![](https://jomlehonline.ir/wp-content/themes/aban/img/none.png)
هومن حکیمی / دبیر گروه فرهنگی «۲۴» هم به سرنوشت «همشهری جوان» دچار شد و به خاطرم آمد که یک روزی، چه رقابت جذابی بین «همشهری جوان» و «چلچراغ» وجود داشت؛ برای جذب مخاطب، و چه کلکلهایی که بین طرفداران این دو هفتهنامه در نمیگرفت. حالا اما مدتهاست که حتی محتوای «چلچراغ» هم به قوت […]
هومن حکیمی / دبیر گروه فرهنگی
«۲۴» هم به سرنوشت «همشهری جوان» دچار شد و به خاطرم آمد که یک روزی، چه رقابت جذابی بین «همشهری جوان» و «چلچراغ» وجود داشت؛ برای جذب مخاطب، و چه کلکلهایی که بین طرفداران این دو هفتهنامه در نمیگرفت. حالا اما مدتهاست که حتی محتوای «چلچراغ» هم به قوت گذشته پربارش نیست. مجله را که در دست میگیری (غیر از اینکه دیگر در آن، خبری از مطالب جمعی از نویسندگان خوشذوق نیست) متوجه نوعی بیانگیزگی در انتشار آن میشوی. انگار که فقط هستند که باشند و نه هیچ چیز دیگری؛ «داره از قبیله ما، یکی یکی کم میشه…».
۱
جماعت عجیبی هستیم؛ منظورم تقریبا همهمان هست. به یک روز خاص و مناسبتی در تقویم که میرسیم، آن قدر آش را شور میکنیم که خودمان هم باورمان میشود واقعا خبری هست، جوری که ناخودآگاهمان با تعجب به خودآگاهمان نگاه میکند؛ یک نگاه معنیدار.
مراسم تقدیر، همایش، سخنرانیهای غرا و… اما انگار خودمان هم میدانیم که واقعا خبری نیست چون پایان آن روز، مناسبت، میرود دوباره سر جایش توی تقویم مینشیند و یک سال دیگر خاک میخورد و خاک میخورد…
۲
رسانه و مطبوعات، روزنامهنگار و خبرنگار، رکن چهارم آزادی و دموکراسی و توسعه، رسالت، کارخانه انسان سازی و تکامل جامعه مدنی و…، اینها به گوشتان آشناست؟ واژهها و اصطلاحات زیبا و تاثیرگذاری که مثل خیلی دیگر از واژهها، انگار تاریخ مصرف مشخصی دارند، به درد ایام خاصی میخورند و نه فقط در کشور ما بلکه در همه جای دنیا، بیشتر نقش دکور را بازی میکنند.
اصلا اجازه بدهید از آن طرف به قضیه نگاه کنیم؛ عدم امنیت شغلی، نداشتن بیمه جامع و مشخص، استفاده ابزاری، فقر فرهنگی موجود در نگاه برخی مسئولان نسبت به مقوله مهم و حساس خبر و رسانه، «گارد»گرفتن در برابر خبرنگاران و مطبوعات؛ و باز هم هست البته؛ مواردی که وقتی با دقت به آنها توجه میکنیم و در کنار هم قرار میدهیم، به راحتی در مییابیم که چرا روزنامه و خبرنگاری، از سختترین مشاغل دنیاست…
۳
جماعت عجیبی هستیم؛ منظورم تقریبا همه ما مطبوعاتیها و اهل رسانه است. وقتی پای صحبتهایمان مینشینند از زمین و زمان گلهمندیم و معمولا نوک پیکان انتقادمان به سمت مدیران و مسئولان و جامعه است. اینکه ما را جدی نمیگیرند، اینکه کارمان چقدر سخت است و چقدر به لحاظ مالی، سختی کارمان بیتناسب است با میزان دریافتیمان، اینکه عالم و آدم دست به دست هم دادهاند تا حق ما اهل رسانه را بخورند! و… .
باز هم هست البته؛ ولی اجازه بدهید از طرف دیگری به قضیه نگاه کنیم. «ما»ی خبرنگار چقدر کتاب میخوانیم؟ چقدر فیلم میبینیم؟ تا چه حد با علوم مختلف انسانی آشناییم؟ و چقدر به نقش مهممان در ایجاد بستری مناسب برای تعالی جامعه معتقد و پایبندیم؟ مرز بین اخلاق حرفهای و تن دادن به مناسبات و منافعمان کجاست و چقدر باریک یا قطور است؟ و…
۴
بیایید کمی از کلیشهها فاصله بگیریم، اینکه به هرحال هر شغلی، اقتضائات خاص خودش را دارد، اینکه گاهی واقعیت، چنان پرتاب میشود توی صورتت که یادت میرود، کیلومترها دورتر از حقیقت ایستادهای و فقط داری زور میزنی تا همه چیز را آن طور که دلت میخواهد و نه آن طور که هست، نشان بدهی، این که کار رسانهای سختتر از آن چیزی است که از پشت ویترین قضاوتهای «دیگران» معلوم است و من، تو و همه اهل رسانه، اول از هر چیز دیگری، انسانیم -یعنی باید باشیم- و بعد تازه برسیم به مرحله سخت واقعیت. راستی؛ حقیقت یا واقعیت؟…
۵
به نظرم یک بار و برای همیشه، سه طرف این طیف، یعنی مردم و مسئولان و اهالی رسانه، باید سنگها را وا بکنند و یک طوری بنشینند روبهروی هم و تکلیفشان را با هم و زندگی و این رسالت لعنتی معلوم کنند. طوری که دیگر نیاز نباشد، یک روز خاص از سال، همه تازه یادشان بیاید که «ای وای! روز خبرنگار است و باید همایش و سخنرانی برگزار کنیم چون خبرنگار جماعت، آدم مهمی است و رسالت دارد و رکن چهارم و…» و از این جور حرفهای دهانپرکن و آبکی و البته که ما جماعت رسانهای هم باید بیشتر از این خودمان را جدی بگیریم؛ خیلی بیشتر از این حرفها.