هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/ از اتاق فرمان اشاره میکنند که یک چیزی درباره «کرونا» بنویسم اما جوری که به کسی برنخوره! حالا البته باید بعدا مفصل درباره این اتاق فرمان ما، برایتان بنویسم که اصلا یک وضعی و اینها! اگر به شجرهنامه ویروس «کرونا» مراجعه کنیم (به شرطی که قبلش ماسک ۳۰ هزار […]
هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/
از اتاق فرمان اشاره میکنند که یک چیزی درباره «کرونا» بنویسم اما جوری که به کسی برنخوره! حالا البته باید بعدا مفصل درباره این اتاق فرمان ما، برایتان بنویسم که اصلا یک وضعی و اینها!
اگر به شجرهنامه ویروس «کرونا» مراجعه کنیم (به شرطی که قبلش ماسک ۳۰ هزار تومانی بزنیم!) متوجه میشویم که نام پدرش «سارس» و نام مادرش «ایدز» و پدربزرگ طرف مادریاش، «قانقاریا» و مادربزرگ پدریاش، «طاعون» میباشد! یعنی اینها کلا خانواده خاص و میکروبزایی هستند!
کرونا،کودکی سختی داشته (مثل همکارم «محمدباقر محسنی»!) چون مدام مجبور بودند به خاطر شغل والدینش، از این کشور به آن کشور بروند! این سفرها ولی کرونای نوجوان را دنیادیده کرد و او حتی مدتی سعی داشت تیریپ «مارکوپولو» بردارد و سفرنامه بنویسد منتهی چون وضعیت نویسندگان را بررسی نمود و دریافت که در زندگانیشان هیچ کوفتی نشدند و فقط بعضیهاشان پس از مرگ معروف شدند، بیخیال این ماجرا شد!
کرونا دوران راهنمایی را در«ماداگاسکار» و دبیرستان را در «ونزوئلا» گذراند. همکلاسیهایش او را نوجوانی کمحرف و منزوی میدیدند که اغلب، دستش تا آرنج داخل دماغش بود! یکی از معلمهایش تعریف میکند که بارها به او که پسرکی خوشچهره بود نزدیک شد(!) تا مطمئن بشود حالش خوب است و چندبار او را نصیحت کرد که؛ حیف است با این چهره زیبا و معصوم، آدمکش بشوی! (اینکه معلم چطور تشخیص داد که کرونا، سالها بعد قاتل حرفهای میشود، از عجایب روزگار است)
به هر حال پدر کرونا در یکی از این سفرهای قهرمانانه که دهن مهن مردم دنیا را آسفالت میکرد، توسط چند پزشک معلومالحال کشته شد (البته دولتهای مستکبر از اصطلاح ویروسکشی درباره این اتفاق شوم استفاده کردند؛ خاک برسرهای مستبد!). مادر کرونا هم به همین خاطر مجبور شد برای اینکه خرج خانواده را تامین کند، حتی شب تا صبح هم کار کند(!) که باعث ایجاد کلی حرف و حدیث بین در و همسایه میشد! به همین دلیل آنها مجبور بودند میزان مهاجرتشان را مدام افزایش بدهند!
پس از انقلاب نارنجیها در اوکراین، کرونا که در دانشگاه غیرانتفاعی علمی کاربردی شهر «کیف» پزشکی میخواند، دانشگاه را ول کرد و فعال سیاسی شد. او در میتینگهای حزب کمونیست شرکت و از کمحرفیاش استفاده میکرد و میشنید و یاد میگرفت. کرونا که شیفته جناح چپ و کمونیست شده بود، مادرش که پیر و فرتوت شده بود و البته کل «سیآیای» و «کاگب» و «ایافسی» و حتی فدراسیون فوتبال ما(!) دنبالش بودند که دستگیرش کنند را تحویل مقامات داد تا آزاد و رها به دنبال آرزوهایش برود (اینقدر این خانواده، محل سگ هم به خودشان و انسانیت نمیگذاشتند!) و به چین رفت!
او که سالها قتل و ترور را توسط پدر و مادرش از نزدیک دیده بود، به شکل ناملموس ومنحوسی، یک قاتل درون داشت اما یک پاندای کونگفوکار باتجربه، در چین استادش شد و به او گفت که باید فعلا صبر کند و تجربهاش بالا برود! وی سپس با «جکی چان» آشنا شد و فنون رزمی را در سطوح بالاتری پیش او آموخت! همزمان در جلسات حزب کمونیست هم شرکت میکرد و همه اینها کمکم او را به نیهیلیست سوق داد!
یکی از همدورههای کرونا در چین تعریف میکند که یکبار وقتی داشتند از جلسه شبانه حزب، پیاده به سمت خانه میرفتند، وسط راه، ناگهان کرونا بیمقدمه ایستاد و فریاد زد؛ «از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟»! که خب برای یک فعال سیاسی چپ، خیلی جمله غریب و سنگینی است!
کرونا اما چند سال بعد در چین متوجه شد که نمیشود کار خاصی کرد. او که با هزار امید و آرزو میخواست جهان را برای مردم جای بهتری کند، فهمید که این چینیها، اصلا چیزی جز خودشان واقتصادشان و ملخ و سوسک و خفاش و را…، نمیبینند و این ربطی هم به چشمهای تقریبا بستهشان ندارد و ژنتیکی اینجوری هستند! بنابراین وقتی یک بار که بیپول شده بود و دریافته بود که کار سیاسی، هزینههای زندگی یک آرمانگرا را نمیدهد و کلا آرمان کیلویی چند و اینها، به دفتر حزبشان رفت و از رییس خواست که به او وام کمبهره بدهند! رییس، او را به رییس بانکی که رفیقش بود معرفی کرد. رییس بانک ، یک نگاه به او کرد و یک نگاه به خودش! بعد دوباره یک نگاه به او کرد و یک نگاه به خودش و گفت؛ نمیشه! تو چون پدر و مادرت قاتل بینالمللی بودن، سابقهت درست نیس، شامل حال وام نمیشی. کسی هم قبول نمیکنه ضامنت بشه، نکبت!
این «نکبت» اما انگار باعث شد که کرونا مثل «ناصرخسرو» در چهل سالگی از خواب غفلت بیدار شود و بشود غفلتِ نکبت! این بود که کرونا، سرخورده از اینکه پزشکی را به خاطر کمونیسم ول کرده، دچار فروپاشی روانی شد و به این خاطر و اینکه درضمن چند روز بود که چیزی نخورده و گرسنه بود، اولین خفاشی را که سر راهش دید، گرفت و قورت داد! خفاش هم که میدانید قابلیت بیدارسازی امیال فروخفته دارد بنابراین ناگهان میل به کشتار در کرونا بیدار شد و باقی ماجرا که زد، دهن مهن نصف چین را آسفالت کرد!
بعد از این رفت خانه و شجرهنامه خانوادگیاش را از گنجه درآورد و عینک آفتابی زد و کت و شلوار مشکی چرم پوشید و با عکس پدرش خداحافظی کرد (به دلیل حرف و حدیثهایی که پشت سر مادرش؛ «ایدز»، بود، با او میانه خوبی نداشت!) و رفت تا دنیا را بترکاند! حالا اینکه سر راهش چرا به ایران آمد، خودش یک داستان مفصل و جداگانه دارد که شاید اگر سراغ من نیامد و زنده ماندم، بعدا برایتان تعریفکنم! فقط این را بگویم که جدّ جدّ پدربزرگ بزرگوارمادری کرونا، اصالتا اهل «چمازکتی» در مازندران بوده که این هم قصهاش مفصل است!
خب به سلامتی، الآن از اتاق فرمان دارند اشاره میکنند که چرا به ایران و مازندران هم اشاره کردی که من هم در جوابشان میگویم که؛ خوب کردم اشاره کردم! اگه داری کسی مثل من اینجور کامل و جامع درباره کرونا اطلاعات داشته باشه، بفرما بیا جلو توی صورتت عطسه کنم بمیری؛ والّا!