کتاب «احمدشاه مسعود به روایت صدیقه مسعود» روایت با جزییات تلخ و شیرین از زندگی احمدشاه مسعود است که با ترجمه افسر افشاری ترجمه شد و به دلیل روایت خاصش مورد توجه دوستداران مسعود قرار گرفت. در این کتاب خواننده در کنار جنگ از زندگی و عاشقانههای چریک پنجشیر هم مطلع میشود. کتاب «احمدشاه مسعود […]
کتاب «احمدشاه مسعود به روایت صدیقه مسعود» روایت با جزییات تلخ و شیرین از زندگی احمدشاه مسعود است که با ترجمه افسر افشاری ترجمه شد و به دلیل روایت خاصش مورد توجه دوستداران مسعود قرار گرفت. در این کتاب خواننده در کنار جنگ از زندگی و عاشقانههای چریک پنجشیر هم مطلع میشود.
کتاب «احمدشاه مسعود بهروایت صدیقه مسعود» با ترجمه سخنان خانم مسعود توسط شکیبا هاشمی برای «ماری فرانسواز کولومبانی» نوشته شد. کولومبانی روزنامهنگار مجلهی «اِل» است و کتابش در سال ۲۰۰۵ جایزهی وِریته را از آن خود کرد. این کتاب به جنبههای شخصی زندگی مسعود میپردازد تا جنگاوریهای او. اینکه مسعود چه همسری برای خانم مسعود، (که از کودکی او را پریگل مینامیدند و مسعود او را پری صدا میزد.) و چه پدری برای ۶ فرزندش بود. امتیاز این کتاب، در شناخت دنیای افغانستان از نگاه یک زن است. خانم مسعود دختربچهای بیش نبود که ناگهان کشور خود را در اشغال روسیه، کودتا و آماج تیرها و بمبها مییابد. فرارهای نفسگیری برای زنده ماندن با خانوادهاش انجام میدهد، بسیاری از بستگان خود را زیر آتش بمبها از دست میدهد و جنازهی تکهتکه شدهی آنها را میبیند، اشک میریزد و در ترس از دست دادن پدرش به سر میبرد که از فرماندهان مسعود بود، بهسر میبرد. این جنگ ویرانگر، کشتههای زیادی را گرفت و بچههایی که خوششانس بودند، از درس و تحصیل محروم شدند، مانند خود خانم مسعود.
«پری! اگر با مرگ من در کشور صلح برقرار میشود، من آماده رفتن هستم.» (ص۱۹۶) این جملهای است که احمدشاه مسعود پس از سالها مبارزه برای آزادی افغانستان از دست روسها و پس از آن طالبان به همسرش میگوید، جملهای که نشان میدهد او از جنگیدن و دیدن کشتههای بیشمار خسته شده بود و دیگر رمقی برای جنگ حداقل با خودیهای متحجر را نداشت. خواندن کتاب «احمدشاه مسعود روایت صدیقه مسعود» شما را با پستی و بلندی قهرمانی اشنا میکند که تنها حامی مردمان زجردیده افعانستان نیست؛ او شخصیتی دیگری هم دارد که عاشق ادبیات و تاریخ است و حالا بعد از مرگش پریگل که خانواده مسعود او را صدیقه مینامند، ما را با روی دیگر زندگی همسرش آشنا میکند، از قلب درد کشیده، آروزهای به ثمر ننشسته و دره پنجشیر میگوید که تا قبل از جنگ مثل سرزمین پریان بود و امروز هنوز جنگ آن را رها نکرده است. او ما را به بخشهای نادیده و ناشنیده زندگیاش میبرد تا به همه بگوید چه گوهری از دست افغانستان رفت و چه آروزهایی که به ثمر ننشست و هنوز در افغانستان طبل جنگ برپاست.
حضور سایهوار عشق
در هنگام مطالعه خاطرات پریگل برخی تفاوت زندگی و پوشش زنان را درمییابیم مثلا پوشش زنان و دختران کابل متفاوت از پنجشیر است:«وقتی برای دیدن خویشان به کابل سفر کردیم تفاوت زیادی بین زندگی دختر عمهها و خودم ندیدم، جز اینکه آنها تلویزیون و برق داشتند ما در خانه شمع روشن میکردیم و به رادیو گوش میدادیم (حداقل برای طبقه اعیانتر)، دختران جوان در مراکز پایتخت شهر نو، با سر لخت، شلوار جین یا حتی دامنی کوتاه رفت و آمد میکردند، حال آنکه مادرشان یک روسری ساده سرشان میکردند… من بر خلاف آنچه گفته شده هیچ وقت نه چادری داشتم و نه هرگز آن را سر کردم. هنگامی که با شوهر و بچههایم به پنجشیر، تاجیکستان یا کابل میرفتم سر تا پایم را در حجابی بلند میپوشاندم، اما صورتم را پنهان نمیکردم. » (ص ۳۵)
زن بودن در افغانستان چه دیروز و چه امروز سخت است، فرق نمیکند این زن مادر پریگل باشد چه خودش، فاجعه وقتی بیشتر میشود که زن باشی و جنگ هم باشد و آبستن: «تولد برادرم طارق را کاملا به خاطر میآورم. شب تاریک بود و بدون تابش نور ماه. مادرم در خانه فریاد میکشید کیسه آبش پاره شده بود و زایمانش دشوار. به خاطر جنگ، خبر کردن قابله غیرممکن بود. فقط یکی از عمههایم به در این کار به مادرم کمک میکرد. برادرانم بیدار شده بودند و در یک گوشه خانه پناه گرفته بودند و من با مشاهده درد کشیدن مادرم میگریستم. ناگهان هواپیماها شروع به بمباران دره کردند. زمانی که زیر پنجره پناه گرفته بودم، بدترین کابوسها را تجربه میکردم.» (ص ۵۸ )
صلح در افغانستان؛ آروزیی نارس
شخصیت چریک پنجشیر، شخصیت خاصی بود و پریگل به عنوان یک نوعروس او را اینگونه توصیف میکند: «اوایل نمیتوانستم با او راحت باشم بایستی اذعان کنم که او برایم خیلی ترسناک بود. اقتدار ذاتیاش دیگران را از او دور نگه میداشت و حتی نزدیکانش جرات نگاه کردن در چشمانش را نداشتند.» (ص ۱۱۱) همین مردی که پری گل او را چنین خاص میبیند در قابهای دیگر این روایت به شدن عاشق، شوخ و شنگ و به شدت خانواده دوست است.
اگر خاطرات همسر مسعود را کامل بخوانید در بسیاری از صفحات آن سطوری خواهید یافت که چریک پنجشیر از جنگ گریزان است و دلش برای صلح و طبیعت و زندگی عادی تنگ شده است. زندگی در جریان است، فرقی نمیکند افغانستان را روسها اشغال کنند یا اسلامگرایان افراطی. در همه حال احمدشاه مسعود در حال تکاپوست و گاه دور از خانه و فرزندانش در غیاب او دلتنگند: «احمد برای پدرش خیلی دلتنگی میکرد یک روز صبح که من در آن طرف حیاط با مادرم صحبت میکردم صدای فریادی شنیدیم. پسرم عکس پدرش را از دیوار اتاق پایین آورده بود و در پایین آن خوابیده بود و گریه میکرد و میگفت: «بابا چرا نمیآیی با من بازی کنی؟» (ص۱۳۴)
چریک دوستدار زمزمههای عاشقانه سیمین
تصورش دشوار است برای کسانی که احمدشاه مسعود را نمیشناسند که او در عین آنکه چریک باشد، به ادبیات عشق بورزد و از روحیه شاعرانهای هم برخوردار باشد: «شروع کردم به خواندن شعری از یک شاعر ایرانی، به نام سیمین بهبهانی که واقعا به اشعارش علاقه دارم. شعرهای او برای شوهرم بسیار اهمیت داشت و از اول ازدواجمان، در واقع این علاقه را در من ایجاد کرد. به خصوص شعری از او را به خاطر دارم که اشاره به کسانی داشت که بدون اینکه به آنها چیزی بگویی حرف تو را میفهمند: «چه زیباست کسی را در کنارم داشته باشم که حرفهای قلبم را قبل از اینکه لب به سخن بگشایم، میفهمد.» او بیشتر اوقات این شعر را برایم میخواند.» (ص ۲۰۸)
روزهای زندگی چریک پنجشیر به شکلی گذشت که همسرش احساس میکند خبری در راه است و نشانههای آن را برمیشمارد و حتی خلوت شوهر و پسرش را هم نشانی از رفتن عشقش میداند، رفتنی که به شدت تلخ است: «همیشه احمد را به کناری میکشید تا با او رو در رو صحبت کند. پسرم تا به حال حرفهای او را برای من تعریف نکرده، زیرا او رازنگهدارتر از آن است که این نوع اسرار محرمانه را برای من بازگو کند. باد کمی از گفتوگوهای آنها را برایم آورد: «به من قول بده اگر برایم اتفاقی افتاد، دنبال انتقام گرفتن نباشی.» همگامی من مردم آیا آن قدر قوی خواهی بود که مرا بر پشت خود سوار کنی و تا بالای کوه ببری؟» تصور نکنید که او آدم غیرطبیعی بوده اسن نه چنین نبود. این نوع تفکرات در صحبتهای او دلایل حکیمانهای داشت…» (ص۲۴۵)
صفحات خاطرات پری گل به پایان رسیده و من حالا از او و همسرش اطلاعات زیادی دارم، از مردی که سعی کرد در کشوری که مدتهاست محل منازعه قدرتهاست صلح را برقرار کند. مردی که در دره پنجشیر گروهش را میچیند و برای نجات مردمش هر کاری میکند تا شاید برای نسل بعد امید زیستن در صلح باشد، امیدی که گاه به یاس تبدیل میشود و عاقبت احمدشاه مسعود با خدعه و حیله کشته شد و امروز نامش هنوز در پنجشیر طنینانداز است.
چاپ چهارم کتاب «احمدشاه مسعود به روایت صدیقه مسعود» نوشته شکیبا هاشمی و ماری فرانسواز کولومبانی ترجمه افسر افشاری در ۲۷۲ صفحه و شمارگان ۷۰۰ نسخه از سوی نشر مرکز منتشر شده است.