یادی از آندری تارکوفسکی، کارگردان و فیلمساز روسی / نیایشگر سینما
یادی از آندری تارکوفسکی، کارگردان و فیلمساز روسی / نیایشگر سینما

    آندرِ‌ی تارکوفسکی در ۴ آوریل ۱۹۳۷ در روستایی در استان کوستروما به دنیا آمد و کودکی‌اش را در منطقه ایوانوونای شوروی گذارند. پدرش شاعر برجسته آرسنی تارکوفسکی و مادرش ماریا ایوانووا ویشنیاکووا بود. پیش از نام نویسی در مدرسه فیلم در دو رشته موسیقی و عربی تحصیل می‌کرد. وی با ساخت اولین فیلم […]

 

 

آندرِ‌ی تارکوفسکی در ۴ آوریل ۱۹۳۷ در روستایی در استان کوستروما به دنیا آمد و کودکی‌اش را در منطقه ایوانوونای شوروی گذارند. پدرش شاعر برجسته آرسنی تارکوفسکی و مادرش ماریا ایوانووا ویشنیاکووا بود. پیش از نام نویسی در مدرسه فیلم در دو رشته موسیقی و عربی تحصیل می‌کرد. وی با ساخت اولین فیلم بلند خود با عنوان کودکی ایوان در سال ۱۹۶۲ موفق به دریافت پانزده جایزه بین‌المللی از جمله شیر طلایی جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز و جایزه بزرگ جشنواره سان فرانسیسکو شد. دید تلخ شاعرانه و ذهنیت بی نظیر او در نخستین فیلم بلندش متجلی است. بعد از این فیلم در سال ۱۹۶۶ آندره روبلوف را کارگردانی کرد. سولاریس فیلم بعدی این کارگردان است که در سال ۱۹۷۲ ساخته شد. تارکوفسکی آینه (فیلم) را در سال ۱۹۷۴ ساخت. می‌توان گفت که مضمون آینه (۱۹۷۵) نیز همین است. وی در ۲۹ دسامبر ۱۹۸۶به دلیل سرطان ریه در پاریس در گذشت.

در هنگام طبقه بندی فیلم های آندری تارکوفسکی باید یک نکته را به خاطر داشته باشیم، اینکه تک تک فیلم های او یک شاهکار محسوب می شوند. از بین هفت فیلم ساخته شده توسط او، هیچ کدام تحت تاثیر تهیه کننده قرار نگرفته و تمام آن ها بیانگر کامل هنر و فلسفه اوست.

او یکی از بزرگ ترین سبک گراهای سینماست که مانند میزوگوچی، رنوآر، برسون یا دریر، سبک خاص خود را دارد. اما آنچه او را متمایز می کند، اصرار او بر عدم شباهت به دیگری است. همانطور که خودش گفته بود، هربار یک صحنه به فیلم های دیگر شبیه می شد، آنچنان آن را تغییر می داد تا اصالت خود را حفظ کند.

او ویرایش و کارگردانی را به عنوان ابزاری برای نشان دادن یادآوری انسان ها و طبقه بندی خاطرات استفاده می کند. او بدون استفاده از داستان و دیالوگ های سنگین، اثری را به وجود می آورد که کاملا سینمایی خوانده می شد. برداشت های طولانی و شیوا، استعاره های زیاد که به شکل های مختلف برداشت می شوند و طراحی غنی صدا و صحنه، به آثار تارکوفسکی اصالت بخشیده است. به همین دلیل، طبقه بندی نمودن فیلم های او برای مشخص کردن اثر برتر دشوار است.

تلاش برای توضیح جهان فیلمسازان بزرگ تاریخ سینما، تلاشی است پایان‌ناپذیر که به ویژه در سال‌های اخیر، در کنار مقالات و کتاب‌ها، به فیلم‌های مستندی ختم شده که سازندگانشان سعی دارند دنیای فیلمساز را غالباً از راه تحلیل فیلم‌ها یا گفت‌وگو با دوستان و آشنایان و همکاران با مخاطب قسمت کنند.

این بار اما، پسر آندرِ‌ی تارکوفسکی، آندری آ. تارکوفسکی، سعی دارد در مستندی به نام «آندری تارکوفسکی؛ یک نیایشگر سینما» که به تازگی در جشنواره تالین به نمایش درآمد، جهان پدرش را به شیوه دیگری روایت کند. او از هر نوع مصاحبه یا گفتار روی فیلم پرهیز می‌کند و تنها سعی دارد تمام زندگی و آثار پدرش را از طریق حرف‌های خود او برای ما روایت کند.

تمام فیلم در واقع از تکه‌های مختلف و مفصل فیلم‌های تارکوفسکی تشکیل شده به همراه عکس‌ها و مدارکی که تارکوفسکی پسر از تارکوفسکی پدر- طبیعتاً بهتر از هر کس دیگری- در اختیار داشته و حالا مجموعه ای از حرف‌های پدر در مقاطع مختلف (چه در سخنرانی‌ها و چه مصاحبه‌ها)، بر روی این تصاویر قرار گرفته‌اند و جالب این که تصویر کامل و روشنی از دنیا و افکار این فیلمساز ستایش شده شوروی سابق خلق شده؛ فیلمسازی که در سال‌های آخر عمرش، پس از شرکت در جشنواره کن و تلاش دولت شوروی برای جلوگیری از نمایش فیلم او در این جشنواره، تبعید را برگزید و در ایتالیا ساکن شد.

فیلم از تاثیر پدر شاعر او برای ما می‌گوید که به روشنی در فیلم «آینه» (۱۹۷۵) تصویر شده؛ این بار اما این تاثیر به مشکلات زمان کودکی این فیلمساز هم مربوط می‌شود، زمانی که پدر شاعر، آندری کوچک را به همراه مادرش رها می‌کند، آن هم در شرایط سخت جنگ دوم جهانی، و این موضوع دنیا و افکار تارکوفسکی فیلمساز را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد.

روایت بخش مذهبی دنیای تارکوفسکی- که به روشنی در آخرین ساخته‌اش «ایثار» (۱۹۸۶) دیده می‌شود: نوعی وصیتنامه در قبال دنیایی‌ست که فیلمساز به زودی ترکش می‌کند؛ توام با هراس از پایان جهان- به بخش عمده‌ای از روایت فیلم بدل می‌شود.

تارکوفسکی آشکارا اشاره دارد که باور بشر به ادامه یافتن حیاتش پس از مرگ، او را به انسان بدل می‌کند و در غیر این صورت انسان هم تفاوتی با حیوانات نداشت. او بر این باور است که مذهب و فرهنگ در هم آمیخته‌اند، تمدن بدون معنویت می‌میرد و انسان بدون باور داشتن به معنویت، انسانیتش را از دست می‌دهد.

این اعتقاد سخت و راسخ او را به روشنی در شخصیت اصلی «ایثار» می‌بینیم؛ جایی که او یک تنه در عهدی با خداوند، جلوی یک فاجعه اتمی را می‌گیرد و به زعم دیگران عقلش را از دست می‌دهد. تارکوفسکی از چهار خداوند جهان هنر به عنوان اصلی‌ترین منابع الهامش نام می‌برد: روبر برسون، باخ، تولستوی و داوینچی. او می‌گوید آنها «دیوانه‌اند» و هنوز از پس این همه سال، به رغم این همه تحلیل در مقالات و کتاب‌ها، کسی نتوانسته آنها را توضیح دهد.

در عین حال فیلم در خلال بخش‌های مختلف حرف‌ها، به وضعیت شوروی سابق و محدودیت‌های آن هم می‌پردازد و این که یک هنرمند در نهایت چطور مجبور می‌شود سرزمین خود را ترک کند؛ هرچند در مورد تارکوفسکی، با شخصیتی روبه‌رو هستیم که از لحاظ روحی در کشور خودش می‌ماند و بعدها، در تبعید هم با شور و شوق فراوان درباره‌اش حرف می‌زند گویی که هنوزمرکز جهان همانجاست: «آنجا اتفاقات زیادی می‌افتد.»

فیلم در عین حال لحظات و اندیشه‌های شخصی فیلمساز را هم از زبان او با ما در میان می‌گذارد؛ چه آنجا که از تلخی‌های دوران کودکی می‌گوید و چه جایی که در اواخر عمر به بیماری می‌رسد و ترس از رنج کشیدن: «از مرگ نمی ترسم، از درد فیزیکی می‌ترسم.»

آخرین نماهای فیلم بازگشتی است به عکس‌های دوران کودکی‌اش، به عکس‌های آغاز فیلم؛ گویی که فیلمساز پس از چرخه تجربه زندگی، دوباره به کودکی بدل می‌شود که بنا به اعتقاد فیلمساز به زندگی خود ادامه خواهد داد.