نفر اول را که دریبل می کنی صدای ورزشگاه و تشویق ها بلند میشود و با عبور از دومین بازیکن و در میان آن همه جیغ و هورا کشیدن ها تو دیگر در آن ورزشگاه نیستی.حالا فرصت پرواز وردن است و وقتی است که برای رویاهایت و رسیدن به آنها نقشه بکشی. هنوز خاطرت […]
نفر اول را که دریبل می کنی صدای ورزشگاه و تشویق ها بلند میشود و با عبور از دومین بازیکن و در میان آن همه جیغ و هورا کشیدن ها تو دیگر در آن ورزشگاه نیستی.حالا فرصت پرواز وردن است و وقتی است که برای رویاهایت و رسیدن به آنها نقشه بکشی.
هنوز خاطرت مانده است میان آن زمین های خاکی و پر از سنگریزه چگونه توپ را بر می داشتی و یک تنه همه را دریبل می کردی. عرق روی پیشانی ات را با سر آستین پاک می کردی و در همان لحظه خود را میان ورزشگاه آزادی و با پیراهن آبی استقلال تصور می کردی.چه شب هایی را به عشق رسیدن به این آرزو به صبح رساندی و چه خوشبخت بودی که زمان زیادی برای رسیدن به خواسته ات انتظار نکشیدی.چه آدم هایی بودند که در سراسر ایران برای رسیدن به تیم محبوب خود جان کندند،تلاش کردند ولی هیچ کس آن ها را ندید.شاید با خودت بگویی که تو از آن ها با استعداد تر بودی ولی باور کن این گونه که تو فکر می کنی نیست.
حالا پس از همان چند دقیقه کوتاه که بازی کردی محبوب هواداران شده ای. روی دکمه اینترنت که میزنی سیل پیام ها و درخواست ها گیجت می کند.تعداد اعضای صفحه شخصی ات چندین هزار بیشتر شده و ده ها صفحه دیگر به نام تو و با عکس های تو به وجود آمده است.به یکباره از گمنامی و بی نشانی در این کره خاکی به اوج شهرت و معروفیت رسیده ای. همان اتفاق و لحظه ای که در کودکی و نوجوانی دنبالش بوده ای.حالا وقت وقت عوض شدن است. دوستانی که پیدا کرده ای به سراغت می آیند. مدل موها باید عوض شود،لباس های مارک دار برای تو می آورند و همه از تو می خواهند که آدم دیگری شوی.
داری پله پله روزهای محبوبیت،ثروت و مشهور بودن را طی یک سال طی می کنی تا آن اتفاق شوم و تلخ می افتد.اخبار ماشین شاسی بلندی را نشان می دهد که مچاله شده و گوینده از بودن تو در آن خودرو خبر می دهد.ساعت های اول خبر از رفتن تو حکایت می کند و شبکه های اجتماعی به همان سرعت پیشرفت تو خبر فوت تو را بازنشر می کنند. ولی وقتی مصاحبه روز بعد تو در اخبار و روی تخت بیمارستان پخش می شود تمام آن خبرهای تلخ تکذیب می شود.بعد از شنیدن خبر سلامتی تو مرگ نوجوان همراهت دوباره کام همه را تلخ می کند. احمدرضا که همراهت تو به بوشهر سفر کرده در این حادثه تلخ جان می دهد و همه تو را مقصر می دانند که هنوز حتی به سن قانونی برای گرفتن گواهینامه رانندگی نرسیدی ولی پشت رل نشسته ای .هم بازی های تو در استقلال به یادت بازی های جام حذفی را پیروز می شوند و قهرمان می شوند .
فوتبال به همان اندازه که شیرین و جذاب است روی تلخ و نفرت برانگیزی نیز دارد. از مصدومیت های طولانی و گاه خانمان برانداز تا عزلت و گوشه نشینی پس از پایان روزهای اوج.حالا شاید پس از آن روزهای شیرین محبوبیت هر چند کوتاه دوران سخت و کشنده فراموشی از راه برسد.دورانی که قبل از تو برای آدم های شبیه تو اتفاق افتاد و حالا هیچکس از آن ها نه خبری دارد و نه از آن ها سراغی می گیرد.