدکنی به چاپ رسیده که بخش کوتاهی از آن را همراه با یکی از شعرهای او می خوانید.
ممکن است بگویید اولین تجربه های شعری شما در چه سنی شروع شد؟ از چه موقع احساس کردید که شعر برایتان یک مسئله جدی شده که دیگر مسئله زندگی شماست؟ اولین تشویق ها… و خلاصه تاریخچه گونه ای از اولین تجربه ها… سوالی که می کنید تقریبا برای خود من هم تازگی دارد… این جوری فکر نکرده بودم… ولی شعری که در ذهنم مانده باشد و یا سند مکتوب ازش داشته باشم، فکر نمی کنم در حدود زیر ۱۵ سالگی چیزی در حافظه ام یا در یادداشت داشته باشم، اما فکر می کنم در سنین شاید ۷ یا ۸ سالگی اولین شعر را در هجو یک همبازیم گفته بودم، که خیلی هم زشت بود و در عین حال زیبا، این را در دکان بقال سر کوچه مان، وقتی رفته بودیم با آن همبازی مان چیزی بخریم، خواندم، یعنی یک چیزی در هجوش همانجا، فی المجلس گفتم که آن بقال تهدیدم کرد و گفت به پدرت می گم. دیگر بیشتر از این چیزی یادم نیست. از شعرهایی که یادمه، در قضیه ۲۸ مرداد یک مخمس در قضیه گرفتاری دکتر مصدق گفته بودم… غزل های حافظ را تخمیس می کردم، از این جور چیزها. فکر می کنم بیشتر هر چه هست اگر مانده باشد دور و بر ۲۸ مرداد و اینها…
یعنی حدود ۱۴ سالگی؟
تقریبا دیگر… یادم است کمی بعد از سقوط کابینه دکتر مصدق بود. یعنی درست واقعه ۲۸ مرداد نبود، ولی وقتی بود که آنها در فرمانداری نظامی و اینها بودند و ما بچه بودیم و چیزی نمی فهمیدیم… خیلی تحت تاثیر فرخی یزدی بودم. یعنی، با حافظ که در حقیقت از بچگی خیلی مانوس بودم. مادرم، خدا بیامرزدش، حافظ را حفظ داشت و مرا با حافظ مانوس کرده بود. ولی از شعر معاصرین، اولین شاعر معاصری که در حقیقت تمام دیوانش را خواندم و خیلی خوشم آمد و می توانم بگویم تا حدی هم روی روحیه ام اثر گذاشت، فرخی یزدی بود و آن قضیه از این قرار است که من، می دانید که، مدرسه نرفته ام. من مدرسه و دبستان و دبیرستان و اینها نرفته ام، من یک مرتبه رفتم دانشکده ادبیات و به اصطلاح… ولی دبستان و دبیرستان نرفتم و طبعا این آموزش دوره متوسطه را بعدها به فکرم افتاد که بروم و داوطلب امتحان بدهم، و دیپلم گرفتم و رفتم دانشگاه. طبعا کتاب های درسی دبستانی و دبیرستانی هم در اختیار من نبود. درس من در مدرسه طلبگی بود و بیشتر هم در مراحل اولیه در خانه مان پیش پدرم … و یادم است یک همبازی ای داشتم که به دبیرستان می رفت، کلاس اول دبیرستان بود، یک بار کتابش، گمان می کنم، خانه ما جا ماند. کتاب اول فارسی . و در این کتاب اول فارسی مقداری شعر بود، از قدما شعرهایی بود خیلی لطیف و اینها، یک ترکیب بندی از فرخی سیستانی را، یکی دو تکه ش در وصف بهار را نوشته بودند و یادم است که: «ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید…» نمی دانم چی بود در این شعر، در آن عالم بچگی و اینها، وزن این بود، ریتمش بود؟ شاید این شادی و پاکی در فضای طبیعت و … به هر حال فرخی خیلی جوان و دلپذیر است شعرش، مرا تحت تاثیر قرار داد. دیدم که زیرش نوشته: فرخی سیستانی. به فکر افتادم که بروم و این فرخی سیستانی را کشفش کنم و دیوانش را پیدا بکنم و بخرم. توی خانه مان مثلا شاهنامه داشتیم، مثنوی، سعدی و حافظ و این مشاهیر، اما دیوان فرخی نبود توی کتاب های ما. من هم خیلی شیفته وار به ایین ترکیب بند وصف بهارش خیلی برخورد عاشقانه ای کردم، یک مختصر پولی به هرحال داشتم یا تهیه کردم، عیدی ای یا به هر حال یادم نیست چی بود، به هر حال یک مختصر پولی جمع کردم و راه افتادم توی کتابفروشی های مشهد، از این کتابفروشی به آن کتابفروشی، که « آقا شما کتاب فرخی سیستانی دارید؟» این یکی گفت نه و آن یکی گفت نه و همین جور رفتم رفتم رفتم تا خیابانی که کتابفروشی باستان توش هست… به هرحال رفتم به «کتابفروشی باستان» و گفتم که: آقا کتاب فرخی سیستانی دارید؟ گمان می کنم سال ۳۱ بود، ۳۱، ۳۲٫ شاگرد کتابفروش (که حالا می فهمم یک جوان مثلا به اصطلاح، انقلابی و چپ و رادیکال بود) دید یک بچه مثلا ده دوازده ساله ای آمده و دیوان فرخی سیستانی را می خواهد. گفت: «آقا جان! فرخی سیستانی یک شاعری بوده همه ش در مدح پادشاه ها و آدم های قلدرو اینها شعر گفته، تو شعر او را می خواهی چه کار کنی؟» گفتم که می خواهم بخوانم. گفت: «دیوانش هم مدح سلاطین است، هم قیمتش گران است، من یک فرخی دیگری به تو می دهم که هم برای مردم شعر گفته و برای آزادی و برای مبارزه برای حقوق مردم و اینها گفته و هخم قیمتش سه تومن است.» یادم است، سه تومن بود قیمتش، آن فرخی مثلا بیست تومن بود، بیست و پنج تومن بود، گران بود و ما هم سه تومن از این پول که کلش حالا ده تومن بود، دوازده تومن بود، دادیم و یک دیوان فرخی یزدی به جای سیستانی به ما داد و من همین طور که این پول را دادم و این کتاب را با شوق باز کردم، این مقدمه حسین مکی، که، خب، آن زمان مکی هم، به هرحال، اسمی داشت و به هرحال، یک حرمتی شاید در ذهن بچگانه ما داشت، این مقدمه را شروع کردم همین طور توی راه به خواندن. خواندم و رفتم، تا خانه که رسیدم هم مقدمه را خوانده بودم و هم مقدار زیادی از شعرهاش را آن مقدمه خیلی مرا تحت تاثیر قرار داد، آن قضیه با آمپول هوا کشتنش و بعد، نمی دانم، شعرهایی که علیه ضیغم الوله شیرازی گفته بود و آن شعرش برای آزادی که لبش را دوخته بودند و … یک حالت اسطوره ای در ذهن بچه آن زمان ایجاد می کرد که خیلی برای من، الان هم که خیلی گذشته عزیز است، یک شاعر قدرتمند است، در نُرم خودش، در غزل سیاسی، یک سرآغاز است. این کتاب را بردم و خواندم و خیلی خوشحال شدم از این که با این شاعر آشنا شده ام. یادم می آید، آن مخمسی که برای قضیه دکتر مصدق و اینها، کمی بعد از آن ماجراها گفته بودم، تحت تاثیر لحن و اسلوب و شیوه فرخی یزدی بود. و فکر می کنم آن مخمس، مال سال ۳۳ باید باشد، یا اواخر ۳۲ و اینها… به هر حال، قدیمی ترین تجربه های شعری من از آن شعر به اصطلاح هجوی که برای آن بچه گفته بودم در هفت هشت سالگی اگر صرف نظر بکنیم-یادم است ولی از بس زشت است نمی خوانم، هم وزنش قشنگ است و هم قافیه اش درست است، الان فکر می کنم که در آن زمان من چطور این شعر را گفته بودم… البته به غریزه.
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران
ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران