![](https://jomlehonline.ir/wp-content/themes/aban/img/none.png)
هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی ۱ جزو آنهایی نیستم که ادای متفاوت بودن را دربیاورم و مثلاً با اینکه از خیلی از فیلمهای «ترنس مالیک» یا «برگمان» خوشم نمیآید و نمیفهممشان، وقتی صحبت از سینمای متفاوت میشود، به «درخت زندگی» یا «مهر هفتم» ارجاع بدهم و شر و ور ببافم. هنوز هم درک نکردهام که […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
۱
جزو آنهایی نیستم که ادای متفاوت بودن را دربیاورم و مثلاً با اینکه از خیلی از فیلمهای «ترنس مالیک» یا «برگمان» خوشم نمیآید و نمیفهممشان، وقتی صحبت از سینمای متفاوت میشود، به «درخت زندگی» یا «مهر هفتم» ارجاع بدهم و شر و ور ببافم. هنوز هم درک نکردهام که «سینمای متفاوت» یعنی چه و اصلاً چرا سینما باید متفاوت باشد؟! و مگر سینما چه چیزی غیر از اینکه در بطنش دارد، باید داشته باشد یا با فرض اینکه هر پدیدهای در گذر زمان میتواند تغییر کند، تفاوت و تغییر در سینما چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
البته کسی نمیتواند منکر تأثیر فلسفه و جریانهای فکری یا سلیقهها بر مدیوم سینما شود اما در هر صورت، سینما هنر تصویر و روایت و عینی است. ایده، هر چقدر بکر و هر قدر ذهنی باشد، باید که امکان تبدیل به محتوایی به شکل متن و نوشتار با قابلیت تصویرسازی را بیابد تا درنهایت در یک فرم مشخص و هماهنگ با محتوا، توسط ابزار سینمایی، روی پرده جان بگیرد و حرکت کند و با چشم و ذهن و روح تماشاگر و مخاطب ارتباط برقرار کند. اینجوری، دیگر فرقی نمیکند که یکی مثل من، هنوز «کازابلانکا» را برتر از اغلب فیلمهای «تارکوفسکی» بداند و دیگری، نظری کاملاً متفاوت با من داشته باشد.
۲
«کاهانی» را درک میکنم. هم تفکرش را و هم شرایطی را که دارد داخلش جان میکند تا فیلم بسازد. میفهمم که از «آدم» تا «بیست» و «ارادتمند؛ تینا، نازنین، بهاره» چه چیزهایی را تحمل کرده و مواجه با چه پیچهایی شده که آخرش ختم شده است به «خانم یایا». درکش میکنم که در مرحله پیدا کردن ایده و نگارش فیلمنامه این فیلم آخریاش، خواسته که ذهنیت غریبی را به تصویر بکشد که در سینمای ما، کار جانکاهیست اما همه اینها هم باعث نمیشود که از «خانم یایا» متنفر نباشم.
۳
روی پوستر این فیلم نوشته و صریح اشاره شده؛ فیلمی کمدی نیست که قرار باشد مخاطب را بخنداند. البته که قبل از تماشای فیلم و با دیدن نام بازیگرانی که در آن بازی کردهاند، این جمله، تنها یک ترفند تبلیغاتی به نظر میرسد -که هست. با تماشای فیلم اما متوجه میشویم که فیلم در ژانر کمدی قرار نمیگیرد؛ با اینکه در لحظههایی سعی میکند عامدانه، آن ژست «بفهمید که من میتوانم با شکل و شمایل کمیک و استفاده از بازیگران کمیک، فیلم غیر کمدی و ابزورد بسازم» را بشکند.
کاهانی در «خانم یایا» هیچ کاری نمیکند که بشود از آن دفاع کرد یا به حرمت چند فیلم خوب و جسارتی که در آنها ارائه کرده، دستکم به بخشهایی از آن بهعنوان «قابل دفاع» پرداخت چون فیلم آخرش، یک جفنگ نامربوط تمام عیار است. انگار یک نفر «تلقین» را دیده و از آن خوشش آمده باشد، بعد تصمیم بگیرد که «حسن گلاب» و «آقای کمالی» فیلم «طبقه حساس» را به شکل «نولانی» با چیزی که در ذهنش فکر میکند ایده جذابیست، ببرد در «پاتایا» و از عقده اروتیک بخشی از جامعه ما سوءاستفاده کند و فیلمی متفاوت بسازد.
۴
برای خلق هر اثری در هر مدیومی، چیزی وجود دارد به نام دلیل یا لزوم خلق. نمیشود فقط چون آدم پولداری هستی و مدتی در فلان کالج آمریکا یا فلان دانشگاه فرانسه درس خواندهای و به چندین موزه رفتهای و چندین تابلوی نقاشی معروف دیدهای، و کَمَکی هم درباره سبکهای مختلف نقاشی خواندهای، یک سطل رنگ را برداری و روی بوم بپاشی و کیف کنی که مثلاً خالق یک اثر جدید و بدیع در سبک «چیچیایسم» شدهای! چندین هزار نفر هم بیایند و تابلویت را ببینند و خیلیهاشان از ترس اینکه پادشاه برآشفته شود اگر که بگویند لباس بر تنش نیست، از لباس خیالی پادشاه تعریف کنند و بهبه و چهچه بگویند، فرقی در اصل موضوع نخواهد کرد. تو خالق یک اثر متفاوت و خوب یا حتی معمولی هم نیستی.
اینکه کاهانی به چه دلیلی لازم دانسته که «خانم یایا» را بسازد، البته که به خودش مربوط است اما نتیجهاش حتماً به سینمای ایران و مخاطب و منتقد مربوط میشود. اینکه خالق «بیخود و بیجهت» و «اسب حیوان نجیبی است» -که این دومی را بسیار دوست دارم- چطور میتواند تا این حد خودش را و شعور مخاطب سینمای ایران را دستکم بگیرد هم اگرچه یک مسئله شخصی اندوهبار است اما تبعاتی برای سینمای نحیف ما دارد که در سطحیترین حالت، باعث میشود تأسف و بیانگیزگی را برای مخاطب پیگیر به همراه بیاورد.
یادمان باشد، یک چیزی وجود دارد به نام مسئولیت اجتماعی که قطعاً بار آن بر دوش آدمهای خالق و هنرمند، بیشتر سنگینی میکند.
۵
نه «خانم یایا»، «آلفاویل» است و نه کاهانی، «گدار». این چیزهایی که از سالها پیش با گرتهبرداری از موج نوی سینمای فرانسه خواستند به تنگ سینمای ایران بچسبانند را هم بگذارید کنار. اینها همه مثل همان «سینمای ملی» و «سینمای شریف» و «فیلم فاخر» هستند که فقط در حد برچسب و اصطلاح باقی ماندند و نه الآن سینمای ما را به خیر کردند و نه عاقبتش را.
سینمای ایران هم با تمام مصائب و مشکلات و بی در و پیکر بودنش، هنوز آنقدر حرمت دارد که جای قرتیبازی نباشد، پس واقعاً نمیفهمم چه ضرورتی دارد که آدمی مثل کاهانی، فیلمی شبیه «یک اصفهانی در نیویورک» بسازد و ۲۰ دقیقه اولش را کش بدهد درحالیکه حتی مخاطب نیمه باهوش هم از همان سکانس ابتدایی باسمهای، فهمیده که چیزهایی که دارد میبیند، وجود خارجی ندارند و آن وقت آقای کارگردان با سکانس پایانی و به شکلی باسمهایتر از زبان مسئول پذیرش هتل، مجبور شود بگوید که دو شخصیت احمق فیلم، تمام مدت از اتاقشان بیرون نیامدهاند.
این فیلم، در بهترین حالت، سفر ذهنی آقای نویسنده و کارگردان در زمانیست که حالش خوش نیست. حرکت ایده از جایی به جایی که در شرایط عادی برای آدم رخ نمیدهد و مرتکبش نمیشود؛ از یک سلول خاکستری مغز به سلول دیگر، درحالیکه هرگز قابلیت حتی به زبان آورده شدن را هم نداشته است.