يك باطل‌السحر…  و خلاص!
يك باطل‌السحر…  و خلاص!

  نیلوفر منصوری- دبیر گروه اجتماعی/ «موی گربه، زعفران، نمک و دو پر مرغ را به پارچه سبز آب نخورده بپیچ و زیر درختی دفن کن» پیرمرد، در حالی که زیر لب زمزمه می کرد با دستان لرزان و چروکیده اش، فلزی که روی آن چیزهایی حک شده بود را به زنی که مقابلش نشسته […]

 

نیلوفر منصوری-
دبیر گروه اجتماعی/

«موی گربه، زعفران، نمک و دو پر مرغ را به پارچه سبز آب نخورده بپیچ و زیر درختی دفن کن» پیرمرد، در حالی که زیر لب زمزمه می کرد با دستان لرزان و چروکیده اش، فلزی که روی آن چیزهایی حک شده بود را به زنی که مقابلش نشسته می دهد و می گوید: «این طلسم را همیشه با خود به همراه داشته باش.» بی حالی و رنج کشیدگی زن از چشمانش پیداست؛ لحظه ای نیمچه لبخندی بر لبش می نشیند و محو می شود. گویی غم های دنیا باز هم بر او چیره می شود. روسری اش را روی سرش جابه جا می کند و با پرداخت ۱۵۰ هزار تومان، اتاق کوچک و ساده پیرمرد را ترک می کند. اتاقي كه هر روز پذيراي افرادی است که دست از همه چیز شسته اند؛ يكي براي بيماري، یکی براي باز شدن بختش، آن دیگری برای کار، يكي ديگر هم مي خواهد دزد اموالش را پیدا کند. با خود مي گويم چگونه اين پيرمرد بي سواد و بي حوصله، اين همه توانايي دارد!

«قبل از ساعت ۹ صبح حتما آنجا باش، چون آنقدر سرش شلوغ است که اگر دیر برسی دیگر کسی را پذیرش نمی کند.» اینها را خانمی که معرف من است، می گوید. از سر کنجکاوی و با قرار از قبل تعیین شده، صبح خیلی زود حرکت می کنم. ساعت ۸ صبح است و من به یکی از محله های باریک و خلوت جنوب شهر می رسم. پلاک خانه را پیدا می کنم و زنگ طبقه اول را فشار می دهم. در باز می شود بدون اینکه کسی نامم را بپرسد. وارد راهروی موزائیکی می شوم. راهرو و اتاق کوچک شلوغ است و افراد زیادی زرنگ‌تر از من بوده اند. سکوت سردی حاکم است و همه منتظر هستند صدای «حاج‌آقا» از اتاق پشتی شنیده شود تا به نوبت برای بازشدن مشکلشان به داخل اتاق بروند.

بندهاي گره خورده
به بهانه سردردهای همیشگی که امانم را بریده آمده ام. این را به زنی که از من سوال می کند، می گویم. او به داخل می رود و بعد از مدتی نوبت به من می رسد. پیرمرد، از پشت عینکش نگاهم می کند و قبل از اینکه بنشینم می گوید: «دشمن زیاد داری و تمام اتفاقات بد و بیماری ات به خاطر این است که فرق دوست و دشمن را نمی دانی.» اما من که به او چیزی نگفته بودم. تمام افراد مشکوک از نظرم می گذرد و دلم پر از آشوب می شود؛ بعد به خودم می آیم؛ «من برای چیز دیگری اینجا هستم.»
یک کاغذ خط خطی به رنگ های قرمز و سبز با یک نخ کاموا گره خورده است. نامم را می پرسد و نام مادرم را؛ یادداشت میکند و می گوید درون بالش زیر سرم قرار دهم تا از گزند چشم زخم هایی که باعث سردردم می شود در امان باشم. دستمزدش را می گیرد و زیر تشکش می گذارد. موقع رفتن بدون اینکه نگاهی به من کند می گوید: «اگر تا یک هفته خوب نشدی و همچنان سردرد داشتی دوباره بیا!» مابین کفش هایی که نامرتب و روی هم چیده شده اند رد می شوم، بسیاری از کفش ها شیک و دخترانه و امروزی است؛ در زمان کوتاهی که در اتاق رمال بودم این همه مراجعه کننده آمده است.
آوازه «حاج آقا» آنقدر پيچيده كه افراد زیادی از شهرها و روستاهای مختلف و دور آمده اند تا گره از کارشان گشوده شود. بیشتر آنان کسانی هستند که در زندگی به اصطلاح کم آورده اند. دل هایی پر از درد و غصه که پیرمرد را دعاهای پیرمرد را مرهمی بر دردهایشان می دانند.

اعتقادات بي اساس
اما مگر کاغذهای خط خطی و رنگی که معلوم نیست روی آن چه نوشته شده، با آن ریسمان گره خورده مي تواند مشکلی از مشکلات مردم را برطرف کند؟ به اعتقاد يك کارشناس علوم اجتماعی، این اعتقادات بی اساس است. این آدم‌ها حاضرند میلیون ‌ها تومان هزینه یک مهره کوچک کنند که معروف به مهره شانس است، اما حاضر نیستند مغز خود را تکان بدهند و افکار پوسیده را دور بریزند.
به گفته دکتر حکیمی، تا زمانی که آدم ‌ها به جهل و بهانه آوردن برای شکست و ناکامی ‌هایشان دنبال ریشه ‌های بدشانسی باشند، کلاغ سیاه و گربه سیاه را نحس می ‌دانند. این حیوانات از مخلوقات زیبای خداوند هستند که عده‌ای آن را بدیمن می‌دانند و وای به روزی که صبح‌شان را با نگاه خیره به آنها که می‌گویند شوم و شیطانی است شروع کنند. آن‌وقت است که تا شب منتظرند بلا از در و دیوار روی سرشان آوار شود. گروهی هم از آیینه شکسته می‌ترسند. هر جا آیینه‌ای خرد شود صاحب بیچاره‌اش را بداقبال می‌دانند.
وی می افزاید: مورد بعدی که آدم‌ها آن را به بدشانسی گره زده‌اند و ریشه در جهل‌شان دارد عدد ۱۳ است که نحس می‌پندارند. آدم‌هایی هستند که پلاک خانه‌شان را به جای ۱۳، دوازده به‌علاوه یک می‌نویسند یا تولدشان را یک روز قبل یا بعد از سیزدهم می‌گیرند.
این جامعه شناس می گوید: یکی دیگر از ابزاری که اهل خرافه و جهل معتقدند برایشان خوش‌یمنی و شانس می‌آورد نعل وارونه اسب است. بسیاری از مردم برای جذب شانس و اقبال، نعلی را به در خانه می‌آویزند و برای خوش‌اقبالی آن را در خانه نگه می‌دارند، اما این هم یک فرهنگ غلط است که قرن‌ها پیش به اشتباه رایج شده و مثل هر فرهنگ غیرایرانی دیگر در آیین و باورهای ما جا خوش کرده است.
به گفته حکیمی؛ مورد که خیلی می شنویم، مهره مار است. بارها شنیده‌ایم که می‌گویند فلانی مهره مار دارد؟ می‌گویند فلانی حرف بزند بقیه بی، چون و چرا گوش می‌کنند؟ اصلاً مهره مار را می‌خرند برای جذب دیگران و تأثیرگذاری. مارگیرهای زیادی در هند و دیگر نقاط جهان مشغول جمع‌آوری مهره‌ها هستند و آن‌ها را به قیمت گزافی می‌فروشند. برای کارشان تبلیغات مفصلی می‌کنند و بین فرعی و اصلی بودن مهره‌ها با هم رقابت می‌کنند برای جذب مشتری.
ناموس کفتار، یکی از پرتکرارترین چیزهایی است که می شنویم. طرفداران بسیارش معتقدند که خواص بی‌شماری دارد و اگر با مهره مار همراه فردی باشد تاثیرات فوق العاده‌ای در زندگی او خواهد گذاشت. تسخیر قلب، افزایش محبت و عشق، زبان بند دشمنان، گشایش بخت مرد و زن که تاثیرش را در کوتاهترین زمان ممکن می گذارد.

ریشه خرافات
یک کارشناس جامعه شناسی معتقد است از نظر جامعه شناسی ۴ نوع خرافه وجود دارد كه يكي از آن ها خرافه به عنوان جهان بيني است؛ مانند پرستش درخت و حيوانات. به گفته دكتر قرباني، خوش شانسي، بدشانسي، طلسم و عطسه زدن، تجربه هاي غيبي مانند وجود اشباح، فال گويي و پيش گويي و خرافات شخصي مانند نحس بودن مكان و زمان از انواع ديگر خرافه است كه رمالي و جادو زير مجموعه موارد ياد شده است.
وی مي افزايد: بخش عمده اي از خرافات به سنت گذشته اما علت اصلي آن به دوراني مربوط است كه ذهن بشر خيلي تكميل نشده بود و انسان ها به دليل اين كه نمي توانستند كارشان را پيش ببرند به جادو و سحر روي مي آوردند.او معتقد است كه اگر فرد نتواند از طريق علمي و دانش، شرايط زندگي و اتفاقات اطراف خود را مهار كند به خرافه از جمله افراد رمال متوسل مي شود.به گفته او، شالوده اصلي و زمينه تاريخي شكل گيري خرافات به جادو و رمالي به جهل و ناآگاهي انسان ها در ناتواني در كنترل محيط و واقعيت هاي اطراف باز مي گردد. علت ديگر آن نيز طبق نظر جامعه شناسان، نياز داشتن به اميد و كاهش اضطراب است. البته دكتر«قرباني»، بخش اساسي مراجعه افراد به رمالان را با فرهنگ مان مرتبط مي داند و در اين ميان به عواقب اجتماعي آن هم اشاره مي كند به طوري كه اين موضوع را مانع پيشرفت جامعه مي داند. به اعتقاد او خرافه پرستي از جمله موانع اصلي توسعه ذهن است و روحيه انفعالي به فرد مي دهد بنابراين فرهنگ جامعه دچار انزواي اجتماعي مي شود.