هومن حکیمی مسعود کیمیایی یک سینماگر بزرگ و قابل‌احترام در سینمای ماست. آدمی با ادبیات و اخلاق منحصربه‌فرد که همه ما خاطرات خوب زیادی از او و فیلم‌هایش به یاد داریم. متنی را که می‌خوانید، چند سال پیش نوشتم؛ کمی پس از تماشای «متروپل» در جشنواره، اما منتشر نکردم. نمی‌دانم، شاید به خاطر علاقه‌ای که […]

هومن حکیمی
مسعود کیمیایی یک سینماگر بزرگ و قابل‌احترام در سینمای ماست. آدمی با ادبیات و اخلاق منحصربه‌فرد که همه ما خاطرات خوب زیادی از او و فیلم‌هایش به یاد داریم. متنی را که می‌خوانید، چند سال پیش نوشتم؛ کمی پس از تماشای «متروپل» در جشنواره، اما منتشر نکردم. نمی‌دانم، شاید به خاطر علاقه‌ای که به خالق «گوزن‌ها» داشتم و دارم ولی امروز که «قاتل اهلی»؛ آخرین فیلم استاد، اکران و پخش شده، به خاطر همان علاقه‌ام به کیمیایی و به حرمت لحظه‌های نابی که برایمان ساخت، منتشرش می‌کنم؛ حتی اگر به خیلی‌ها بر بخورد!

«قیصر» که ساخته و اکران شد، جریانی را ایجاد کرد در زمانی که فیلم‌فارسی‌ها مدام پرده سینماهای کشور را تسخیر می‌کردند و به درستی اتفاقی محسوب شد در فضای سینمای ایران. مسعود کیمیایی که از همان ابتدا نشان داد دلبسته قصه‌گویی است در ادامه، «گوزن‌ها» و «داش آکل» را ساخت و پس از انقلاب به «رد پای گرگ» و «سرب» و… رسید که در همه آنها سینما و قصه و حرف وجود داشت و دیدنشان لذت‌بخش بود اما… .
دنیای هنر در کنار شباهت‌هایی که با جهان ورزش دارد تفاوت‌های بارزی نیز دارد که یکی از آنها بحث بازنشستگی است. هنرمند و مثلا یک کارگردان ، مسلما برخلاف فوتبالیستی که بعد از رسیدن به سنی خاص دیگر توان ادامه دادن ورزش حرفه‌ای را ندارد می‌تواند مدت‌ها به پیش برود و دست به خلق آثار جدید بزند ولی… .
سینمای ایران مثل خیلی چیزهای دیگر با سینمای دنیا متفاوت است. در سینمای هالیوود هم هنوز هستند کارگردانان بزرگ و مسنی که هم چنان در حال ساخت فیلم هستند؛ مثل «مارتین اسکورسیزی» و «کلینت ایستوود». با این تفاوت که خوشبختانه هنوز هم فیلم سینمایی می‌سازند و جذابند – با تمام ضعف‌ها و قوت‌های آثارشان – ضمن اینکه آنجا برخلاف مملکت ما، اغلب به اثر فیلمساز نگاه می‌کنند و نه فقط به کسوت و گذشته او. یعنی اگر مثلا اسکورسیزی در یک بازه ده پانزده ساله، چند فیلم بد بسازد، بر او می‌تازند و اصلا ساز و کار سینمایشان این اجازه را به او نمی‌دهد که مدام فیلم بد تحویل سینما بدهد اما… .
اینکه چه شده است که مسعود کیمیاییِ سینما بلد و دوست‌داشتنی، بعد از «سلطان»، سیری نزولی را طی کند و چندین فیلم متوسط و ضعیف بسازد تا اینکه به «متروپل» برسد، نیاز به بحثی مفصل دارد ولی حالا که مواجهیم با «متروپل» که فیلم خوبی نیست، چه باید راجع به آن گفت؟
زنی پریشان و زخم‌خورده با بازی ضعیف «مهناز افشار» از دست عده‌ای آدم بد کلیشه‌ای به شکلی کاریکاتورگونه به سینمایی متروک که تبدیل شده به باشگاه بیلیاردی کم‌فروغ، پناه می‌آورد که دو جوانِ آدم خوبِ کلیشه‌ای به طرزی کاریکاتورگونه پذیرای او می‌شوند… .
اجازه بدهید مصداقی راجع به سکانس‌های فیلم چیزی ننویسم چون آن وقت احتمالا ممکن است از طرف خیل طرفداران بی‌شمارش (که من هم روزی جزو آنها بودم) به نام بعضی از مخلوقات خداوند نامیده شوم! پس تنها اکتفا کنم به کلیت اثر اما… .
نمی‌شود از مسعود کیمیایی گفت و به علاقه او به ادای دین به سینما و رفاقت و معرفت اشاره نکرد ولی معمولا ادای دین به چیزی یا کسی، باعث افزایش احترام و عزت آن چیز یا آن کس می‌شود، درحالی‌که متروپل با فیلمنامه ضعیف و بازی‌های بد و به‌خصوص دیالوگ‌های غیرمرتبط و بی‌اثر و بی‌کارکرد (که روزگاری حتی در بدترین فیلم‌های کیمیایی، جزو نقاط قوت کارهایش محسوب می‌شدند) دارد تیشه به ریشه نوستالژی سینمادوستان می‌زند. دارد از یادمان می‌برد که ما، بارها و بارها «قیصر» را دیده‌ایم و خواهیم دید و هنوز نگران «فرامرز قریبیان» در «رد پای گرگ» هستیم و دلمان می‌خواهد «عرب نیا»ی «سلطان» به «هدیه تهرانی» برسد و زنده بماند و عاشق «حامد بهداد» در «جرم» هستیم و حتی «مرسدس» و «سربازهای جمعه» را به عشق دیالوگ‌های نابشان دوباره می‌بینیم اما… .
با «متروپل» چه کار کنیم؟ تکلیفمان با بی‌منطقی داستانش چیست؟ با موسیقی تیتراز پایانش که به اثر نمی‌خورد و بیرون می‌زند و با «مهناز افشاری» که بی‌دلیل از لای قالی و بعد از تصادف، سالم بیرون می‌آید چطور؟ با خواهری که یواشکی در سینمای متروک مخفی شده و هیچ نقشی در درام ندارد چه؟ یا دعوای کاریکاتورگونه پایان فیلم و دیالوگ وحشتناک شخصیت پا در هوای «شقایق فراهانی» را که وقتی به او می‌گویند «بارون بند اومده»، جواب می‌دهد «آره ولی خیابون هنوز خیسه»، کجای دلمان بگذاریم؟ با اشتباهات تدوین، با خنده‌های تماشاگر در اوج صحنه‌های تراژیک، با… .
مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی، کمال تبریزی، رسول صدر عاملی و… سینمایمان را دوست داشتنی و قابل افتخار کرده‌اند. به آن حرمت و اعتبار بخشیده‌اند و ما دوستشان داریم و خواهیم داشت اما خداحافظی را برای همین موقع‌ها اختراع کرده‌اند. به احترام همه سکانس‌ها و لحظه‌های ماندگاری که برایمان به یادگار گذاشته‌اند و البته به احترام سینما.