گریز از جبر گرایی اجتمایی
گریز از جبر گرایی اجتمایی

      اشتفان تسوایگ در کتاب «سه استاد سخن» در کار ترسیم جهانی است که این نویسندگان نمایندهِ آنند، آن را بر می‌سازند و البته گاه قصد فراروی از آن را دارند. تسوایگ با نثر حیرت‌انگیزش از قهرمانان بالزاک می‌گوید، در عصر پس از ناپلئون که انگار دوره قهرمانی سرآمده « قهرمانانی که درست […]

 

 

 

اشتفان تسوایگ در کتاب «سه استاد سخن» در کار ترسیم جهانی است که این نویسندگان نمایندهِ آنند، آن را بر می‌سازند و البته گاه قصد فراروی از آن را دارند. تسوایگ با نثر حیرت‌انگیزش از قهرمانان بالزاک می‌گوید، در عصر پس از ناپلئون که انگار دوره قهرمانی سرآمده « قهرمانانی که درست شبیه خود بالزاک هستند، همه آن‌ها به تسخیر جهان تمایل دارند. نیرویی مرکزگرا آن‌ها را از شهر و موطنشان به پاریس می‌کشاند، جایی که میدان جنگ است»، در جایی که حق تنها به جانب کسی است که زنده می‌ماند، در آن دیگ جوشان. در عصر بورژوایی. «قهرمان بالزاک، حریص و حکومت‌طلب و در اشتیاق جاه‌طلبانه قدرت می‌سوزد و هیچ چیز برایش کافی نیست. همه قهرمانان بالزاک سیری‌ناپذیرند و هرکدام یک فاتح دنیا، یک آنارشیست و در عین حال یک ستمگرند. آن‌ها سیرت ناپلئونی دارند.»
از جایگاه حیرت‌انگیز دیکنز می‌گوید که اقبال و محبوبیت او نزد هم‌عصرانش در تاریخ بی‌مانند بوده است. توصیف تسوایگ از اشتیاق مردم برای آثار دیکنز و انتظارشان برای این آثار فصلی درخشان است در تاریخ ادبیات. تسوایگ با برجسته‌کردن تمایز میان شکسپر و دیکنز، از تفاوت دو انگلستان سخن می‌گوید؛ انگلستانِ عصر الیزابت که تشنه و حریص است و معطوف به قدرت‌یابی و انگلستان دوران ویکتوریا که حالا سرمست از جهان‌گستری و قدرت، خواهان آرامش و میانه‌روی است. و دیکنز با وجود نقد برخی نهادهای اجتماعی، تماماً در دل این اعتدال است و در مرزهای سنت انگلیسی. نه رادیکال که تنها مصلح. «دیکنز زاده نیاز هنریِ انگلستان آن زمان است. تنها خواست اخلاقی و اراده حیاتی آثار دیکنز این بود که به ضعفا کمک کند: در اینجا بود که می‌خواست نظام زندگی عصر خود را اصلاح کند. او آن نظام زندگی را به دور نمی‌اندازد، علیه معیارهای دولت قیام و تهدید نمی‌کند. مشت غضبناکش را به سوی تمام نسل، قانون‌گذاران، شهروندان و دروغین‌بودن تمام موازین دراز نمی‌کند، بلکه تنها اینجا و آنجا و با انگشتی محتاط زخم سربازکرده‌ای را نشان می‌دهد. انگلستان تنها کشور اروپاست که در سال ۱۸۴۸ انقلاب نکرد، به این خاطر او هم نمی‌خواست چیزی را واژگون کند و از نو بسازد، بلکه تنها خواسته‌اش اصلاح و تصحیح بود».
در فصل پایانی که طولانی‌ترین بخش کتاب است تسوایگ به داستایفسکی می‌پردازد؛ این نویسندهِ بسیار روسی که پرسش‌هایی بنیان‌افکن پیش می‌کشد و خواهان نوعی فراروی است؛ از همه چیز. هم او که نوشت «در سراسر عمرم از مرزها و قراردادها تجاوز کرده‌ام». تسوایگ با برجسته‌کردن ثنویت یا دوگانه‌انگاری در اندیشه و آثار داستایفسکی و جابجایی‌های همیشگیِ آدم‌ها بین قطب‌های در ظاهر مخالف، بین خوبی و بدی، زشتی و زیبایی، عقوبت و رستگاری، برد و باخت، پرتو درخشانی بر آثار او می‌افکند. «قهرمان داستایفسکی هم آتشین‌مزاج و هم پرجذبه‌اند، اراده آن‌ها جهان را زیرو رو می‌کند. ان‌ها میل ندارند شهروند یا از مردم باشند بلکه در هریک از آن‌ها در عین فروتنی آن غرور خطرناک منجی‌شدن جرقه می‌زند. قهرمان بالزاک می‌خواهد جهان را تحت سلطه خویش درآورد و قهرمان داستایفسکی قصد مغلوب‌کردن آن را دارد».
تسوایگ در جای جای کتاب به تفاوت قهرمانان این سه نویسنده و فراتر از آن به تفاوت قهرمانان داستانی در فرانسه، انگلستان و روسیه می‌پردازد. او بی آنکه به نوعی روان‌شناسیِ شخصی درغلد، یا در تله جبرگرایی اجتماعی گرفتار آید، نسبت آثار داستانی را با زندگی‌های شخصی و اجتماعی این نویسندگان به خوبی نشان می‌دهد. «سه استاد سخن: بالزاک، دیکنز، داستایفسکی»، نوشته اشتفان تسوایگ، ترجمه محمدعلی کریمی در نشر نی منتشر شده است.
اشتفان تسوایگ متولد ۲۸ نوامبر ۱۸۸۱ در وین اتریش، رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، روزنامه‌نویس و زندگینامه‌نویس بود. او در رشته‌ی فلسفه در دانشگاه وین تحصیل کرد و درجه دکتری خود را در سال ۱۹۰۴ با موضوع پایان‌نامه‌ی فلسفه‌ی ایپولیت تن دریافت کرد. در جنگ جهانی اول در بایگانی وزارت جنگ خدمت کرد و حاصل آن اندیشه صلح جویی بود که در طول زندگیش به آن وفادار ماند.
اشتفان تسوایگ در سال‌های دهه ۱۹۲۰ از پرفروش‌ترین و محبوب‌ترین نویسندگان آلمانی‌زبان بود. او از هر نظر در آلمان و اتریش یک ستاره ادبی بود و هر آنچه که منتشر می‌کرد مثل ورق زر به فروش می‌رفت.
محبوبیت او به حدی بود که خودش هم شگفت‌زده شده بود. درباره این اقبال می‌نویسد: «گروهی از خوانندگان قابل اعتماد که منتظرند کتاب تازه‌ای از من منتشر شود، و هر کتاب تازه‌ای را می‌خرند و به من اعتماد دارند و من هم اجازه ندارم آن‌ها را سرخورده کنم.». جوانانی که در سال‌های دهه ۱۹۲۰ به جست‌و‌جوی یک وطن معنوی بودند و به ارزش‌ و حرمت انسان احترام می‌گذاشتند، خوانندگان آثار اشتفان تسوایگ بودند. امروز هم با وجود آنکه یک قرن از آن اقبال گسترده می‌گذرد، آثار تسوایگ خوانندگان زیادی دارد و امروز هم همچنان جوانان علاقمند به ادبیات داستانی از کتاب‌های او استقبال می‌کنند.
اشتفان تسوایگ در یک خانواده بازرگان و مرفه در شهر وین که در آن زمان از مراکز تمدن و فرهنگ بود، متولد شد. تسوایگ در “جهان دیروز” که خاطرات دوران نوجوانی‌اش را در بر دارد، می‌نویسد: “من و دوستان جوانم که پر از شور و جاه‌طلبی‌های ادبی بودیم، متوجه تغییرات سیاسی خطرناکی که در کشورمان اتفاق می‌افتاد نبودیم. ما فقط به کتاب‌ها و به تصویرها نگاه می‌کردیم.”
پس از جنگ جهانی اول اشتفان تسوایگ از یک ذهنیت سیاسی هم برخوردار شد. او در آن سال‌ها که آلمان و اتریش شکست خورده بودند، اقتصاد فلج بود و ملی‌گرایی و وطن‌پرستی بی‌داد می‌کرد، از اتحاد اروپا سخن می‌گفت و قبل از آنکه حتی فاشیست‌ها به شکل یک حزب خود را سامان دهند هشدار می‌داد که ممکن است هر آن سیاستمداران و احزاب سیاسی به راه افراط و تفریط بیفتند.اشتفان تسوایگ از این نظر یک استثناء بود و وقتی هم که فاشیست‌ها به قدرت رسیدند، در همان اولین گام‌ها کتاب‌های او را سوزاندند و او که با یک زن یهودی که دو فرزند از قبل داشت ازدواج کرده بود، تحت تعقیب قرار گرفت و ناگزیر در سال ۱۹۳۴ به تبعید لندن آمد و در سال ۱۹۴۰، در اوج جنگ جهانی دوم و دشمنی آلمان و اتریش با بریتانیا تبعیت بریتانیا را پذیرفت.
آنها که استدلال می‌کنند که نویسنده در تبعید از زبان و از ریشه‌‌هایش دور می‌افتد و به این جهت نمی‌تواند کار در خور تأملی بیافریند، ادبیات تبعید ملت‌های دیگر را که پیش از ما با فاشیسم درگیر بودند، نمی‌شناسند. بخش اعظمی از آثار اشتفان تسوایک در تبعید و در سال‌های دربدری او پدید آمده است.
راز موفقیت اشتفان تسوایگ این بود که شخصیت‌های تاریخی را وارد داستان‌های تخیلی می‌کرد و به آن‌ها بیرون از متن تاریخ شخصیت و هویت مستقل می‌بخشید. اگر بخواهیم از مهم‌ترین ویژگی آثار او یاد کنیم، باید بگوییم آثار تسوایگ از یک سویه تراژیک برخوردار است، جنبه دراماتیک بسیار برجسته‌ای دارد و همچنین از مالیخولیا و اندوه هم نشان دارد. تقریباً هر داستان بلند (نوول) یا رمانی که اشتفان تسوایگ نوشته، بیانگر شکست دردناک و تراژیک انسانی آرزومند است که سرانجام ناکام می‌ماند.
مهم‌ترین اثری که اشتفان تسوایگ از خود به جای گذاشت، شیوه درگذشت او بود. او با وجود آنکه از نظر مالی در تبعید مشکلی نداشت، و حتی به برخی از نویسندگان محتاج هم کمک مالی می‌کرد، اما به دلیل دورافتادگی‌اش از اروپا، در شصت‌و‌یک‌سالگی در برزیل همراه با همسرش خودکشی کرد. جنازه این دو دلداده را در حالی‌که یکدیگر را در آغوش گرفته بودند و در آغوش هم جان سپرده بودند یافتند. تسوایگ در نامه‌ای نوشته بود: “پس از شصت سال این توان در من نیست که بتوانم از نو زندگیم را سامان بدهم. توانم در سال‌های دربدری و بی‌وطنی از بین رفته و از پاافتاده‌ام.” در شعری که غروب پیش از خودکشی نوسته است، می‌گوید: انسان فقط در سایه مرگ است که می‌تواند به زندگی وفادار بماند.