دکترحسین زکریائی عزیزی- نویسنده وروزنامه نگار-رئیس شورای سیاستگذاری روزنامه جمله/ كمتركسي هست كه «حاج حسين خرازي» را نشناسد; فرمانده جانباز لشكر مقدس ۱۴ امام حسين(ع) كه هميشه يكي ازآستينهاي پيراهنش خالي از دست بود. در زندگي مطالعاتي ام خاطرات زيادي از اين بزرگوار شنيده وخوانده ام ولي اين يكي كه برادرعباسعلي كريمي […]
دکترحسین زکریائی عزیزی-
نویسنده وروزنامه نگار-رئیس شورای سیاستگذاری روزنامه جمله/
كمتركسي هست كه «حاج حسين خرازي» را نشناسد; فرمانده جانباز لشكر مقدس ۱۴ امام حسين(ع) كه هميشه يكي ازآستينهاي پيراهنش خالي از دست بود. در زندگي مطالعاتي ام خاطرات زيادي از اين بزرگوار شنيده وخوانده ام ولي اين يكي كه برادرعباسعلي كريمي برايم نقل كرده بدجوري منقلبم نموده است و مانده ام در انبوه افكارم كه نامش را چه بگذارم بهتر است به شما بسپارم تا خودتان براي اين صفت كه بيانگر خصلتهاي زيادي از يك انسان كامل است نامي انتخاب كنيد.
حدود ۱۶ سال داشت. رزمنده بسيجي بود كه تازه به جبهه آمده بود. او را به عنوان دژبان در ورودي موقعيت عقبه لشكر تعيين كرده بودند و بازرسي عبور و مرور خودروها رابرعهده داشت. «حاج حسين» به اتفاق دو نفر از مسئولان لشكر در حالي كه سوار تويوتا بود قصد داشت به موقعيت موردنظر وارد شود ولي دژبان تازه وارد كه از روي چهره حاجي و همراهانش را نمي شناخت گفت: كارت شناسايي!
حاجي گفت: همراهمان نيست. دژبان: پس حق ورود نداريد. يكي از همراهان خواست حاج حسين را معرفي كند اما حاجي با اشاره او را به سكوت فراخواند. اصرار كردند سودي نداشت. دژبان كارت شناسايي مي خواست.
همراه ديگر حاج حسين كه ديگر طاقتش طاق شده بود گفت: «طناب بنداز بريم حوصله نداريم.» دژبان در حالي كه اسلحه را به طرف آنها نشانه رفت با لحني خشن گفت: بلبل زبوني مي كنيد! زود بيائيد پائين دراز بكشيد رو زمين كمي سينه خيز بريد تا با مقررات آشنا شويد.
حاج حسين با فروتني خاصي كه داشت به همراهان خود آهسته گفت: هركار مي گويد انجام دهيد. و از خودرو پياده شد. همراهان نيز به پيروي از ايشان همين كار را كردند. وقتي كه پياده شدند دژبان متوجه شد يكي از آنها يعني حاج حسين يك دست بيشتر ندارد براي همين گفت: خيلي خب تو سينه خيز نرو اما ده مرتبه بشين و پاشو.
در همين حين مسئول دژباني كه در حال عبور از آن حوالي بود منظره را ديد و سراسيمه و پرخاش كنان به طرف دژباني دويد و گفت: بروكنار بگذار وارد شوند مگر نمي داني ايشان فرمانده لشكر هستند.
با شنيدن اين سخن حالت بيم و شرمساري شديدي در چهره دژبان هويدا شد. حاج حسين بدون آنكه ذره اي ناراحتي درچهره روحاني اش مشاهده شود با تبسمي حق شناسانه دژبان را در آغوش گرفت و بوسه اي از روي مهر بر چهره او زد و گفت: «اتفاقا وظيفه اش را خيلي خوب انجام داد.» و پس از سپاسگذاري از دژبان به خاطر حسن انجام وظيفه او را بدرود گفت. حال شما نام اين خصلت را چه مي گذاريد؟