پژمان جمشیدی را که دیگر همه می شناسند. بازیگر تعصبی پرسپولیس که ناغافل سر از تلویزیون در آورد. آنقدر هم در این حضور درخشید که توانست خودش را بار دیگر در دل مردم، این بار در جایگاه یک بازیگر تلویزیون، قرار بگیرد. همه پژمان را دوست دارند، ما هم همینطور. گفت و گو با پژمان […]
پژمان جمشیدی را که دیگر همه می شناسند. بازیگر تعصبی پرسپولیس که ناغافل سر از تلویزیون در آورد. آنقدر هم در این حضور درخشید که توانست خودش را بار دیگر در دل مردم، این بار در جایگاه یک بازیگر تلویزیون، قرار بگیرد. همه پژمان را دوست دارند، ما هم همینطور. گفت و گو با پژمان جمشیدی را در ادامه بخوانید:
- چه شد که بازیگر پژمان شدید؟
همیشه با پیمان قاسم خانی سر اتفاقاتی که برایم میافتاد شوخی میکردیم. من خاطراتم و اتفاقهای متفاوتی که تجربه کرده بودم را برای پیمان تعریف میکردم. همه چیز اول یکجورهایی در حد یک موضوعی برای بگو و بخند بود. بعد از مدتی به پیمان پیشنهاد دادم اگر بخواهی این ایده را بنویسی و فیلمنامه کنی، من میتوانم خیلی کمکت کنم. ۲، ۳ سالی گذشت و بعد پیمان طرحی بر همین اساس نوشت و به تلویزیون داد. آنها هم خیلی از این طرح خوششان آمد و خواستند که ساخته شود. بعد از آن پیمان با من صحبت کرد و گفت طرح اولیه را نوشته و تایید هم شده و میخواهند بسازند ولی فقط یک فوتبالیست باید آن را بازی کند تا جذاب بشود و مردم بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. خیلی با هم کلنجار رفتیم و کش و قوسهای زیادی داشتیم بالاخره یک روز پیمان گفت به من اعتماد کن و خودت این نقش را بازی کن. من هم اعتماد کردم.
- نترسیدی تصویرت به عنوان یک فوتبالیست شناخته شده خراب شود یا تغییر کند؟
اعتماد به برادران قاسمخانی به خصوص در حوزه طنز، کار ترسناکی نیست. ریسک نکردم. پیمان بعد از تصویب طرح از من خواست اجازه بدهم اسم سریال هم اسم خودم باشد. یک سریال هالیوودی معروف را هم برای من مثال آورد که الان اسمش یادم نیست ولی گفت ماجرای دکتری است که اسمش اسم خود سریال هم بوده است. این دکتر در عین اینکه کاراکتر لجآوری داشته خیلی هم محبوب بوده و مردم دوستش داشتند. خلاصه قانع شدم. اوایل همه تعجب میکردند که چطور من هم نقش یک فوتبالیست را بازی میکنم که هم اسم واقعی خودم است و… اما بعد که سریال پخش شد مطمئن شدند که هیچ ابلهی اجازه نمیداد که این سریال با اسم واقعی خودش ساخته شود و اسم سریال هم همین باشد (میخندد).
- این تشابه اسمی باعث شده خیلیها فکر کنند این زندگی واقعی پژمان جمشیدی معروف است در حالی که این زندگی شما نیست.
این تابو باید شکسته شود. ما باید این ظرفیت را داشته باشیم که با ما شوخی شود. همانطور که در معاشرتها و محفلهای خصوصی اجازه میدهیم دوستانمان با ما شوخی کنند. در کشور ما چهره ها معمولا از اینکه در مقیاس بزرگتری با آنها شوخی شود، میترسند. نمیخواهم بگویم من اعتمادبهنفس دارم ولی به نظرم اینکه اجازه بدهی باهات شوخی شود و جنبه آن را داشته باشی احتیاج به اعتماد به نفس واقعی دارد. جایگاه هر آدمی مشخص است و هیچ کس با شوخی کردن کوچک نمیشود.
- شما به اینکه میگویند هر شوخی نصفش جدی است، اعتقاد دارید؟
بله، اتفاقا اعتقاد دارم. خیلی از اتفاقات سریال ما جدی است.
- بهتر است بپرسم چقدر از اتفاقات این سریال واقعی است؟
خیلی از اتفاقهای «پژمان» واقعی است. همانطور که خیلی از چیزهای آن برای خندهدارتر شدن آن است مثلا اینکه این آدم نادان است، سواد آنچنانی ندارد، ریاضی و جغرافیاش ضعیف است. اینها خب نکتههایی است که به خندهدارتر شدن داستان و فضای کمیک آن کمک میکند.
- رفاقت شما با پیمان قاسمخانی چطور شروع شد؟
پیمان را از سال ۸۱ میشناسم. اول با خانم بهاره رهنما، همسر پیمان در یک مراسمی آشنا شدم. همیشه آرزو داشتم ۲ نفر را در زندگیام از نزدیک ببینم. شاید چون کم دیده میشدند. هدیه تهرانی؛ و پیمان قاسمخانی. خانم رهنما به من گفتند من میخواهم شما را یک شب دعوت کنم منزلمان تا با همسرم آشنا شوید چون همسرم پرسپولیسی است و فوتبالیستها را خیلی دوست دارد. من هم که میدانستم ایشان همسر پیمان قاسمخانی هستند، خیلی خوشحال شدم و از خدا خواسته قبول کردم. بعد با دعوت به خانه آنها رفتم. فکر کنم یک نفر هم با من بود. اگر اشتباه نکنم برزو ارجمند با من آمد. خلاصه رفتیم و با پیمان آشنا شدم و خیلی عشق کردم. از آن موقع رفاقتم با پیمان خیلی ماندگار شد. پیمان هم خیلی اهل فوتبال است و فوتبالیستها را هم دوست دارد. خودش و برادرش، مهراب هر دو پرسپولیسی هستند. آقای چگینی، تهیهکننده، استقلالی است. سروش صحت هم سپاهانی است.
- پیمان سر صحنه هم میآمد؟
بله، به خصوص روزهایی که فوتبالیستها میآمدند چون پیمان عاشق فوتبال و فوتبالیستهاست. همیشه میگوید بزرگترین آرزویم این بود که فوتبالیست میشدم.
- این روزها فوتبال بین زنها هم طرفداران پر و پا قرصی دارد اما هنوز هم اکثر طرفداران جدی و پیگیر آن مردها هستند. شما فکر میکنید چرا؟
یک علت مهم آن به نظر من خشونت نسبتا زیاد این ورزش است ولی از آن مهمتر این است که مردها زیاد فوتبال دوست دارند. شاید زنها فکر میکنند هر چیزی که مردها زیاد دوست داشته باشند بین آنها و مردها فاصله ایجاد میکند.
- برای خیلی از زنها غیر قابل درک است چرا مردها اینقدر عاشق فوتبال هستند؟
فکر میکنم کلا هیجانانگیزترین کار برای زنان آن گپها و حرفهای بین خودشان است ولی برای مردها هر چیزی که هیجان داشته باشد، جذاب است. فوتبال یکی از هیجانانگیزترین پدیدههای دنیاست البته مهمترین گره کار همان است که گفتم؛مردها خیلی فوتبال دوست دارند زنها از خودشان دافعه نشان میدهند.
- زنهای دور و بر شما میانهشان با فوتبال چطور است؟
مادرم و خواهرم وقتی بازی میکردم به خاطر من نگاه میکردند ولی الان دیگر نگاه نمیکنند، یعنی الان مادرم قطعا سالهاست فوتبال ندیده و خواهرم هم همچنین. به طور کلی زنان دور و بر من اکثرا فوتبال دوست ندارند یا خیلی کم نگاه میکنند؛ مثلا فقط بازیهای ملی مهم را میبینند.
- کمی از فضای خانوادگیتان برای ما میگویید؟ پدر و مادرتان چه میکنند؟
پدر و مادرم هر دو فرهنگی بازنشسته هستند. مادرم معلم اول دبستان بود و پدر دبیر زمینشناسی و زیستشناسی بود. او لیسانس تربیت بدنی دارد و فوقلیسانس زمینشناسی. پدر پیش از انقلاب سالها رئیس هیات کشتی کرج بود. بعد از انقلاب رئیس هیات کوه نوردی کرج شد. فکر میکنم او از بهترین کوهنوردهای تاریخ ایران است. مادرم هم زمانی والیبال بازی میکرد. نسبتا خانوادهام ورزشی بودند اما درس برایشان در اولویت بود. کار من هم وقتی سخت شد که برادرم سال ۷۰ مهندسی دانشگاه شریف قبول شد و دیگر همه از من هم انتظار داشتند که یک رشته خوب در یک دانشگاه خوب بخوانم. برای همین مجبور شدم کنار فوتبال درسم را هم ادامه بدهم. زندگی خانوادگی ما یک زندگی آرام با درآمد کارمندی بود. یک برادر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر دارم.
- با این عشقتان به فوتبال لابد مرتب درس را میپیچانید و فوتبال بازی میکردید. مادرتان عصبانی و شاکی نمیشد؟
بله، ولی مادرم معمولا عصبانی که میشد به پدرم میسپرد و میگفت دیگه خودت میدونی ولی من سعی کردم درسم را هم کنار فوتبال جدی بگیرم که راضی نگهشان دارم. برای همین وقتی وارد دانشگاه شدم فشارها کمتر شد. بعد هم که عکسهایم را در روزنامهها میدیدند و تصویرم را تلویزیون نشان میداد، فضا برای ادامه راه برایم آمادهتر شد.
- در مورد شغلهایی مثل فوتبال یا بازیگری همیشه این ذهنیتی وجود دارد انگار خیلی این حرفهها به عنوان شغل و منبع درآمد یک زندگی جدی به حساب نمیآیند و این تصور وجود دارد که اینها فصلی و مقطعی هستند. همین سریال هم یک جورهایی این ذهنیت را دارد. چرا و آیا واقعا همینطور است؟
بله، همینطور است. دلیل آن هم این است که در باور عمومی، کاری را شغل میدانند که ساعت مشخصی از روز را میگیرد مثلا ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر و مداوم است یعنی مثلا ۳۰ سال این ساعت باید سر کار برویم. این دسته از مشاغل در نظرمان جدی هستند و هرقدر هم بیشتر وقتمان را بگیرند، جدیتر به حساب میآیند، یعنی کسی که صبح تا شب کار میکند، آدمی کاری و جدی به حساب میآید. شغل در باور عمومی یعنی کارمند و استخدام شرکتی، وزارتخانهای و… اما وقتی مثلا فوتبال بازی میکنی در روز ممکن است ۴ ساعت بیشتر وقتت گرفته نشود و مقطع زمانی هم که این شغل را داری نهایتا ۱۴، ۱۵ سال بیشتر طول نمیکشد. همینطور وقتی بازیگر هستی در سال یکی، دو تا کار بازی میکنی و بقیه زمان را آزاد هستی. همین متفاوت بودن زمان و جنس کار و روابط و… باعث میشود خیلی نگاه جدی به عنوان شغل به این کارها وجود نداشته باشد.
- از تجربه بازی تو زمین تلویزیون بگویید.
خیلی سعی کردم بازیام از خط بیرون نزند چون مخصوصا کمدی بازی کردن خیلی سخت است. خدا را شکر سروش صحت خودش از بهترین بازیگرهاست و طبیعتا وقتی کارگردان بازیگر هم باشد خیلی میتواند در بازی کمک کند. سروش خیلی به من کمک کرد. طنز یک جاهایی خیلی به راحتی میتواند تبدیل به لودگی شود این جور جاها سروش جلوی مرا میگرفت و خیلی از این بابت ازش ممنونم.
- کلا چقدر اهل فیلم و سینما هستید؟
فیلمبین حرفهای نیستم ولی حداقل هفتهای یکی، دو تا فیلم را میبینم. بازیگرها و کارگردانهای معروف را میشناسم و کارشان را دنبال میکنم.
- چه ژانری را بیشتر دوست دارید؟
من بیشتر فیلمهای درام و عاشقانه را دوست دارم.
- اینکه هنوز ازدواج نکردهاید به فوتبالیست بودنتان ربطی دارد؟
نه، اتفاقا فوتبالیستها اکثرا زود ازدواج میکنند.
- شما چرا هنوز ازدواج نکردهاید؟
شرایط زندگی برایم اینگونه پیش رفته. برادر و خواهرم هم هر دو ازدواج کردهاند. ازدواج اتفاقی است که هنوز برای من نیفتاده است.
- یعنی هنوز آن ایدهآلی که میخواهید را پیدا نکردهاید؟
خیلیها بودند که از من بهتر بودند اما شاید من جدی نبودم. باید بخواهی تا برایت اتفاق بیفتد./ زندگی ایده آل