۱۲۴ سال از تولد نيما يوشيج گذشت قاصد روزان ابري داروک كي مي‌رسد باران؟
۱۲۴ سال از تولد نيما يوشيج گذشت قاصد روزان ابري داروک كي مي‌رسد باران؟

مسعود سلیمی/ سال ۱۳۴۱ بود، من در كلاس چهارم رياضي دبيرستان رهنما در خيابان منيريه از محله اميريه، ولي‌عصر امروزي، درس مي‌خواندم. معلم ادبيات ما، آقاي پاكروان مردي با شخصيت، انساني والا و آگاه و توانا در ادب و هنر ايران‌زمين به عنوان بخشي از درس ادبيات، از بچه‌ها خواست هر كدام درباره يكي از […]

مسعود سلیمی/

سال ۱۳۴۱ بود، من در كلاس چهارم رياضي دبيرستان رهنما در خيابان منيريه از محله اميريه، ولي‌عصر امروزي، درس مي‌خواندم. معلم ادبيات ما، آقاي پاكروان مردي با شخصيت، انساني والا و آگاه و توانا در ادب و هنر ايران‌زمين به عنوان بخشي از درس ادبيات، از بچه‌ها خواست هر كدام درباره يكي از شعراي ايران مطالبي را جمع‌آوري كرده و سركلاس بخوانيم. آقاي پاكروان اسم تعدادي از شعراي معروف مانند حافظ، سعدي، خيام، مولوي، بهار، صائب، ايرج ميرزا، رودكي و… را روي تخته سياه نوشت و از شاگردها خواست به ميل خودشان يك نفر را انتخاب كنند. وقتي نوبت من رسيد، گفتم اگر استاد اجازه بدهد، من شاعر ديگري غير از كساني كه روي تخته نوشته‌ايد را انتخاب كنم و آقاي پاكروان خدابيامرز با مهرباني هميشگي‌اش، درخواست مرا قبول كرد.
٭ ٭ ٭
زمستان ۴۱، تازه سه سال از مرگ نيما يوشيج گذشته بود و دنبال نوشته و مدرك درباره او كار ساده‌اي نبود؛ دست به دامن دايي‌ام زنده یاد«حسن شهرزاد» شدم، شاعر و روزنامه‌نگاري كه چند سال پيش از دنيا رفت و به فهرست «خدابيامرز»هاي من اضافه شد.
آن سال‌ها ماهنامه‌اي به نام آرش كه بعدها به همت و تلاش و عشق و علاقه سيروس طاهباز كه او را هم خدايش بيامرزد، در ارتباط با ادبيات ايران و جهان منتشر مي‌شد. شماره دوم آرش به تاريخ دي‌ماه ۱۳۴۰، يعني دو سال پس از مرگ نيما كه به يادبود او اختصاص يافته بود، همراه با چند شماره از مجله موسيقي و همچنين كتاب افسانه با مقدمه احمد شاملو و يكي دو كتاب و مجله ديگر به لطف و مهرباني حسن شهرزاد در اختيارم قرار گرفت. هنگامي كه درباره آنها با آقاي پاكروان صحبت كردم، گفت: «خيالم راحت شد، مي‌ترسيدم سند و مدرك پيدا نكني…». نه تنها خيال استاد راحت شد، خودم هم نفس راحتي كشيدم چراكه فكر مي‌كردم نكند جلوي استاد و هم‌شاگردي‌ها دستم خالي بماند به‌خصوص بچه‌ها كه به غير از يكي دو نفر، اسم كسي به نام نيما يوشيج را شنيده بودند، چه بسا برايم دست مي‌گرفتند و سربه‌سرم مي‌گذاشتند.
٭ ٭ ٭
علي اسفندياري كه بعدها نام خود را با انتساب به زادگاهش يوش مازندران به نيما يوشيج تغيير داد، در ۲۱ آبان‌ماه ۱۲۷۴ به دنيا آمد. نيما از نوجواني ساكن تهران شد اما تا آخر زندگي‌اش، تقريبا هر تابستان را در زادگاهش يوش مي‌گذرانيد. تحصيل در يكي از دبيرستان‌هاي معروف آن روزگار به نام سن‌لويي، مقدمه آشنايي او با محافل ادبي تهران، زبان فرانسه و شعر روز اروپا بود. مثنوي «قصه‌ي رنگ پريده» را نيما در ۲۵ سالگي نوشت كه در ۳۲ صفحه و با سرمايه شخصي شاعر منتشر شد. در سال ۱۳۰۱، بخش‌هايي از «افسانه» در روزنامه قرن بيستم كه مديريت آن را شاعره آزاده ميرزاده عشقي بر عهده داشت، چاپ شد كه جامعه ادبي ايران را به دو گروه موافق و مخالف نيما قسمت كرد.
٭ ٭ ٭
افسانه نيما منظومه‌اي است كه از منظر فرم با شعر كلاسيك فارسي اختلاف چنداني ندارد؛ خلاقيت نيما در اين سروده بلند كه بعدها در شعر فارسي به بدعت بدل شد، به اضافه كردن يك مصرع آزاد پس از هر چهار مصرع است تا به گفته خودش، مشكل قافيه‌پردازي از ميان برود. در اين ميان، اما آنچه افسانه را به مانيفست شعر نو ايران تبديل كرده به نگاه تازه شاعر به جهان و پيرامون آن برمي‌گردد. نيما با زميني كردن مفاهيم انتزاعي شعر فارسي و گريز از كليشه‌ها و تعابير تكراري و رايج در ادبيات گذشته و با افسانه دوره تازه شعر ايران را رقم زد.
نيما در ادامه تلاش براي رسيدن به فرمي كه محتواي موردنظرش را گوياتر عرضه كند، شعر ققنوس را در ۱۳۱۶ منتشر كرد. ققنوس كه به تعبيري بيان تمثيلي سرنوشت شاعر محسوب مي‌شود، در فرم و محتوا، گسست قطعي از سنت‌هاي شعر گذشته را به نمايش مي‌گذارد.
٭ ٭ ٭
نيما در نامه‌هايي كه خطاب به يك همسايه فرضي مي‌نويسد از او مي‌خواهد كه اين نامه‌ها را جمع‌آوري كند. او مي‌نويسد: «اگر عمري نباشد براي نوشتن آن مقدمه حسابي درباره‌ي شعر من، اقلاً اينها چيزي‌ست.»
نيما در بسياري از نوشته‌هايش اشاره‌هايي دارد كه اعتقاد راسخ او را به راهي كه برگزيده نشان مي‌دهد. او با آگاهي كامل مي‌دانست كه مشغول تدوين يك نظريه تازه ادبي است كه شعر فارسي را دگرگون مي‌كند، در عين حال هم مي‌دانست كه فهم كارش در زمان حياتش ممكن نيست و به همين خاطر اصراري بر انتشار يادداشت‌هايش نداشت.
٭ ٭ ٭
روز سرد زمستان ۱۳۴۱ را فراموش نمي‌كنم، كلاس فارسي بود و نوبت من كه در مورد نيما يوشيج حرف بزنم؛ هميشه از حرف زدن مقابل ديگران واهمه داشته و دارم. راستش را بخواهيد، بيشتر دوست دارم براي خودم حرف بزنم. ميان حرف‌هايم، آنجايي كه مي‌خواستم از بدعت مصرع پنجم كه نيما با شعر ققنوس معرفي كرده بود، مثال بياورم، بخشي از سفر كوتاه «داستاني نه تازه» را خواندم:
«شامگاهان كه رويت دريا/ نقش در نقش مي‌نهفت كبود/ داستاني نه تازه كرد بكار/ رشته‌اي بست و رشته‌اي بگشود/ رشته‌هاي دگر بر آب ببرد»
حال و هواي كلاس آزاردهنده بود، به نظر مي‌رسيد به غير از يكي دو نفر از بچه‌ها و آقاي پاكروان، بقيه علاقه‌اي به شنيدن حرف‌هايم نداشتند. به نظر مي‌رسيد تفاوت آشكار و فهم دشوار شعرهاي شاعر موردنظر من كاملا بچه‌ها را كلافه كرده باشد.
بقيه شعر را با سرعت خواندم تا رسيدم به بند آخر:
«داستاني نه تازه كرد آري/ آن ز يغماي ما بره شادان/ رفت و ديگر نه برقفاش نگاه/ از خرابي ماش آبادان/ دلي از ما ولي خراب بِبُرد»
كار كه به اينجا رسيد يكي از بچه‌ها كه داش‌مسلك بود و قد و قواره‌اي بلند داشت، دست بلند كرد و با لحني تمسخرآميز گفت: «آقا دستور بدين اين قسمت تكرار بشه».
آقاي پاكروان بدون توجه به اعتراض مودبانه آن همكلاسي داش مسلك، به من گفت: «آقا ادامه بدهيد.»
٭ ٭ ٭
شعر «قايق» را خيلي دوست دارم، محتواي آن با حرف‌هاي نيما به درستي سازگاري دارد، از زمستان ۱۳۴۱ كه براي نخستين‌بار خواندمش، در اين ۵۳ سال همچنان دوستش دارم:
من چهره‌ام گرفته/ من قايقم نشسته بخشكي/ فرياد مي‌زنم:/ «وامانده در عذابم انداخته است/ در راه پرمخافت اين ساحل خراب/ و فاصله است آب/ امدادي اي رفيقان با من»
……………..
من درد مي‌برم/ خون از درون دردم سرريز مي‌كند/ من آب را چگونه كنم خشك
……………..
فرياد مي‌زنم:/ «من چهره‌ام گرفته/ من قايقم نشسته بخشكي/ مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست/ يكدست بي‌صداست/ من، دست من كمك زدست شما مي‌كند طلب».
٭ ٭ ٭
نيما يوشيج در جواني عاشق شد اما به دليل اختلاف مذهبي نتوانست با او ازدواج كند. پس از اين شكست او دوباره عاشق شد و به دختري روستايي به نام صفورا دل بست و مي‌خواست با او ازدواج كند اما دختر حاضر نشد به شهر بيايد. ديدن صفورا كنار رودخانه، تماشاي او و سپس نافرجام بودن عشق دوم، منظره و رويدادي شاعرانه و غمناك را رقم زد كه الهام‌بخش سرودن منظومه «افسانه» شد. نيما سرانجام در ارديبهشت‌ماه ۱۳۰۵ خورشيدي با عاليه جهانگير فرزند ميرزا اسمعيل شيرازي و خواهرزاده نويسنده نامدار و روزنامه‌نگار انقلابي و آزاده ميرزا جهانگيرخان صور اسرافيل ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج كه تا پايان عمر شاعر دوام داشت، يك پسر بود به نام شراگيم. نيما در حالي كه به علت سرماي شديد يوش به ذات‌الريه دچار شده بود، در ۱۳ دي ۱۳۳۸ در تهران درگذشت و در امامزاده عبدالله در شهرري به خاك سپرده شد اما در ۱۳۷۲ با توجه به وصيت او، پيكرش را به خانه‌اش در يوش منتقل كردند. مزار شاعر بزرگ ايران‌زمين، كنار خواهرش، بهجت‌الزمان اسفندياري و سيروس طاهباز، روزنامه‌نگار و پژوهشگر ادبي كه بيشترين تلاش را براي جمع‌آوري و انتشار درست و دقيق آثار نيما به عمل آورده، جاي گرفته است.
٭ ٭ ٭
نوشته را با بخشی از شعر،، داروک،، به پایان می برم،.
گر چه می گریند روی ساحل نزدیک/ سوگواران در میان سوگواران/ قاصد روزان ابری داروک/ کی می رسد باران؟