از ایده اولیه «ترومای سرخ» بگویید، از اینکه چطور شخصیت اصلی فیلم، بر اساس چهار کهن الگوی زنانه اش و در بستر یک سفر شهری، فراز و فرود زندگی را تجربه می کند؟ من معمولا به شکل خودآگاه و از قبل، دغدغه های تماتیکی در ذهن ندارم که بعدا تصمیم بگیرم در موردشان فیلم بسازم. […]

از ایده اولیه «ترومای سرخ» بگویید، از اینکه چطور شخصیت اصلی فیلم، بر اساس چهار کهن الگوی زنانه اش و در بستر یک سفر شهری، فراز و فرود زندگی را تجربه می کند؟
من معمولا به شکل خودآگاه و از قبل، دغدغه های تماتیکی در ذهن ندارم که بعدا تصمیم بگیرم در موردشان فیلم بسازم. البته هر فیلمی سرنوشت خودش را دارد. ممکن است از یک فیلم، ایده، شعر یا موقعیتی بشود انگیزه پیدا کرد و جهانی تازه ساخت. در فیلمنامه این فیلم، شخصیت اصلی سفر و مسیری را با ایستگاه های متعددی طی می کند که به لحاظ درک وجوهات تماتیک و فرمیک هرکس تفسیر خودش را می تواند داشته باشد، اما می توانم از جرقه اولیه نوشتن این فیلمنامه برایتان بگویم. نطفه آن به یکی از جلسات تحلیل فیلم من بازمی گردد، که فیلم «لاک» به کارگردانی استیون نایت در آن به نمایش درآمد. قهرمان اصلی فیلم «لاک» با بازی تام هاردی شبی را از ابتدا تا انتهای فیلم با رانندگی در جاده می گذراند و مدام با موبایلش با اشخاص مختلف صحبت می کند. در انتهای جلسه تحلیل، این سوال مطرح شد که اگر قرار شود ورژن ایرانی این فیلم را بنویسیم، چه تغییراتی متناسب با مسائل فرهنگی و غیره می توان ایجاد کرد و… با بحث حول این موضوع، ترغیب شدم تا روی این موقعیت کار کنم. ترجیح می دادم شخصیت اصلی زنی باشد که دو بار ازدواج کرده و مسیری را که او در یک نصفه روز در تهران طی می کند، به نوعی یک سفر شهری هم باشد. در ادامه به این نتیجه رسیدم که ماشین، به تنهایی برای ادامه قصه و نمایش درست موقعیت این شخصیت در جامعه کافی نیست. به تدریج طرح از ایده و محرک اولیه خود یعنی فیلم «لاک» فاصله اش بیشتر و بیشتر شد و تنها شباهتش با «ترومای سرخ» فعلی که در فیلم هم به آن اشاره می شود، دنبال کردن کاراکتر اصلی است که مدام با گوشی خود در تماس است و رازی دارد که از همسر خود پنهان کرده است. البته در فیلم «لاک»، بنیان خانوادگی شخصیت اصلی، با بیان راز به چالش کشیده می شود، ولی در «ترومای سرخ» شخصیت نگار تا انتها در تردید برای بیان آن به همسرش باقی می ماند.

کنش مندی و توازن میان قالب های متفاوتی از چهار کهن الگوی مدونا، مادر، معشوقه و آمازون چگونه در این زن شکل می گیرد؟ آیا در مورد او این تعادل به وجود آمده است، یا اینکه یکی از این وجوه، بر دیگری غالب است؟
با استناد به نظریه یونگ، این چهار آرکی تایپ در همه زنان وجود دارد، اما تناسب آنها در زنان مختلف متفاوت است. در برخی ممکن است یک یا دو وجه شخصیتی قویتر از بقیه باشد و در برخی دیگر برعکس. گاه خود شخص در تلاش برای تقویت یا سرکوب یکی از آنها بر له یا علیه دیگری است. این موضوع یکی از دغدغه های من بعد از نوشتن طرح اولیه بود. یعنی تصمیم گرفتم شخصیت اصلی، یک زن میانسال شاغل باشد که دارای دو فرزند از دو شوهر است و از مادر خودش هم مراقبت می کند! سعی کردم این شخصیت را در تلاش برای برقراری تعادل میان این چهار وجهی که گفتید، به تصویر بکشم. در واقع چالش اصلی نگار این است که بتواند میان این وجوه زنانه طوری تعادل برقرار کند که یکی فدای دیگری نشود. قرار بود بر مبنای اقتضای درام، گرایشات او نیز در مقاطع مختلف تغییر کند.

در مورد زنان امروزی کدامیک از این کهن الگوها را غالب تر می بینید؟
در اغلب آثار نمایشی کشورمان اعم از فیلم، سریال و… شخصیت زن ها به صورت دو قطب افراطی استفاده می شود؛ یا زنی را می بینیم که کاملا سنتی است و اغلب در خانه مشغول پخت و پز و رسیدگی و پذیرایی از شوهر و اهل منزل است، یا در نقطه مقابل زنانی وجود دارند که بیزار از مسئولیت خانوادگی اند و با روحیه ای هم آوردطلبانه، در تلاش و مبارزه برای رفع محدودیت ها و احقاق حقوقشان و بیشتر در فعالیت های اجتماعی ظاهر می شوند. یعنی دو قطب افراطی زن به عنوان مادر و زن آمازونی… تلقی من از شخصیت نگار هیچکدام از این دو قطب افراطی نیست. نگار به عنوان زنی متاهل و میانسال که دغدغه فرزندانش را دارد، لحظاتی را در شکل آمازونی خود ظاهر می شود که در برابر رئیسش ایستادگی می کند و همزمان دلسوز مادرش است و پیگیر خواسته های او در مورد گرفتن مستمری و تبدیل آن به پول است؛ در عین حال به وجه معشوقگی خود نیز بی توجه نیست و در قالب رفتارهای دلربایانه با همسرش ایرج تعامل دارد. همچنین، شاهدیم که از حساسیت مادرانه ای برخوردار است و به عادات و روحیات فرزندانش اشراف کاملی دارد و در عین حال که برایشان نگران است، برای تربیت و مدیریت امور آنها در مقام مادر می کوشد. او همچنین، در وجه مدونایی اش نیز مشاور و هدایتگر مریم(دوستش) است و با او همدلی می کند. مجموع کنش  مندی شخصیت نگار در فیلم توجه ما را به سمت یکی از این آرکی تایپ ها جلب می کند. نمونه های مشابه و ملموس این کهن الگوها در سینمای جهان کم نیستند. مثلا ویوین لی در فیلم «بربادرفته» یا اسکارلت جوهانسون در فیلم «مچ پوینت» وودی آلن، که وجه معشوقگی شان قوی است.

چرا اینقدر موبایل در زندگی این کاراکتر و شاید همه ما مهم و پررنگ به نظر می رسد؟
خب این به تغییر سبک زندگی ما طی دهه گذشته برمی گردد که شخصیت فیلم ما هم از آن گریزی ندارد. شما چه در خانه، محل کار، یا زمانی که بیرون هستید، با گوشی موبایل امور مختلف شخصی و کاری خود را مدیریت می کنید. موبایل دیگر به بخش تفکیک ناپذیری از وجود و شخصیت اجتماعی ما بدل شده است./منبع سینما سینما با اندکی دخل و تصرف