هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی دیشب به دلیلی مجبور شدم پس از سالها دوباره فیلم «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» را ببینم. همین شد دلیل نوشتن یادداشتی درباره این فیلم و کارگردانی که بعد از فیلم ناموفق اما پرستاره «مرگ ماهی» مشتاق تماشای اثر بعدیاش هستم. دوست داشتهباشیم یا نه، مناسبتها و سازوکارهای امروز […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
دیشب به دلیلی مجبور شدم پس از سالها دوباره فیلم «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» را ببینم. همین شد دلیل نوشتن یادداشتی درباره این فیلم و کارگردانی که بعد از فیلم ناموفق اما پرستاره «مرگ ماهی» مشتاق تماشای اثر بعدیاش هستم.
دوست داشتهباشیم یا نه، مناسبتها و سازوکارهای امروز به رفتارهای جدید و دیگری نیاز دارد؛ به جور دیگری از مواجهشدن با مسائل. «روحالله حجازی» در سومین فیلمش همانند اثر قبلی به سراغ چنین دغدغههایی رفته و سعی کرده تا جایی که محدودیتها اجازه میدهد، صریحتر به مفهومی بپردازد که سالهاست درباره اهمیتش میشنویم و میخوانیم؛ بنیان خانواده. خوب هم این کار را انجام داده، اگرچه فیلم مشکلاتی دارد که اجازه نداده به اثری کامل و فراتر از انتظار تبدیل شود.
اولین مشکل «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» اسم فیلم است که دلنشین نیست و بیشترین کارکردش، ارتباط برقرار کردن با اثر قبلی فیلمساز است. بازیهای فیلم خوب است؛ بهخصوص «حمید فرخ نژاد» که بلاهتی را از شخصیت به ما نشان میدهد که با ورود زوج جوان، انگار تازه دارد میفهمد دنیای امروز چقدر تغییر کرده و همینطور نوسان تمایلش بین سنتی ماندن یا باز کردن درها به روی تغییرات امروزی را خیلی خوب اجرا میکند. ضمن اینکه «ترانه علیدوستی» و «هنگامه قاضیانی» هم بهخوبی از پس جزییات نقششان برآمدهاند. کارگردان تلاش کرده حضورش را به رخ نکشد و لحن فیلم از ابتدا تا انتها تقریبا یکدست باقی میماند؛ بهویژه با ریتمی مناسب. اما مشکل اصلی فیلم، ترسی است که انگار کارگردان و دیگر عوامل از ابتدا داشتهاند و به فیلم هم منتقل کردهاند. ترس از این آگاهی که با مخالفتهایی روبهرو خواهند شد که درنتیجه، اجازه پیشروی بهتر و پرداختی شکیلتر را از کارگردان گرفت. البته او سعی کرد با آوردن نوجوان خانواده سنتی به دل داستان، سپر مدافعی برای فیلمش بسازد اما چون این حضور نتوانست به درام قصه کمک چندانی کند، کمی به فیلم آسیب زد. در ضمن با اینکه فیلم قصه دارد و اتفاقا قصهاش هم جذاب است ولی زور دغدغه کارگردان و نویسنده و حرفی که قرار است بزنند از زور قصه و درام بیشتر است. به نظرم اگر جای این دو عوض میشد و اصل بر داستانگویی متمرکز میشد، آنوقت با فیلمی بهمراتب بهتر و سزاوار تقدیر بیشتر مواجه بودیم. درنهایت بهعنوان یک فرد علاقهمند به سینما خوشحالم که کارگردانهای نسل جدیدتر، کموبیش دارای خصلتی هستند که مدتها یکی از گمشدههای سینمای ایران بهحساب میآمد؛ جسارت
.