یافتم، یافتم…
یافتم، یافتم…

    چهار سال از سفر ابدی اردلان عطارپور، روزنامه‌نگار و نویسنده می گذرد. او صبح یک روز برفی در ۸ بهمن ۹۶ در ۶۰ سالگی به علت سکته قلبی جان‌به‌جان‌آفرین تسلیم کرد. سال‌های زیادی در مطبوعات قلم زد و کتاب‌های بسیاری هم تالیف کرد. حاصل کارش مجموعه‌ای از کتاب‌ها با مضامین مختلف است؛ توهم […]

 

 

چهار سال از سفر ابدی اردلان عطارپور، روزنامه‌نگار و نویسنده می گذرد. او صبح یک روز برفی در ۸ بهمن ۹۶ در ۶۰ سالگی به علت سکته قلبی جان‌به‌جان‌آفرین تسلیم کرد. سال‌های زیادی در مطبوعات قلم زد و کتاب‌های بسیاری هم تالیف کرد. حاصل کارش مجموعه‌ای از کتاب‌ها با مضامین مختلف است؛ توهم توطئه، هفت‌خط ز جام حافظ، پیامبر کفرگو، مو لای درز فلسفه، درخت عقیم، اقتدا به کفر، مثل همیشه نیست؛ و همکاری مشترک در تصحیح نسخه‌ای از شاهنامه و… عطار پور با روزنامه‌ها، مجلات و نشریاتی چون همشهری، کتاب ماه، گلستان قرآن، چیستا، اکنون، حوادث، دنیای اقتصاد، جهان صنعت و… هم همکاری داشت.آخرین کتابش «مدرنیته یعنی خوردن از میوه ممنوعه» نام دارد که یک روز قبل از مرگش، آن را تمام کرده و به ناشر سپرده بود.

در ادامه به بهانه بزرگداشت یاد اردلان عطارپور داستان کوتاهی از او به نام «یافتم، یافتم» از مجموعه داستان «مو لای درز فلسفه» آمده است که از نظر می گذرانید:
«معروف است که یکی از بزرگترین کشفیات ارشمیدس در حمام صورت گرفت و وی شوق زده، لخت مادرزاد از حمام بیرون زد و فریاد کشید : «یافتم، یافتم»
روزی که ارشمیدس به حمام رفت، لابد چرک بود، اما به جای این که کیسه بکشد و صابون بزند، شروع به بازی و غوطه خوردن در آب کرد. پایین می رفت و بالا می آمد، خیلی آرام. یک بار دیگر که پایین ر فت یکهو از آب بیرون جست. فریاد کشید: یافتم، یافتم…
کسانی که حمام نرفته اند نمی دانند که فریاد در حمام چه انعکاس پر ابهت و چندباره ای دارد. پژواک صدا در خود صدا می پیچد و باز ارشمیدس انگار که «مویش» را می کشند از ته دل فریاد می زند: یافتم، یافتم…
اولین گمان این بود که ارشمیدس سنگ پا پیدا کرده است، اما تا آن روز کسی برای سنگ پا این طور نعره نکشیده بود. آن هایی که به ارشمیدس نزدیک تر بودند بی اختیار ذهن شان به ثروت و جواهری رفت که ارشمیدس از روی خوش شانسی و اتفاق ان را پیدا کرده است که فریاد در فریاد ارشمیدس انداختند: مال ماست، مال ماست…
اما ارشمیدس بی اعتنا به همه چیز و همه کس و حتی لباس هایش از سر شوق لخت مادرزاد از حمام بیرون زد. صاحب حمام فقط یک فریاد کوتاه داشت: پس پول حمام چی؟
بعد یکهو مثل تیر از ذهنش گذشت که ارشمیدس چیز با ارزشی یافته و فریادزنان به دنبالش افتاد: مال من است، مال من است!حمامی پس از این که دویست-سیصد متر به دنبال ارشمیدس دوید، دیگر کاملا باورش شد که ارشمیدس چیز باارزشی پیدا کرده و حالا فریاد می زد: دزد، دزد، بگیریدش…
وقتی ارشمیدس از کنار بازار شهر گذشت جمعیتی که از پی اش می دوید به هیجده نفر رسید، در حالی که ارشمیدس همچنان فریاد می زد: یافتم، یافتم…
شمع فروشان و نعل بندان و خلاصه کاسب کارها از کسانی که به دنبال ارشمیدس بودند، می پرسیدند: «مگر چه شده است؟» و ان ها جواب می دادند: «یافتش، یافتش» و همین طور از پی ارشمیدس می دویدند.
پیر زنیگفت: چه بی حیاست این مرد!
لاتی به محض این که ارشمیدس را آن طور لخت مادرزاد دید، گفت: این چی چی پیدا کرده که باید حتما لخت باشه تا نشون بده!
در سر کوی سگ بازها، آنجا که «کلبی» ها جمع می شدند، بالاخره جلوی ارشمیدس را گرفتند. لنگی به دور تنش پیچیدند. پیرمردی نفس نفس زنان از راه رسید: من هفته قبل در حمام انگشتر طلایم را گم کردم. زنم شاهد است!
حمامی هم رسید: منطقا آنچه در حمام است، مال حمامی است. یکی از سوفسطائیان خواست با این نظر مخالفت کند که مامور دولت آمد: حرف بی حرف! این چیزها مال دولت است.
مرد میان سالی از جمعیت گفت: قربان هنوز معلوم نیست چی چی هست.
مامور خود را از تک و تا نینداخت: پس زودتر معلوم کنید تا بفهمیم صاحب چه چیزی هستیم!
اما ارشمیدس که غافل از دو رو برش بود همین طور داد و فریاد می کرد: یافتم، یافتم، یافتم…
جمعیت که هر دم بیشتر می شد و کلافه بود دسته جمعی فریاد زدند: آخه بگو چی یافتی؟
ارشمیدس با همان شور و حرارت فریاد کرد: هر جسمی که در آب فرو رود به اندازه وزن مایع هم حجمش سبک می شود.
مردم گفتند: چی، چی گفتی؟
ارشمیدس که از دقت و توجه مردم نسبت به مسائل علمی شوق زده شده بود، شمرده گفت: دقت کنید، هر جسمی که در آب فرو رود به اندازه وزن مایع هم حجمش سبک می شود.
همگی با هم گفتند: «این مردک خر چه می گوید، دیوانه است» واز دورش پراکنده شدند و ارشمیدس از دور صدای مردی را شنید که می گفت: «هر جسمی که در آب فرو رود به اندازه ارشمیدس دیوانه نمی شود» و صدای خنده مردم بلند شد.
فردای آن روز بر سر در حمام یک تابلوی کوچک نصب شد که روی آن با خط خوش یونانی نوشته بود: برای حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم.»