مجید عابدینی راد می دونی رضا می خواستم از یه پدیده خیلی غریب برات بگم، شاید باورت نشه، اما هر وقت خودمو توی آینه نگاه می کنم با کمال تعجب، و در عین حال خوشحالی، می بینم از دفعه پیش تر، هم کمی جوون تر به نظر می آم و هم زیبا تر! این وضع، […]
مجید عابدینی راد
می دونی رضا می خواستم از یه پدیده خیلی غریب برات بگم، شاید باورت نشه، اما هر وقت خودمو توی آینه نگاه می کنم با کمال تعجب، و در عین حال خوشحالی، می بینم از دفعه پیش تر، هم کمی جوون تر به نظر می آم و هم زیبا تر! این وضع، همیشه یه خنده سرمستانه به لبم می آره!
رضا نوشت: بی برو و برگرد اطمینان دارم، این حالی که ازش می گی خیلی باید به محبوبه ربط داشته باشه! نه؟ ازش خبری این روزها داشتی؟
نوشتم: خبرام ازش از یه راه های خیلی خاصی به دلم الهام می شن! تازگی ها فقط بهم نشون داده که راه ارتباطی ما مثل همیشه باز بازه، مثل یه جاده ای که از وسط آبای آبی رنگ دریا رد بشه! بیشتر وقتا که از نوشته هام یا پیامی خوشش می آد، این جور علائم رو می فرسته! البته همیشه نه!!،اما نظرت در مجموع درسته، وقتی آدم به هر نحوی مورد توجه یکی از زیبا ترین و لایق ترین دخترای دنیا قرار گرفته باشه، خب طبیعتاً یه احساس سرزندگی تا این اندازه بزرگ رو می تونه داشته باشه!
رضا نوشت: آره می فهمم که آدم، خواه ناخواه خودشو توی موقعیت تو، تا حدودی استثنایی و خاص می تونه در نظر بگیره!
نوشتم: ببین این جور حس های عاشقانه رو نمی شه مخفی کرد! من فکر می کنم وضع هر عاشقی همین باشه! توی خیابون که راه می ری انگار همه دنیا می دونن که تو عاشقی! من همش این حس رو دارم که هر زن زیبای دیگه ای که از کنارم رد می شه، دلش می خواد به جای محبوبه باشه تا به همون اندازه مورد عشق قرار بگیره!
رضا نوشت: آهان، می خوای بگی همین نگاه از روی لطف محبوبه به تو کافیه که هر زیبا روی دیگه ای رو هم عاشق تو کنه، همین رو می خوای بگی؟ !
نوشتم: خب آره. ببین اصلاً مهم نیست که همچی حسی فقط توی کله من وجود داشته باشه و به کل با هیچ واقعیتی هم در پیوند نباشه! آخه می دونی، مهم اون حس خوش آیندی از خود و از دنیا ست! ببین خوبی عشق اینه که نگاه آدم به خودش و دنیا رو مثل صورت یار زیبا و جذاب می کنه!
رضا نوشت: یک بار توی یه کتاب عاشقانه خوندم که وقتی زنی عاشق می شه نگاهش حالت ِ نورانی غریبی به خودش می گیره، به شکلی که هر مردی، با تلاقی با اون نگاه، دین و ایمانش بر باد می ره! می خوام بگم که به نظر اون نویسنده این پدیده فقط در ذهن خود شخص نیست که می گذره! یعنی اونطور که تو هم یه جورهایی بهش اشاره کردی، حس های عاشقانه، بی واسطه کلام، حالتی قابل انتقال به غیر رو هم دارن! هر آدمی به نظر من هم، نسبت به اونی که داره در عشق به کسی دیگه می سوزه، احساس حسادت می کنه!
نوشتم: ببین، خوب که فکر می کنم می بینم من توی همه دوران طولانی زندگی با عشقام به واقع عمر خیلی بیشتری به دست آورده ام، و زمان بیشتری برای انجام کارام پیدا کرده ام! می دونی رضا، مهمترین خاصیت عشق، ایجاد اعتماد به نفس و قبول و پذیرفتن خود با همه کم و کاستی هاشه!
آخرش ما آدم ها بزرگ ترین نیازمون مورد توجه قرار گرفتن و داشتن یه نگاه خواهان روی وجودمونه! یک جا هست که نگاه دوستدار اقوام نزدیک و دور و بری ها دیگه کفایت نمی کنه، چون همیشه با قصد و غرض روشنی همراه نیستن! به فرض به قضاوت آدم، اون حسای نزدیکان می تونن با دورویی و دروغ همراه باشن…! نمی دونم چه طور واضح تر ازش می شه بگم!؟
رضا نوشت: کاملاً می فهمم چی می گی! من خودم با این که توی نوجوونی به قضاوت دیگران پسر نسبتاً، به قول معروف خوش تیپی هم بوده ام، همیشه از خودم هزار جور عیب های گنده می گرفتم و غصه می خوردم! اون قدر از نشون دادن خودم به دیگران و به خصوص به دختر های غریبه خجالت و حتی عذاب می کشیدم که تا موقع ملاقات با زنم و ازدواج باهاش کاملاً گوشه گیر مونده بودم…!
نوشتم: همه پسرا و دخترا، توی نوجوونی همین حالت های عدم پذیرش خود و کمبود اعتماد به نفس رو دارن! البته همه مادر و پدر های حساس سعی در نشون دادن خلاف تصوراتی که آدم از خودش و کمبوداش داره دارن. اما دست آخر نگاه پذیرنده و ارزش گذار دگری ست که کارساز می شه! اون هم نه هر دگری!
بعد هم هر کدوم از ما یه جور این دوره رو سپری می کنیم و کمتر دو تا سرگذشت شبیه بهم می شه پیدا کرد!
رضا نوشت: الان حرفت برام بهتر جا افتاد: تو می گی درسته که یک عشق کارساز به بیرون اومدن آدم از این وضع بدبینی نسبت به خود و غار سیاه عدم اعتماد به نفس کمک می کنه، اما با رها شدن از این حس، تازه متوجه می شه شد که انگاری همه نگاه ها نسبت به آدم تغییر یافته، آخرش انگاری که هر کدوم از ما آدما در نوع خودمون رها بخش حداقل یکی دیگه از همنوع هامون هستیم، یا می تونیم باشیم!
نوشتم: چقدر قشنگ گفتی! ما هر کدوم برای دگری از راه دوست داشتن، نقش آزادی بخش رو داریم! خب این هم هست که همیشه مورد علاقه اونی که از ته قلب دوستش داریم قرار نمی گیریم و درد سر اینجاست!
البته همین جوری هم خیلی خوبه! چون قضیه ادامه دار می شه! همش بدنبال یه عشق کاملاً دو طرفه هستی! چیزی که خیلی به ندرت پیش می آد! یا اصلاً نمی تونه بیآد! اما مهم ایمان و اعتقاد خود آدم به دو طرفه بودن عشقش به اونی ست که از همه بیشتر خاطرش رو می خواد!
رضا نوشت: زندگی تو عابد برا من عین یک ماجراجویی بی نهایت بزرگ و درس آموزه! اول از همه برا خودت و بعد هم برا دیگران! به نظر من هیشکی این قدر وقت به عشق اختصاص نمی ده که تو داده ای! آدم این حس رو داره که عشق برا تو عین یه عصا می مونه که اگه بهش تکیه نداشته باشی، اصلاً نمی دونی چطور راه بری!
نوشتم: من از استعاره قطب نما بیشتر خوشم می آد! ببین توی این دوره کوتاهی که با هم در رابطه ایم یادته تا چه اندازه آزاده منو به سمت نوشتن و عشق ورزیدن کشوندو بعدش سکان داری راه من افتاد دست یلدا که صدای عشق ورزیم رو تا آسمون ها بالا برد!
خب الان هم سرنوشتم افتاده دست محبوبه نازنینم، که درست مثل یه اکسیر شناس به صورت قطره چکانی بهم محبت نشون می ده! قطره هایی که هر کدوم امکانات شناگری من رو توشون به اندازه یه دریا رسوندن! حسابش رو بکن! می دونی محبوبه به واقع حکم یه چراغ همیشه نور رسان رو برام داره! باور کن که با چشم بسته هم نورش هدایت گرم هست! چون رابطه او نسبت به من بیشتر به صورت الهام رسانی هایی معنوی و دور از عالم مادی می گذره…!
رضا نوشت: راستش خوب نمی فهمم چطوری؟ آخه می گی بیشتر وقتا در حال سکوته و گاه و بیگاه برات دو تا خط کوتاه می نویسه و یا، چون می دونه که صداش رو خیلی دوست داری، برات یه پیام صوتی می ذاره!
نوشتم: آره، اما اگه بدونی با همین گاه و بیگاه نگاهی به من انداختن، چه غوغایی رو در درون من دامن می زنه!
ببین به فرض، همین پیام های اعجاز آفرین صداش که آخریش انگار مال سه ماه پیش بود، یا بیشتر، یا کمتر، اصلاً چه فرق می کنه کی؟ چون همش در وجود من طنین آواهای اون پیامش بلنده! البته، نه به صورت کلماتی قابل شناسایی بلکه به صورت موج هایی از یک صدای آشنا و لذت آفرین و زندگی بخش و درس دهنده…! نمی دونم چطور بیانش کنم!
خب، این رو می خواستم بگم: تو تعجب نمی کنی که توی همین زمان کوتاه منو برای اولین بار تا اعماق مثنوی مولانا و غزلیات شمس فرو برد! و از اون جا به سمت داستان های لیلی و بعد شیرین فرستاد، و الان هم می دونی که تازه سر از انجام کار بهرام در هفت پیکر بلند کرده ام!
خب فکر می کنی به غیر از آواها و صداهای در درون این آثار، همه این مدت به چی رسیدگی می کرده ام!؟ این انگیزه و نیروی غریب، ریشه در همون آواها و بارهای معنایی که صدای محبوبه با خودشون به درون من حمل کرده ان، مگه نداره؟
رضا نوشت: عابد چه قدر خارق العاده! با اینکه خیلی برام از همه وقایع توی این مدت زیاد گفته ای بازم برام حالتی باورنکردنی داره! الان می فهمم که تو چرا می گی این عشق های بزرگت، برات صورت قطب نما یا سکان و برج فانوس رو دارن و داشته ان!
جل الخالق! یعنی توی این دنیا این نیروی عشقه که داره تو رو جلو می بره!؟ چه خوب که همه بررسی های مجدد ِ روی آثار این بزرگان ادبیاتمون برات رضایت بخش بوده ان!
نوشتم: رضا، حس می کنم کم کم این بار ِ خیلی بزرگی که سال هاست روی دوشم می کشیده ام، هر روز بیشتر داره وزنش کم و کمتر می شه! الان پرسپکتیو خوندن متنی تقریباً پاک و دست نخورده از نظامی داره برام صورت یک وضعیت شدنی رو پیدا می کنه و آرزوی چاپ اثری از او، با کمترین حد مداخله غیر، توی سالای آتی، داره رضا، بیشتر از هر وقت دیگه، شکل ممکن بودن رو به خودش می گیره!
رضا نوشت: این خیلی خبر امید بخشیه! پس آخرش گره نهایی این سیستم خاص بررسی تو از اشعار سخت نظامی، با پشتیبانی محبوبه ات پیدا شد! یعنی نگاه رهنمایی آورش، تو رو به سمت مولانا برد و در سایه او بود که تونستی نگاهت رو به شعر نظامی تیز تر و خبره تر کنی! همینه؟
نوشتم: ببین، رضا من فکر می کنم که توی عالم عشق ورزی یک جهش های عمده ای کرده باشم! می دونی موضوع، سر یافتن راه نگاه داری انرژی تولید شده از عشقه!
رضا نوشت: یعنی چی؟ مگه انرژی عشق چیزیه که بشه اون رو درست مثل نیروی برق، توی یه باطری ذخیره کرد تا هر وقت لازمش داری ازش استفاده کنی؟
نوشتم: ببین در کنار همه انرژی ای که این همه بررسی های شبانه روزی برام برد، توی همین دو ماهه چند تا کارهای پزشکی وقت گیر و درد سر زا رو هم از میونه برداشتم! رضا جا داره که بگم ده ها کار مهم برای زندگیم رو، توی همین دو سه ماهه انجام داده ام! خب ببین اگه من یاد نگرفته بودم انرژی بزرگی که از دریافت خبر از محبوبه در وجودم ریخته می شه رو ذخیره کنم، چطور می تونستم جوابگوی این همه کارهای جور و واجور، به خوبی ای که ازش برات گفتم، باشم. می فهمی!
رضا نوشت: خب این، چه جوری ممکنه؟
نوشتم: به اختصار باید بدونی که من یاد گرفته ام به یک قدر دانی بی حد و حساب از هر نشانه ای که از یارم می رسه، برسم! ببین باید بدونی که من با آزادی ای که از اون بالاتر نمی شه، همه حس های عاشقانه ام رو برا محبوبه می نویسم. او در جایگاه مخاطب گاهی، وقتی تشخیص می ده اون نوشته یا پیام کیفیت ادبی مناسبی رو داره، با دو تا تیک آبی رنگ توی وآتس آپ، نشونه ای زیر اون پیام یا نوشته می ذاره!
قبول داری که این علامت دریافت و پذیرش تا چه حد می تونه شور و انرژی ای خارق العاده در من دامن بزنه! خب، من چندین روز و شب فقط روی همین حس ها می مونم و هی اون انرژی دریافت شده از چنین علامتی رو در خودم متمرکز نگاه می دارم، و اون رو هر بار به کارایی که به همت بالایی نیاز داره اختصاص می دم!
می دونی دنبال زیاده خواهی و چیزی بیشتر از همون نشون دریافتی نمی رم! متوجه ای؟ این رو من بهش می گم راه ذخیره انرژی عشق…
٭ ٭ ٭
لحظه ای مکث کردم، پرده را از جلوی پنجره پس زدم، خورشد در حال بیرون اومدن بود، تو فکر بودم که رضا درست متوجه حرفام شده یا نه، که نوشت: عابد جون ببخش، من باید زود برم. حاجی همین الان با پسراش جلوی مسافر خونه دارن ماشین شون رو پارک می کنن! یادت نره، تا کجا رسیده بودیم، کلی سئوال دارم…!
پاریس ۱۶ آگوست ۲۰۲۱